.
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔹از نشانه های ظهور سؤال کردم
من از نشانه های ظهور سؤال کردم.
از ایـنـکـه اسرائيل و آمریکا مشغول
دسیسه چینی در کشورهای اسلامی
هستند و برخی کشور های به ظاهر
اسلامی با آنان همکاری می کنند و...
🔸جوان پشت میز (مأمور الهی)
لبخندی زد و گفت: نگـران نـبـاش.
این ها کفی بـر روی آب هستنـد.
نیست و نـابـود می شونـد. شمـا
نباید سست شوید.
🔹نباید ایمان خود را از دست دهید. مگر به آیهی ۱۳۹ سوره آل عمران دقت
ای نکرده ای: «ولا تهنوا ولاتحزنوا و انتم الأعلون ان کنتم مؤمنین»
🔸در این آیه خداوند متعال میفرماید:
سست نشوید و غمگین نباشید،
شما اگر ایمان داشته باشید،
برترین (گروه انسان ها) هستید.
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
💻~_____~______
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
بعد از اینکه انسان از گناهی #توبه می کند و دیگر سمتش نمی رود، گناهانی که قبلا مرتکب شده کاملا از اعمالش حذف می شود.
آنجا رحمت خدا را به خوبی حس کردم.
📗کتاب سه دقیقه در قیامت
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔹اين نکته را بايد ذکر کنم:
به من گفته شد که صدقات، صله رحم، نماز جماعت و زيارت اهلبيت (ع) و حضور در جلسات دينی و هر کاری که #خالصانه برای رضای خدا انجام دهی جزو مدت عمرت حساب نشده و باعث طولانی شدن عمر میگردد.
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
https://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
.
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔹از نشانه های ظهور سؤال کردم
من از نشانه های ظهور سؤال کردم.
از ایـنـکـه اسرائيل و آمریکا مشغول
دسیسه چینی در کشورهای اسلامی
هستند و برخی کشور های به ظاهر
اسلامی با آنان همکاری می کنند و...
🔸جوان پشت میز (مأمور الهی)
لبخندی زد و گفت: نگـران نـبـاش.
این ها کفی بـر روی آب هستنـد.
نیست و نـابـود می شونـد. شمـا
نباید سست شوید.
🔹نباید ایمان خود را از دست دهید. مگر به آیهی ۱۳۹ سوره آل عمران دقت
ای نکرده ای: «ولا تهنوا ولاتحزنوا و انتم الأعلون ان کنتم مؤمنین»
🔸در این آیه خداوند متعال میفرماید:
سست نشوید و غمگین نباشید،
شما اگر ایمان داشته باشید،
برترین (گروه انسان ها) هستید.
📚 کتاب سه دقیقه در قیام
https://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
🔻 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔹دعاهایی که آینده انسان را تغییر میدهد!
در همان لحظه ای که گذشته ام را دیدم و اعمال من بررسی می شد، دعاهای مادرم را دیدم که در سرنوشت من بسیار تاثیرگذار بود.
بارها گناه یا خطایی از من سرزده بود که با دعای #مادرم پاک شده و بی حساب شده بودم و یا هرجا قرار بود بلا یا عقوبتی بر من وارد شود، با دعای مادرم برطرف شده بود.
یعنی مقام مادر این گونه است. هریک از دعاهای یک مادر این قدرت را دارد تا آینده انسان را کاملا تغییر دهد...
📚 کتاب شنود اثر گروه شهید هادی
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
═❁๑🍃๑🌹๑🍃๑
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔹با تعجب مشاهده کردم که...
✍ رفتم صفحه (کتاب اعمال) بعد. آن روز هم پر از اعمال خوب بود. نماز اول وقت، و مسجد، بسیج، هیئت، رضایت پدر و مادر و...
فیلم تمام اعمال موجود بود، اما لازم به مشاهده نبود.
خیلی از کارهای خوبی که فراموش کرده بودم تماما برای من یاد آوری می شد. اما با تعجب دوباره مشاهده کردم: که تمام اعمال من در حال محو شدن است!
گفتم: این دفعه چرا؟ من که
در ایـن روز غیبـت نـکـردم!؟
جوان (مأمور الهی) گفت: یکی از رفقای مذهبی ات را مسخره کردی. این عمل زشت باعث نابودی اعمالت شد.
خوب به یاد داشتم که به چه چیزی اشاره دارد. من خیلی اهل شوخی و خنده و سرکار گذاشتن رفقا بودم. با خودم گفتم: اگه این طور باشه که خیلی اوضاع من خرابه!
