eitaa logo
💕دلبرونگی💕
109.1هزار دنبال‌کننده
32.2هزار عکس
657 ویدیو
10 فایل
کانال دلبرونگی همسرداری، سیاست زنانه، تجربیات زنانه...💕🌸 ارسال تجربیات 👇🏻 @FATEMEBANOOO لینک کانال جهت ارسال https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 تبلیغات ما👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3365863583C9d1f0a5b90
مشاهده در ایتا
دانلود
💕دلبرونگی💕
ادامه راستشوبخواین شعلش ازنظرمن پوئن مثبت بودمیگفتم همین که اهل کاره وحقوق ثابت داره باکمک هم زندگی
ادامه رفت جاسک داداشام که سنگکارن براشون کارگرفت وایناروهم برد گفت درآمدش خوبه،وام ازدواج من آماده شده بود انقدرعجزوناله کرد منم دادمش بهش بابام هم گفت قسط دادن یه کم برام سخته بازپول مهریه کم آورد من دستبندوگوشوارموفروختم طلاهام جزحلقه همه مال خودم بود مجردی باپول معلمی خریدم شوهرخواهرم همون موقع بهم گفت این کار رونکن بزارخودش مشکلات مالیشو حل کنه امامن دیوانه واردوسش داشتم ومیگفتم برام جبران میکنه باپسرش رفت جنوب مدل به مدل براش لباس کفش و...ویخرید دوباره برگشت بازم برامن کادویی نخرید که هیچ برنامه عروسیمون روهم عقب انداخت گقت پول ندارم سه تاکالاروبخرم مادرشوهرم هم همش به فکرسبحان بود مدام میگفت سبحان روببرفلان جا ببر روستا شوهرم ماشین که نداشت فقط موتورداشت خب خیلی سخت بود جاده خاکی روستا اماشهرخونه پدریم اینو سه روز برده بودم امااین بچه کلاگوشی باباش دستش بود هربارکه من زنگ میزدم ردتماس میزد آقام رفت تا۸۰روزنیومد هربارکه زنگ میزدم بچه ردتماس میزد یاآقام خواب بود یاسرکاربودخلاصه بعصی وقتادوسه روزبهم زنگ نمسزد جواب منوهم نمیداد دیگه همه دادشون دراومدمخصوصااینکه باداداشام سردستمزدواینچیزابه اختلاف خورده بودن،محرم سال ۹۸۵ماه بعدعقدم رفتم کربلا اونم باچه وضعی موسسه مابیشترهزینه روتقبل کرده بود ومبلغ کمی رومابایدمیدادیم به همسرم گقتم گفت خیلی خوبه برو اول گفت پولشومیدم اما....مادرم هزینه سفرموداددرواقع یه تومن براجهزیم جمع کرده بود من ۷۰۰تومنشوبایدمیدادم براسفرخواهرم خیلی اصرارکردکه برم تاحالم بهترشه هرکاری کروم پریودنشدم توکربلامیگرنی شدم انقدرحالم بدبوددکترگفت بایدمورفین بزنی من گفتم مشکوک به بارداریم میترسم دکترسریع برام آزمایش نوشت بعدازاینکه کلی سرزنشم کردکه چرااومدم سفراونم زمینی بهم تبریک گفت روزحرکتم شوهرم بهم پسام داده بود دیگه همه چچی بین ماتموم شده منم سه روزبهش زنگ نزدم بعداینکه فهمیدم باردارم بهش زنگ زدم کلی گریه کرد ومغزموشستشوداد۵۰۰تومن پول زدبه حسابم.غریبانه رفتم غریبانه برگشتم خانوادم که برابرگشتم چون روزتاسوعابودهمه بودن روستا منم سومسن سفرم بود بنده خداهاتودوسفرقبلی برام سنگ تموم گذاشته بودن اماازخانواده شوهرم هیچ کس نیومدپیشم میدونستن اختلاف داریم شوهرالان تقرباسه ماهه که نمیاد دلشکسته ام امایک نفرنگفت بریم قوت قلبش بشیم زندگی برادرمون ازهم نپاشه،من خونه پدرم همچنان منتظربودم آقام بیادبریم سرخونه وزندگیم مخصوصابا این وضعیت آقام وقتی عصبانی میشدبهش گله میکروم که زدترتکلیفمومشخص کنه میگفت اگه نمیتونی باشرایط من کناربیای بربچه روبندازوزودترازهم جداشیم امامن ازخدامیترسیدم بااینکه هیچ حسی به بچه ندااشتم اما معتقدبودم ومیترسیدم ازخدا،یه شب سرنمازبودم بابام عصبانی شدهرچی ازدهنش دراومد بهم گفت چون زنگ میزدشوهرن جوابشونمیدادخردادماه بع پدرم قول ۲۰روزدیگه روداده بود الان شهریوربودمن سجادموجمع کردم رفتم تواتاق پذیرایی نمازعشاموخوندم بابام اما ول کن نبود اومد منوبزنه مادرم جلوشوگرفت البته اونانمیدونستن باردارم فقط خواهرمو دوتااززنداداشام میدونستن،بابام آنچنان مادرموزدکه مادرم سرش سوت