🔺رفتم صفحه بعد، روز بعد هم کلی اعمال خوب داشتم. اما کارهای خوب من پاک نشد. با اینکه آن روز هم شوخی کرده بودم، اما در این شوخی ها، بارفقا گفتیم و خندیدیم، اما به کسی اهانت نکردیم. غیبت نکرده بودم. هیچ گناهی همراه با شوخی های من نبود. برای همین، شوخیها و خندههای من، به عنوان کار خوب ثبت شده بود. با خودم گفتم: خدا را شکر.
📚سه دقیقه در قیامت
❁๑🍃๑🥀๑🍃๑
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
✳️ زندانی در بهشت!
🔻 ...ناگهان چیز عجیبی به چشمم خورد. چیزی شبیه یک قفس بزرگ در لابهلای باغهای بهشتی که شخصی در آن زندانی بود! من گفتم مادر این چیست؟ زندان در این باغ چه میکند؟! مادر گفت: این شخص در دنیا آدم خوبی بود و لایق #بهشت است اما یک بار به ناحق #آبروی شخصی را در میان جمع برد. او را اینطور نگهداری میکنند تا آن شخص به اینجا بیاید و او را حلال کند. ...من و مادرم غرق تماشای نعمتهای بهشتی بودیم که ناگهان مادرم دستی روی شانهام گذاشت و گفت: پسرم دیگر وقت خداحافظی است. هنوز وقت تو نرسیده که به اینجا بیایی...
📚 برگرفته از کتاب #تقاص | حقالناس در تجربههای نزدیک به مرگ
📖 ص ۸
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
•┈—┈—┈✿┈—┈—┈
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
🔻 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
تا جایی کـه در توانم هست برای
حل مشکل فامیل اقدام می کنم.
برکت این مطلب را هم در زندگی
خود دیده ام. حتی بـه مـن نشـان
دادنـد کــــــه در بــرخــی مــوارد،
حوادث سختی که شاید منجر به
مــرگ می شـد، بـا دعـای فامیل و
والــديــنِ مـن بــرطــرف شـــــــد!
📚 کتاب سه دقیقـه در قیامـت
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
═❁๑🍃๑🌹๑🍃๑ ❁═
🔻 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
♨️برخی را دیدم که مقامشان از
بقیه اهل بهشت برزخی بالاتر بود!
🔹آنها عاشقان امام زمان بودند.
آنها می دانستند اگر امام زمان خود
را نشناسند، مرگشـان ماننـد مردمان
جاهلیت خواهند بود. آنان در دوران
غـیـبـت، روز خــود را بـا ســلام بــر
#امام_زمان آغـاز می کردنـد و
همواره در دعاهایشان امام غائب از
نظر را یاد می کردند.
🔹آنها میفهمیدند که هرهفته اعمالشان بـه امام عصر عرضـه می شود،
لذا تلاش می کردند تا گـنـاه در نـامـه
عملشان نباشد.
🔹این افراد میدانستند اگر آنان امام خود را نمیبینند، اما امـام زمان هر روز آنها را نظاره می کند.
🔹البته این را هم متوجه شدم که
مهمتر از دیدار امامعصر این است
کـه عمل به دستورات دین داشته باشیم و شیعه و منتظر واقعی حضرت باشیم.
📚 کتاب با بابا
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
🔻#تجربه_نزدیک_به_مرگ
♨️صـــدقــــه
🔹در ميان روزهايي كه بررسي اعمال آنها انجام شد، يكي از روزها براي من خاطره ساز شد.
چون در آن وضعيت، ما به باطن اعمال آگاه ميشديم. يعني ماهيت اتفاقات و علت برخي وقايع را ميفهميديم.
چيزي كه امروزه به اسم شانس بيان ميشود، اصلاً آنجا مورد تأييد نبود، بلكه تمام اتفاقات زندگي به واسطهٔ برخي علتها رخ ميداد.
🔹روزي در دوران جواني با اعضاي سپاه به اردوي آموزشي رفتيم. كلاسهاي روزانه تمام شد و برنامه اردو به شب رسيد، نميدانيد كه چقدر بچههاي هم دوره را اذيت كردم.
بيشتر نيروها خسته بودند و داخل چادرها خوابيده بودند، من و يكي از رفقا ميرفتيم و با اذيت كردن، آنها را از خواب بيدار ميكرديم!
براي همين يك چادر كوچك، به من و رفيقم دادند و ما را از بقيه جدا كردند.
🔹شب دوم اردو بود كه باز هم بقيه را اذيت كرديم و سريع برگشتيم چادر خودمان كه بخوابيم.
البته بگذريم از اينكه هرچه ثواب و اعمال خير داشتم، به خاطر اين كارها از دست دادم!
🔹وقتي در اواخر شب به چادر خودمان برگشتيم، ديدم يك نفر سر جاي من خوابيده! من يك بالش مخصوص براي خودم آورده بودم و با دو عدد پتو، براي خودم يك رختخواب قشنگ درست كرده بودم.
چادر ما چراغ نداشت و متوجه نشدم چه كسي جاي من خوابيده، فكر كردم يكي از بچهها ميخواهد من را اذيت كند، لذا همينطور كه پوتين پايم بود، جلو آمدم و يك لگد به شخص خواب زدم!
يكباره ديدم حاج آقا... كه امام جماعت اردوگاه بود از جا پريد و قلبش را گرفته و داد ميزد: كي بود؟ چي شد؟
🔹 وحشت كردم. سريع از چادر آمدم بيرون. بعدها فهميدم كه حاج آقا جاي خواب نداشته و بچهها براي اينكه مرا اذيت كنند، به حاج آقا گفتند كه اين جاي حاضر و آماده براي شماست!
🔹اما لگد خيلي بدي زده بودم. بنده خدا يك دستش به قلبش بود و يك دستش به پشتش!
🔹حاج آقا آمد از چادر بيرون و با عصبانيت گفت: الهي پات بشكنه، مگه من چيكار كردم كه اينجوري لگد زدي؟
جلو رفتم و گفتم: حاج آقا غلط كردم. ببخشيد. من با كسي ديگه شما را اشتباه گرفتم. اصلاً حواسم نبود كه پوتين پايم كردم و ممكن است ضربه شديد شود.
🔹خلاصه اون شب خيلي معذرت خواهي كردم. بعد به حاج آقا گفتم: شرمنده، شما برويد بخوابيد، من تو ماشين ميخوابم، فقط با اجازه بالش خودم رو برميدارم.
🔹چراغ برداشتم و رفتم توي چادر، همين كه بالش رو برداشتم، ديدم يك عقرب به بزرگي كف دست زير بالش من قرار دارد!
🔹حاج آقا هم داخل شد و هر طوري بود عقرب رو كشتيم. حاجي نگاهي به من كرد و گفت: جان مرا نجات دادي، اما بد لگدي زدي، هنوز درد دارم. من هم رفتم داخل ماشين خوابيدم. روز بعد اردو تمام شد و برگشتيم.
🔹 روز بعد، من در حين تمرين در باشگاه ورزشهاي رزمي، پايم شكست. اما نكته جالب توجه اين بود كه ماجراي آن روز در نامه عمل من، كامل و با شرح جزئيات نوشته شده بود.
🔹جوان پشت ميز به من گفت: آن عقرب مأمور بود كه تو را بكشد، اما صدقهاي كه آن روز دادي، مرگ تو را به عقب انداخت!
🔹همان لحظه فيلم مربوط به آن صدقه را ديدم. يادم افتاد عصر همان روز، خانم من زنگ زد و گفت: فلانی كه همسايه ماست، خيلي مشكل مالي دارد. هيچي براي خوردن ندارند. اجازه دارم از پولهايي كه كنار گذاشتي مبلغي به آنها بدهم؟
گفتم: آخه اين پولها براي خريد موتور است. اما عيب نداره. هر چقدر ميخواهي به آنها بده.
🔹جوان گفت: صدقه مرگ تو را عقب انداخت. اما آن روحاني كه لگد خورد؛ ايشان در آن روز كاري كرده بود كه بايد اين ضربه را ميخورد. ولي به نفرين ايشان، پاي تو هم شكست.
بعد به اهميت صدقه دادن و خيرخواهي براي مردم اشاره كرد.
🔹 البته اين نکته را بايد ذکر کنم: «به من گفته شد که صدقات، صلهرحم، نمازجماعت و زيارت اهلبيت علیهم السلام و حضور در جلسات ديني و هر کاري که خالصانه براي رضاي خدا انجام دهي جزو مدت عمرت حساب نشده و باعث طولانی شدن عمر ميگردد.»
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
🔻 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
♨️میخواستم بنشینم و
همانجا زار زار گریه کنم!
🔹برای یک شوخی بی مورد دو سال عبادتهایم را دادم برای یک غیبت بی مورد بهترین اعمال من محو میشد !!