کشید انگارمن به قدری ناراحت شدم به پدرم گفتم به خاطرمن مادرموزدی من خودمومیکشم که شماراحت بشین خداخودش آگاهه که من فقط میخواستم ازپورم زهرچشم بگیرم سمونخوردم فقط ریختم تودهنمو بعدریختمش اینگه گناه بزرگی مرتکب شدم انکارنمیکنم امادردناکترش این بودکه مادرم به خاطرمن توسن ۷۰سالگی کتک خوردمنوآوردن شهرخداروشکرچیزی نخورده بودم فقط ازبوش حالت تهوع داشتم بابام به مادرشوهرم زنگ زد ایناخیلی ترسیدن به شوهرم زنگ زدن اونم اومد۲۰روزبودسبحان روهم مدرسه محل زندگی مادرش ثبت نام کرد بازم رفت گفت ۱۰روزریگه میایم کوچ ببریم دوباره ۱۰روزش شدیک ماه ،تواین ۵ماه مافقط سه شب باهم بودیم نه منومیبردخونه مادرش نه خودش زادمیومدسمت ما،من میرفتم سنو وچکاب همه پول دارو ودرمان روخودش میدادتااین نوبت آخرکه اومده بود من پول دارونداشتم گفت درست میکنم اما۲۰روزشده بود وپولی بهم نداد دوباره اومدخواهش وتمنا یه کم هم احساس شرمندگی وادارم کردگردنبندمو بفروشم که داروبخرم بقیه پولاروهم گرفت بهم وعده و وعید زندگی آنچنانی رو داد البته ناگفته نمونه کارش توجنوب خیلی خوب کلاتوکارشوهرم جزچندنخبه کشوریه امااونجاروهم میگم بهتون چی شد،بعدچندروزماشین کرایه کرد جهیزیموفرستادجاسک ماقراربودهوایی بریم مشهد ازاونجابریم جاسک من بهترین جهزیه روخریدم زیادنخریدم اماهرچی که خریدم بهترینهاش بود کلی هم دکوریهای شیک روزمعلمی داشتم مادوروزبعدجهزیه حرکت کردیم اونجادوستاش وبرادرزادش وسایلمونوخالی میکردن قبل رفتن رفتیم خریدالبته آقافقطبراخودش خرید کرد منوفرستادکه النگوهاموبفروشم گفت تاعیدقول شرف مسدم همه طلاهاتوبهت برگردونم تقریبا۶۰ گرم طلاداشتن همش رفت اماوقتی اومدمنوببره زنداداشم بهش گفت 💕@Delbarongi💕
💕دلبرونگی💕
ادامه رفت جاسک داداشام که سنگکارن براشون کارگرفت وایناروهم برد گفت درآمدش خوبه،وام ازدواج من آماده ش
ادامه یازهرا(س): ای من که گفته بودم سرمسئله کاربراشون پیش اومد حلش میکردین یعنی جوری شوهرم آبروریزی کرد فحش وناسزا وداد وبیداد که من بیگناهم برادرشوهرت سرم کلاه گذاشته وفلان یک ذره مراعات منو نکرد که امروزدرواقع من دارم میرم خونه بختم اونم شهرغریب با یه بچه ۵ ماه توشکم من فقط گریه کردم هرچی التماسشومسکردم به خاطرمن آیروم تودروهمسایه رفت اماانگارنمی شنیدخودش هم میگفت انگارکسی رونمیدیدم من تا محلشون یعنی روستاشون فقط گریه کردم مادرشوهرم تازه میگفت چرازنداداشات عصبانیش کرد ،مادرشوهرم خودش شالیزارداره امابرامن یه مهمونی خانوادگی حتی نگرفت هیچ کس برابدرقه من نیومد مثل بیوه ها من رفتم خونه شوهر توخونه مادرشوهرم دیدم پسرش طبلت دستشه میگه بابام خرید هرچندچک داده بوداما اونموقع که پول دارونداشت برامن ضروری نبود رفته بودباپول گردنبندم کلی براپسرش لباس خریده بودکاپشن ولباس ورزشی و....چیزایی که حتی ضروری نبودچون نمیتونست پسرشوبیاره جاسک اینجوری رفت براش جبران کنه،ماهم قراربودبعدسه ماه برگردیم که من زایمانم باشم شهرخودم،رفتیم مشهد هرچی بهش التماس کردم براپسرتوشکمم یه اسباب بازی یادگاری بخریم گفت نداریم پول کم میاریم ۱۳میلیون پول النگوم بود کارتموازدستم گرفته بود ومیگفت پول کارگراباید بدم بعدتنهایی رفت ۱۰۰هزارتومن دادبراپسرش موتورآهنی خرید....