🔹چقدر حساب خدا دقیق است.
چقدر کارهای ناشایست را به حساب شوخی انجام دادیم و حالا باید افسوس بخوریم.
📚کتاب سه دقیقه در قیامت
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
═❁๑🍃๑🌹๑🍃๑ ❁═
🔻 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
♨️حسينيه
🔹مي خواستم بنشينم و همانجا زار زار گريه كنم. براي يك شوخي بي مورد دو سال عبادتهايم را دادم. براي يك غيبت بي مورد، بهترين اعمال من محو ميشد.
چقدر حساب خدا دقيق است. چقدر كارهاي ناشايست را به حساب شوخي انجام داديم و حالا بايد افسوس بخوريم.
در اين زمان، جوان پشت ميز گفت: شخصي اينجاست كه چهار ساله منتظر شماست!
اين شخص اعمال خوبي داشته و بايد به بهشت برزخي برود، اما معطل شماست.
با تعجب گفتم: از چه كسي حرف ميزنيد؟
🔹يكي از پيرمردهاي اُمناي مسجدمان را ديدم كه در مقابلم و در كنار همان جوان ايستاده. خيلي ابراز ارادت كرد و گفت: چند ساله منتظرت هستم.
بعد از كمي صحبت، اين پيرمرد ادامه داد:
زماني كه شما در مسجد و بسيج، مشغول فعاليت فرهنگي بوديد، تهمتي را در جمع به شما زدم. براي همين آمده ام كه حلالم كنيد.
🔹آن صحنه برايم يادآوري شد. من مشغول فعاليت در مسجد بودم. كارهاي فرهنگي بسيج و... اين پيرمرد و چند نفر ديگر در گوشه اي نشسته بود. بعد پشت سر من حرفي زد كه واقعيت نداشت.
او به من تهمت بدي زد. او نيت ما را زير سؤال برد. عجيبتر اينكه، زماني اين تهمت را به من زد كه من ابتداي حضورم در بسيج بود و نوجوان بودم!!
آدم خوبي بود. اما من نامه اعمالم خيلي خالي شده بود. به جوان پشت ميز گفتم: درسته ايشان آدم خوبي است، اما من همينطوري نميگذرم. دست من خالي است. هر چه ميتواني از او بگير.
جوان هم رو به من كرد و گفت: اين بنده خدا يك وقف انجام داده كه خيلي بابركت بوده و ثواب زيادي برايش مي آيد.
او يك حسينيه را در شهرستان شما، خالصانه براي رضاي خدا ساخته كه مردم از آنجا استفاده ميكنند. اگر بخواهي ثواب كل حسينيه اش را از او ميگيرم و در نامه عمل شما ميگذارم تا او را ببخشي.
با خودم گفتم: «ثواب ساخت يك حسينيه بهخاطر يك تهمت؟! خيلي خوبه.» بنده خدا اين پيرمرد، خيلي ناراحت و افسرده شد، اما چاره اي نداشت. ثواب يك وقف بزرگ را به خاطر يك تهمت داد و رفت به سمت بهشت برزخي.
براي تهمت به يك نوجوان، يك حسينيه را كه بااخلاص وقف كرده بود، داد و رفت!
اما تمام حواس من در آن لحظه به اين بود كه وقتي كسي به خاطر تهمت به يك نوجوان، يك چنين خيراتي را از دست ميدهد، پس ما كه هر روز و هرشب پشت سر ديگران مشغول قضاوت كردن و حرف زدن هستيم چه عاقبتي خواهيم داشت؟!
ما كه به راحتي پشت سر مسئولين و دوستان و آشنايان خودمان هرچه ميخواهيم ميگوييم...
باز جوان پشت ميز به عظمت آبروي مؤمن اشاره كرد.
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa6196
🔻 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
♨️سفر كربلا
🔹همينطور كه اعمال روزانه ام بررسي ميشد، به يكي از روزهاي دوران جواني رسيديم. اواسط دهه هشتاد.
يكباره جوان پشت ميز گفت: به دستور آقا اباعبدالله پنج سال از اعمال شما را بخشيديم. اين پنج سال بدون حساب طي ميشود.
باتعجب گفتم: يعني چي!؟
گفت: يعني پنج سال گناهان شما بخشيده شده و اعمال خوبتان باقي ميماند.
نميدانيد چقدر خوشحال شدم.
اگر در آن شرايط بوديد، لذتي كه من از شنيدن اين خبر پيدا كردم را حس ميكرديد.