رفتیم جاسک همه وسایلموخودش جابجا کردیخچال روپرکرد مارسم داریم به عروس وسایل خوراکی واین چیزاهم همراه جهازمیدیم خواهرم رفت کلی برام خرید کرد من تاسه ماه قند چای شوینده حبوبات خیلی چیزارونمیخریدم ،اماشوهرم کلاداشته باشه براخوردوخوراک کم نمیزارهیه هفته بعداینکه مستقرشدیم رفت ازصاحب خونه اجاره نامه روتحویل بگیره فهمید دوستش از ۱۰ میلیون پول رهن ۴تومنشو داده بقیشوخودش گرفت چون باهم شریک بودن بدون اینکه به آقام بگه گرفت حالاشوهرساده من سه تومن ازپول النگهاروریخت به حساب دوستش وبهش زنگ زد که این پولوداشته باش دستت خالی نباشه به خیال خودش دوست بامعرفتش همه حقوق این ماه شرکت روداده به این که بتونه بیادسرخونه وزندگیش،خودش موضوع روبهم گفت من همون موقع بهش گفتم انگاردوستت زیادقابل اعتمادنیست حواستوجمع کن توحساب وکتاب دقیق باش کم کم دیدم داره رومیکنه که آره اون چندوقتی که تابستون نمیتونستم بیامو پول نداشتم کارکردم برادستم چون تابستون شرکت نمیرفت رفتن شریکی دنبال کارساخت وساز هی ساختمونای نیمه کاره دوستشوتکمیل کرد وتحویل داد که دوستشودستگیرنکنن چون یه ساختمون مال دادگستری بوده دوستشونجات داداماهنوزپولی ازشون نگرفته البته تا همین امروزهم نگرفته،من مدام بهش میگفتم دیگه خیلی حساس شده بودامامن حس خوبی نداشتم حس میکردم دوستش عاقبت کلاه بزرگی سرمون میذارههمین هم شداما شوهرم فقط میگفت من مثل چشمام بهش اعتماددارم ماباهم رفت وآمدداشتیم یعنی بیشتراونامیومدن امادوستش تن به حساب وکتاب نمیدادکه بعدیک سال شوهرم فهمید دوستش اصلانوشته ای نداره،اینم بگم که من سرویس چوب نخریده بودم قراربودبندرعباس بخرم اماچون شوهرم هیچ کاربرام نکرد داداشام گفتن که نمیخواد من رفتم توخونه بزرگی که فقط یه تیکه فرش داشتم چهاربارتوآشپزخونه سرخوردم عاقبت زنگ زدم به خواهرم بعد۴۰روزداداشم پول ریخت رفتیم موکت خرییدیم تلویزیونم که تاعیدیعنی سه ماه روی زمین بود دراورنداشتم لباسام توچمدون بوداما ازحق نگذریم شوهرم هواموداشت یعنی خوشیامون بیشتربود منم انواع اقسام غذاها کیک وشیرینی رودرست میکردم دوتاچمدون لباس شیک داشتم همشون روخودم خریده بودم ۱۱سال کارکرده بودم خونه هم کلاس خصوصی میگرفتم پول قرآنی برکت داشت، ازتزیین غذا ودلبری برای شوهری که میگفت همه ایناروداره بامن تجربه میکنه واقعاهم راست میگفت براش کم نزاشتم باخانوادم هم که تلفنی درارتیاط بودم فروش طلاها وششراکت دوستشوفاکتورمیگرفتمو مدام از خوبیاش میگفتم ذاتا اینجوریم خوبیهاروپر رنگترمیبینم،عیدشد دوباره خانوادم پول فرستادن من رفتم خریدسیسمونی که چی بگم فقط دوسه دست لباس رختخواب خریدم چون چیزی نداشتم میز تی وی ودراور وجاکفشی هم خریدیم ،به خاطرکرونا نتونستم برم شهرخودم تواین میان تلفنی تودرسای سبحان کمکش میکردم مادرشوهرم زنگ میزد که باهاش درس کارکن اونم لج میکرد سرم بلامیاورد امادرک میکردم به شوهرم گقتم بروبیارش مدرسه ها که تق لقه به خاطر کرونا، من پیش صاحبخونمون میمونم اماشوهرم پوای نداشت که ،اینونگفتم بهتون که مایک روزه یه خونه ای گیرمون اومد که همسایه هاش جزء بهترین مردمان روی زمین هستن ۷ماهی که پیششون بودم مثل خانواده خودم بهم رسیدن ،یعنی من راحت میتونستم پیششون بمونم اماقبول نکرد وماموندیم دوباره دوستش وسوسش کرد یه پروژه بزرگ گرفتن گفت انقدرسهمت میشه وازاسن حرفاشوهرم بدون نوشتن قرارداد به دوستش اعتماد کردیعنی قول ماشین شاسی بلندروبهش داده بود تااین حد.... 💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
ادامه یازهرا(س): ای من که گفته بودم سرمسئله کاربراشون پیش اومد حلش میکردین یعنی جوری شوهرم آبروریزی
ادامه واما بگم ازمادر سبحان،هووی گرام همسرسابق شوهرم یعنی مامان سبحان تقریباتوهرشهری که آقام میرفت سرکار پرونده داره به جرم خی... به همسر(حسبنالله... ،بااین حال ۴سال طلاقشون طول کشید داروندار شوهرمو بردیه بچه گذاشت رودستشو رفت،امافقط طلاق گرفته بود بازم مدام به بهانه سبحان شوهرموطلکه میکرد براروزمادرشوهرم دوستشوبرده بودبیمارستان میناب گوشیش شارژ نداشت خاموش بود .ماورسبحان مدام به بچه فشارمیاوردکه زنگ بزن بگوبراروزمادرپول بزن به حساب مادرم اونم ازترس زنگ میزد میدید گوشی پدرش خاموشه عاقبت به من زنگ زد شوهرم بهم گفته بودپیش مادرشه اونطرفی میرفت شوهرم نه خودش جواب تلفن سبحان رومیدادنه به من اجازه میداد اماون روزغروب من داشتم قرآن میخوندم دیدم سبحان داره زنگ میزنه باراول برنداشتم اماوقتی دیدم دوباره زنگ زدگفتم شاید کارواجبی داره گوشی باباش خاموشه جوابشوبدم ،جواب دادم گفت بابام کجاست گفتم خوگه نیست دیدم ازاون سمت صدامیاد دروغ میگه،گفتم قرآن مقابلم بازه دروغ نمیگم دیدم منوبستن به فحش منم یکی جوابشون رودادم شمارمودادن به شوهرخاله سبحان اون شروع کردبه زنگ زدن وپیام دادن من جوابشو ندادم امااون مرتیکه فقط تهدیدم کرد وفحشم بست شوهرم بعد دوساعت زنگ زد وقتی براش تعریف کردم فقط منودعواکرددیگه حتی روز زن روبهم تبریک هم نگفت فقط به خواهر ومادرش تبریک گفت به مادرمن هم زنگ نزد ولی من اول برامادرش زنگ زدم بعدمادرخودم،روزمردهم من تلافی نکردم براش کیک زدم وکادرخریدم سوپرایزش کردم امایک ماه بعدیه شب شوهرم خیلی خسته بودساعت ۹خوابید دیدم گوشیش هی زنگ میخوره من جواب ندادم چون اسم برادش حسین بود یدفعه پیام اومدازهمون شماره انگلیسی تعجب کردم آخه برادرشوهرم تااین حدسوادنداره،پیاموبازکردم چشمتون روزبدنبینه پیام ازطرف مادرسبحان بود اول باورنمیکردم یکی یکی خوندم اولش شوهرم بهش گفت یادته چه روزایی مسرفتی لب ساحل بادوست پسرت عکس میگرفتی درحتلی که توعقدمن بودی امامن میچزوندی که بابهترازتوام حالادیگه دیرشده امامادرسبحان ول کن نبود انقدراظهارپشیمونی کرد که شوهرم تقریبانرم شده بود گفت میخوام برگروم مادربچتم برام یه حلقه بخر دوباره عقدکنیم شوهرم نگفت من دیگه متاهلم پای یه بچه دیگه وسطه ،گفت مروم بپرسن میخوای چی جواب بدی،اخرش هم گفت تولدسبحان برات میخرم ،وای خدا روزه ام حالم بدمیشه یاد اون شب میفتم من باگوشی خودم زنگ زدم دیدم بله!صدای خودمنحوسشه،بهش پیام دادم پاتواززندگیم بکش بیرون اما اون انقدر پررو بودبهم میگفت بزن به چاک،شوهرموبیدارکردم گفتم این پیاماچیه؟هرچی ازدهنش دراومدبهم گفت که چرارفتم سرگوشیش 💕@delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
ادامه واما بگم ازمادر سبحان،هووی گرام همسرسابق شوهرم یعنی مامان سبحان تقریباتوهرشهری که آقام میرفت س
تازه فرداش هم بهش پیام میده که چراشب زنگ زدی خانمم فهمید من خسته بودم خوابم برد دیگه شبازنگ نزن،اونم کلی چشم وقربون صدقش میرفت ،من به معنای واقعی کلمه احساس پوچی میکردم حس یه آدم احمق روداشتم که ازم سواستفاده شده،زنه دست بردارنبود مدام زنگ میزد درخواست پول میکرد حتی به مادرشوهرم زنگ میزد که میخوام برگردم مادرشوعرم گفت توخودت رفتی میخواستی بمونی زندگی کنی ،منم هرچی بهش میگفتم ازت شکایت میکنم به جرم اخاذی ومزاحمت بهم فحشای رکیک که من تااون موقع اصلا نشیده بودم رومیدادتازه به شوهرم میگفت این زنت چقدربهم پیام میده؟شوهرم گفت اون روانیه توخانمی کن جوابشونده خداشاهده عین پیامش همین بود،شوهرم فهمیدکه میتکنم ازش شکایت کنم ومتدرشاگردم پیگیرکارمه همه پیامهاروحذف کرد دست روقران گذاشت قسم خوردامابازجواب پیاشومیداد حتی بعد دوماه تواوج بی پولی پول زدبه حسابش ۳۰۰تومن هم ازپول فروش طلاهام بهش داده بودتولیست تراکنش گوشیش دیدم،سبحان هم این وسط هفته ای ۱۰۰ هزارتومن بعضی وقتا پول نتش میشد یه روزحرکت بچه کندشده بودبستری شده بودم تافرداظهرش بعدکه ترخیص شدم کرایه ندتشتیم بریم خونه چون من یه مقدارداشتم ۸۰ هزارتومن فقط خودم براسبحان نت زده بودم توآفتاب گرم جنوب ازتو رمل منوتاخونه پیاده بود اونم آخرین روزای بارداریم،پسرم بدنیااومد سه ماه تنهایی فقط باکمک همسایه های تبریزیم (که اونه یه خانواده بودن )بزرگ کردم منی که اولین تجربم بود اماشوهرم هم همکاری میکرد، اوایل زیادعلاقه نشون نمیداد ولی هوامون روداشت،مشکلات مالی ماهمچنان سرجاش بود یادمه یه شوهرم هزارتومن نداشت نون بخره ساعت ده شب اومدخونه بدون نون بلندشدم برنج درست کردم که بچه شیرمیدم غذابخورم ضعف نکنم،دوباره یه مشکل جدید برامون بوجوداومدشوهرم ۵ سال قبل اون موقع برای خریدگوسفند برادرشوهرم چک داده بود برادرشوهرم بااون بنده خدابه مشگل برخوردن حال همین که شوهرم بعدسه ماه حقوق گرفت حسابش مسدودشد دیگه من زنگ زدم به داداشم وشوهرخواهرم ازشون پول قرض کردم ازدوستام پول قرض کردم ....بالاخره اومدیم شهرمون،اماحکم جلب شوهرم روداشتن سرقضیه چک،شوهرم منوبردروستاخونه پدرم خودش هم میرفت دامداری دوستش میخوابید بعد۷ماه دوری ازخانواده بادست خالی برگشتیم چون اون شریکش هم سرش کلاه گذاشت از۸۰میلیون طلب فقط ۳میلیون دادکه مابرگردیم شهرمون ،من دوماه ونیم آواره بودم وسیله هام بودجاسک خودم خونه پورم شوهرم آواره ودربدر 💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
تازه فرداش هم بهش پیام میده که چراشب زنگ زدی خانمم فهمید من خسته بودم خوابم برد دیگه شبازنگ نزن،اونم
ادامه.... هرروزماموردنبال شوهرم بودمتدرشوهرم میگفت نیا ماازت شرمنده ایم برادرشوهرم به روی مبارک نیاورد تااینکهشوهرمودستگیرکرون مجبورشدچکشوپاس کنه شوهرم آزادبشه،پدرم پیشنهاد دادبریم خونه خودش توشهر چندسال باشیم تابارمون روببندیم شوهرم ومادرشوهرم ازخداخواسته بودن اما بااین حال چون مدرسه سبحان روستای اونابود چندجاهم رفتن خونه اجاره کنن گیرنیاوردن پولی هم برارهن نداشت خداشاهده من اصلاحس خوبی نداشتم ازاینکه دوباره برگشتم خونه پدرم،امامجبوربودم،هرچی به شوهرم گفتم برگردیم شریکتوپیداکن حقتوبگیرهمونجازندگی کنیم هزارجوربهانه آورد دیگه حتی برا آوردن وسیله هام هم نرفت برادرشوهرم رفت وهمسایه های عزیزترازجانم تمام وسیله هامو صحیح وسالم تحویلم دادن،جز چندتاپتو ویه موکت ۹ متری که اونم شوهرم بدون اینکه به من بگه ازصاحبخونه خواهش میکنه کلید روبده به برادرزادش ،برادرزاده جانش معلوم نیست کجابرد تازه دوست ورفیقاش وبردتوخونه من موادکشیدن وایناصاحب خونه معترض شد کلیدروپس گرفت 💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
ادامه.... هرروزماموردنبال شوهرم بودمتدرشوهرم میگفت نیا ماازت شرمنده ایم برادرشوهرم به روی مبارک نی
ادامه خانواده مایه خانواده قشرمتوسط ولی مقیدیه،داداشام قاری مداح هستن خواهرم حافظ کل قرآنه منم توکار قرآنی بودم،ازاون طرف خانواده شوهرم دوتاخواهراش برادربزرگش مقدن بقیه نمازوروزه و....رسم ندارن همشون هم دو زنه هستن که شوهرم ازاولش نگفته بود توتحقیقات هم نگفته بودن اینم بگم که من خیلی خام شوهرم شدم وزود تصمیم گرفتم،سبحان ۷سال بامادرش وچهارسال باخانواده شوهرم زندگی کرد،اصلافرهنگ ماباخانواده شوهرم اختلافش زمینتا آسمونه،ماچهارتاعروس داریم اماهمیشه به داداشام سفارش میکنیم که بااحترام باهاشون رفتارکنن الحمدلله دوتازعروسامون که ۲۰ساله توخانواده ماهستن بامابیشترارتباط دارن تاخانواده خودشون،من چون دیر ازدواج کردم خیلی ازبرادرزاده وخواهرزاده هام مراقبت میکردم ودوسشون داشتم الان همشون براپسرم جبران کردن ومیکنن،ماباهم صمیمی هستیم درعوض خانواده شوهرم فقط بچه های خودشون اصلااهل رفت وآمدنیستن،ازبین عروسافقط من خونه خواهرشوهرام میرفتم،سبحان اومدتوخونه پدرم که بامازندگی کنه دوسه دست لباس گرفت اومد بااینکه بهترین لباساروشوهرم براش میخرید بهترین اسباب بازی اما کسی بالای سرش نبود که یادش بده چطر استفاه ومراقبت بکنه،شوهرم یه بچه دروغگو دو رو ،شیطون بی فرهنگ....یعنی بعضی رفتاراش درحد بچه ۵ساله بود بچه کلاس پنجم،من بارها بارفتاردرست بهش نشون دادم که بهم اعتماد کنه راستشوبگه بعدش اصلاخطاشوبه رخش نکشیدم سرزنشش نکردم اما دروغ توذاتش هست درس ومدرسش که بماند بعضی وقتابچه روپام باهاش درس کارمیکروم به خودم میومدم میدیدم ظهرشده هنوظرفای صبحانه ریخته هربارهم که میرفت پیش مادرش میومد یاغی میشدبعضی وقتاعمداانقدراذیتم میکرد که بفرستمش خونه مادرشوهرم ،امامادرشوهرم قبولش نمیکرد،بهترین غذاهارودرست میکردم تعریف ازخودنباشه آشپزیم خوبه روزمردبراشوهرم هدیه خریدم براسبحان هم خریدم خریدعیدبردمش بازاربه سلیقه خودش خرید کرداماعیدرفت خونه مادرشوهرم سال تحویل شد فقط به پدرش زنگ زد منوآدم حساب نکرد قرابود بره پیش مادرش منو شوهرم هم رفتیم روستای خودمون امامادر سبحان جوابشونمیداد وخبربچشونگرفت ازطرفی هم شوهرم یه کارساختمانی توروستامون گرفت من هم خونه پدرم موندم مادرشوهرم روزگارموسیاه کرد بهم میکفت شوهرت باشع توبیاشهرکه سبحان روداشته باشی من نمیتونم،یعنی پدرومادرم کروناگرفته بودن آوردیمشون شهر قائدتاپیش مابایدبودن چون خونه خودشون بود مادرشوهرم سبحان روفرستاد تودل کرونا هرچی شوهرم گفت ممکنه بچه مبتلابشه قبول نکرد،امامن بازم دلم برابچه سوخت گفتم بی پناهه تااینکه مادرش موقع تولد خودش که شدبهش زنگ زد ودعوتش کرد اینکه شوهرم پولی داده یانه الله و اعلم،ولی سبحان رفت تولدمادرش هم بهش قول یه تولد بزرگ روبهش دادا موقع امتحانات سبحان پسرم مریض شد یه هفته بستری بود به شوهرم گفتم بگومادرت بیاد لااقل یه غذا براتون درست میکنه که مادرشوهرم قبول نکرد تازه توقع داشت که برادرخواهرام سبحان رونگهدارن،خداخودش ناظر وشاهده که هیچ کدوم ازخانوادم بین سبحان وپسرم فرق نزاشتن من خودم هیچ وقت هیچ خوراکی روبدون سبحان نخوردم...یه هفته نبودن من باعث شد دوتاانتحانش روخوب بشه بقیش روباکمک گن خیلی خوب شد بعدامتحاناتش نزدیک زمان تولدش دوباره انقدربلا سرم آورد که بفرستیمش،عمداشبیه بچه ۵ساله رفتارمسکردکه حرص بخورم به هوای تولدآنچنانی رفت پیش مادرش من هم که درگسربیماری پسرم بودم خواستیم ببرش دکترشوهرم گفت ندارمو ازاین حرفا بعدش دیدحال بچه بده رفتیم اماقبلش ۴۰۰تومن زده بودبه حساب مادرسبحان که براش تولدبگیره انقدرسوختم چون من بدون اینکه شوهرم بگه خودم براش یه کادوی خوب گرفتم واولین نفربهش تبریک گفتم اماشوهرم فقط موقع تربیت ودرسش میگفت اختیارش باتوئه،خودمونی بگم خرم میکرد 💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
ادامه خانواده مایه خانواده قشرمتوسط ولی مقیدیه،داداشام قاری مداح هستن خواهرم حافظ کل قرآنه منم توک
خلاصه برااینکه تابستون پربشه فرستادیمش مغازه شوهرخواهرم داستانهاش شروع شد دوبارپول دزدید بااینکه شوهرم حس کرده بودسه روزقبل دزدی بهش پول داده بودیه دفعه میرفت توکوچه پس کوچه غیبش میزد اوناروهم کلافه کرده بودبهش میگفتم نرو قهرمسکرد گریه میکرداولین باربردمش روستا ازمغازه پدرم هم دزدی کرد رفتم سوپری محل دیدم خوراکی نسیه خریده به ماچیزی نگفته تازه من ساده کارتموبهش میدادم خریدکنه اونم براخودش خوراکی میخرید تو راه میخورد که من نفهمم،شیطنتاش ازدستم در رفت بهتون بگم کارای خطرناک میکرد همه محل ازدستش عاصی بون من دیگه خیلی بهم فشاراومد براتنبیه دوهفته فرستادیمش خونه مادرشوهرم که به خودش بیاد اما یه روزخوب بود دوروزبد،شوهرمن هم دوباره وام میخواست بگیره ضامن نداشت گفت میخوان ماشین بخرم داداشم وپسرعمم ضامنش شدن رفت ماشین خرید ورواقع باهمه ادعای زرنگیش ماشین روبهش انداختن ماشین پرخرج بودهمه قسطامون عقب افتاد دوتاوام به اسم من بود ضامناش همه کس وکارمن وام ماشین هم ضامناش....اختلاف مابالاگرفت شوهرم به مادرم فحش بی ناموسی داد بعدرفت حیاط من هم ازرولج شلوارشوبهش دادم وبیرونش کردم گفتم توخونه پدرومادرم به مادرم فحش میدی؟این فحش خودشوفراموش کرد اماکادمن رونه،همسن باعث شدکم کم اختلافاتمون بیشترشد ازیه طرف سبحان ازطرف دیگه مشکلات مالی شوهرم خیلی سیگارمیکشیدبهم قول دادکه ترک کنه حتی به امام حسین قسم خوردامانمیتونه ترک کنه فحش وناسزاگفتنش که شروع شد من عذرسبحان روخواستم خداوپیغمبر وایمان واعتقاد من همه روبه رگبارفحش میبست ،خلاصه نتونست ماشین رونگهداره باقیمت کمترفروخت قول داد ۲۰ روزه ماشین بگیره اماالان سه ماه شد پول ماشین هم تادوماه هم کفافش روندادمیگه حق الناس به گرونم بود بایدمیدادم این وسط سبحان هم مریض شدسرش کیست داره خواهرشوهرام وقتی فهمیدن خون به جگرم کردن که تقصیرتوئه بچه مریض شدتوچراانقدربرادرمون روتوفشارقرلرمیدی ازخواسته هات کوتاه بیا،اماخداعالمه که من هنوز بعدسه سال بیشترلباسهای مجردیمودارن میپوشم شوهرم براپسرم لباس خرید ولی بیشترازاون خواهرمو مادرم خریدن ،پسرم ماشالله خوشگل شیرین زبون وتودل بروست همه خانوادم کادوهایی گرون براش خریدن مامانم مدام بهش پول میده یه سری جمع کردم ۳میلیون شدشوهرم دادبراقسط بانک‌،خواهرشوهرم هنوزبچه منوبغل نکرد رفت کربلا سوغاتی خرید امافقط براشوهرمو سبحان،انگارپسرمن برادرزادشون نیست،همین حرفاش باعث شدسبحان پشتش گرم بشه ویاغی تربشه،امامن وقتی فهمیدم مریض شد متوسل به حضرت زهراشدم وگفتم کمکم کنه اگه جایی زیادبهش سخت گرفتم واذیتش کردم براش جبران کنم ،تاصبح بالای سرش مینشستم تاتبش قطع بشه ازاین طرف پسرخودم شیرخواربود بهش به دادم محیط خونه روبراش آروم کردم اماهمین که ماورش فهمید توگوشش خوند که بیاپیش خودم بهش وعده و وعید داد به شوهرم پیام مسداد ومظلوم نمایی میکرد که مادرشم مادرشم سبحان هم جمع کرد رفت ازقبلترش باحرف عمه هاش عوض شده بودجواب تلفن منونمسداد من رو مقصربیماریش میدونست دکترگفت بهش فشاراومده،اماخودش زبون بازکرد وگفت من احساس حقارت میکردم پیش فامیلات ازاینکه انقدرازشون عقبم درک میکردم امانمیتونستم خودموعوض کنم،چندروزقبل عید وسیله هاشوجمع کردورفت پیش مادرش یه دزدی دیگه کرد تااستخوان منوچزوندرفت بهش پیام دادم پلهای پشت سرتوخراب نکن امافقط بهم گقت دوست دارم بامادرم زندگی کنم بعد دوهفته مادرش ازخونه فرارکرد پدر بزرگ ومادربزرگش سبحان روبردن خونه مادرشوهرم،امامن ایندفعه دیگه نتونستم ببخشمش چون به عمش ایناگفت نامادریم اذیتم میکنه مسومد پیش من میگفت اونادرموردتوحرف میزنن خواهرشوهرم بعداین همه مکافات بهم گفت مادرسبحان خیلی خوب بود فقط بی حجاب بود ولی اوایل ازدواجم میگفتن زندگی برادرموبه باد داد به بچه ۴ماهه شیرنمیدادکه بینیشوعمل کنه شوهرم هم براش خرج میکرد،بااین حال همه کاسه کوزه هامن شکست امامن بیشترازهمه اینا ازدوتاکارشوهرم ناراحت شدم ونپذیرفتنش یکس اینکه باشناختی که ازمن وپسرش وگرفتاریاش داشت منومقصربیماری پسرش میدونه دوم اینکه وقتی سبحان گفت عمه هام تاچیزی میشه میگن زنه اذیتت کرد من به خواهرشوهرکوچیکم پیام دادم وگفتم بده انقدرپشت سرمن حرف نزنین چراکاری میکنین من نتونم بیام محلتون وازاین حرفا خواهرشوهرم تتهاکاری که کردپیامهاموفرستادبراشوهرم وگفت ماخودمون توزندگیمون هزارتامشکل داریم شوهرم درجوابش نوشت من شرمنده ام زنم روانیه شماناراحت نشومن باخانوادش صحیت میکنم الان هم یه هفتس شوهرم سایه منوباتیرمیزنه دیشب آب پاکی روریخت رودستم گفت که ازمن بدش میاد وفقط به خاطرپسرم میادخونه میگه خط قرمزم پسرام هستن میگه میخواستی طلاهاتونفروشی وام نگیری من گفتم توچراگوش کردی 💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
خلاصه برااینکه تابستون پربشه فرستادیمش مغازه شوهرخواهرم داستانهاش شروع شد دوبارپول دزدید بااینکه شوه
یازهرا(س): من دیگه نمیتونم تحملش کنم رابطموباسبحان توشبای قدر درست کردم اماشوهرم کاری میکنه که منوناامیدمیکنه،تولدپسرموبهم زهرکرددیگه جلوخانوادم سرم دادمیزنه بی حرمتی میکنه بااینکه مت فقط سکوت میکنم نمازوروزشوتعطیل کرده من دلم براپسرم میسوزه اگه شبیه پورش کاهل نمازبشه چکارکنم بخدامن تازه یه ماهی که سبحان نیست دارم احساس مادربودن میکنم تازه دارم ازوجودپسرم لذت میبرم راهنماییم کنیدلطفا،همه حرمتهابینمون شکسته شده شوهرم حتی بهم گفت سنت بالابود نمیتونستی شوهرکنی من نبودم کی میومد تورومیگرفت تنهادارایی من وتنهادلخوشیم پسرمه،حتی حلقه منو هم فروخت امایه ذره قدرشناسی تو وجودش نیست سبحان هم مثل خودشه میترسم پسرمن چی میشه آیندش؟ پایان 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 لطفا دوستمون رو راهنمایی کنید🌹🍃
🍃🌹 Delaram: سلام در رابطه با اون خانمی که معلم قران بودن و شوهرشون یک پسر به نام سبحان داشت اول اینکه بگم که شما تقریبا هم سن و سال یکی از اشنایان ما بودید وقتی ازدواج کردید ایشون الان با سیاستش همسرش که فقط یک موتور داشت رو شاسی سوار کرده کل حقوق شوهرش دستشه ولی .. شما ازدواجت از اول اشتباه بوده ولی نخواستی باور کنی اجازه دادی هر کاری می خواد باهات بکنه اگر سیاست داشتی به این روز نمیوفتادی تنهاراه حلت هم اینکه طلاق بگیری ولی قبلش بر علیه همسرت مدرک جمع کن مثلا یه کاری کن که ثابت بشه مشکل روانی داره و پسرش منو ازار میده به نظرم وقتشه از خواب بیدار بشی واقعا خیلی تحمل داشتی ولی طلاق بهترین و تنها کاری هست که میتونی بکنی این رو هم بگم که شما اصلا راه و رسم زندگی و بلد نبودید با اینکه سن و سالی داشتید که از سن ازدواجتون گذشته بود و به عنوان یک فرد شاغل در جامعه بودید انقدر ساده لوحی عجیب هست پسرت هم میتونی برای خودت بگیری ماشالا از خانوادت و برادرات مشخصه که چجور انسان هایی هستند و میتوند کمکت کنن پسرت رو بگیری 💕@delbarongi 💕
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 اینجوری آرزو کردنم قشنگه.... داننده تویی هرآنچه دانی آن ده.... 🍃🌹 💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
یازهرا(س): من دیگه نمیتونم تحملش کنم رابطموباسبحان توشبای قدر درست کردم اماشوهرم کاری میکنه که منونا
🌹🍃 سلام۔خانمی کہ معلم قرآن این چہ مدل زندگی کہ شما کردید۔شما بخاطر اینکہ سنتون ۳۵ سال بودہ و فکر کردید پیر دختر شدید رسما سواری دادید۔بعدم شما کہ اینقدر از بدیھای شوھرت تو دوران عقدگفتید چہ معنی داشت اون موقع باھاش ھمبستر بشید دوران عقد برا شناخت ھست نہ حاملگی۔الان بیش از حد شوھرتون و پسرشو سوار خودتون و خانوادتون کردید خیلی قاطعانہ بگید طلاق میخوام پسرمم برا مہریہ ام۔بیرونش کنید از زندگیتون۔این مرد ھیچ پوئن مثبتی تو زندگی شما نداشتہ و تا تونستہ از شما کندہ و خوردہ۔دیگ این ھمہ رو دادن بہ شوھر نوبرہ والا۔خواھرشوھرتون بھتون گفتن بذار مشکلاشو خودش حل کنہ ولی شما دخالت کردید درواقع شما اصلا زندگی نکردید ھمش خودتونو فدا کردید۔زندگی درک متقابل ھمدیگ ھست نہ اینکہ ۴۰۰ تومن داد بہ این ۱۰۰ تومن داد بہ اسباب بازی و تبلت خرید و ال کرد و بل کرد۔در کل مردی کہ زن طلاق دادہ آدم زندگی نبودہ وگرنہ با ھمون اولی میساخت 💕@Delbarongi 💕
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 هروقت فرش روی دیوار میبنیم یاد خاطره ی بچگیم از فرش شستن میوفتم وسط اون همه آب و کف به معني واقعی کلمه کیف میکردم..... کاش هنوز بچه بودم.... 🌹🍃 💕@Delbarongi 💕