پنج سال بدون حساب و كتاب؟!
گفتم: اين دستور آقا به چه علت بود؟
همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند.
🔹در دهه هشتاد و بعد از نابودي صدام، بنده چندين بار توفيق يافتم كه به سفر كربلا بروم. در يكي از اين سفرها، يك پيرمرد كر و لال در كاروان ما بود.
مدير كاروان به من گفت: ميتواني اين پيرمرد را مراقبت كني و همراه او باشی؟
من هم مثل خيليهاي ديگر دوست داشتم تنها به حرم بروم و با مولاي خودم خلوت داشته باشم، اما با اكراه قبول كردم.
كار از آنچه فكر ميكردم سختتر بود.
اين پيرمرد هوش و حواس درست و حسابي نداشت. او را بايد كاملا مراقبت ميكردم. اگر لحظهاي او را رها ميكردم گم ميشد.
خلاصه تمام سفر كربلای من تحت الشعاع حضور اين پيرمرد شد.
اين پيرمرد هر روز با من به حرم مي آمد و برميگشت. حضور قلب من كم شده بود.
چون بايد مراقب اين پيرمرد ميبودم. روز آخر قصد خريد يك لباس داشت. فروشنده وقتي فهميد كه او متوجه نميشود، قيمت را چند برابر گفت.
من جلو آمدم و گفتم: چي داري ميگي؟ اين آقا زائر مولاست. چرا اينطوري قيمت ميدي؟ اين لباس قيمتش خيلي كمتره.
خلاصه اينكه من لباس را خيلي ارزانتر براي اين پيرمرد خريدم. با هم از مغازه بيرون آمديم. من عصباني و پيرمرد خوشحال بود.
با خودم گفتم: عجب دردسري براي ما درست شد. ا
اين دفعه كربلا اصلا به ما حال نداد. يكباره ديدم پيرمرد ايستاد. رو به حرم كرد و با انگشت دست، مرا به آقا نشان داد و با همان زبان بيزباني براي من دعا كرد.
جوان پشت ميز گفت: به دعاي اين پيرمرد، آقا امام حسين علیه السلام شفاعت كردند و گناهان پنج سال تو را بخشيدند.
بايد در آن شرايط قرار ميگرفتيد تا بفهميد چقدر از اين اتفاق خوشحال شدم. صدها برگه در كتاب اعمال من جلو رفت. اعمال خوب اين سالها همگي ثبت شد و گناهانش محو شده بود.
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa6196
🔻 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔹برای ملاقات با همسرم به بیمارستان رفتم، ماشین را در جایی قرار دادم که سد معبر بود. می توانستم جلوتر پارک کنم اما همان جا توقف کردم. راه چند ماشین برای چند دقیقه بسته شد. وقتی دیدم که راه بسته شده، برگشتم و ماشین را جا به جا کردم. جلوتر جای پارک بود.
🔹 در آن سوی هستی به من نشان دادند که تو با این سد معبر که برای راحتی خودت انجام دادی، باعث شدی که هفت نفر معطل شده و برخی از آنها دیر به محل کار برسند!
چهره آنها را به من نشان دادند و گفتند: باید از این هفت نفر که وقتشان را ضایع کردی رضایت بگیری. بدون رضایت آنها راهی بهشت نخواهی شد.
باور کنید که از آن روز دیگر سد معبر انجام نمی دهم. خیلی مراقبت میکنم که در رانندگی حق کسی ضایع نشود.
📚برگرفته از کتاب شنود، تجربه نزدیک به مرگ اثر گروه شهید هادی
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa6196
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔹مثل فیلم سه بعدی با تمام جزئیات!
تازه فهمیدم که «فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره» یعنی چه. هر چی که ما اینجا شوخی حساب کرده بودیم، آن ها جدی نوشته بودند؛
در داخل این کتاب، در کنار هر کدام از کارهای روزانه من، چیزی شبیه یک تصویر کوچک وجود داشت که وقتی به آن خیره میشدیم،
مثلفیلم به نمایش در میآمد.
درست مثـل قسمت ویدئو در
موبایل هـای جدید، فـیلـم آن
مـاجـرا را مشاهده می کردیم.
آن هم فیلم سه بعدی با تمام
جـزئیات! یعنی در مواجـه بـا
دیگران حتی فکر افراد را هم
میدیدیم.
لذا نمیشد هیچ کدام از آن کارها را انکار کرد. غیر از کارها، حتی نیت های ما ثبت شده بود. آنها همه چیز را دقیق نوشته بودند. جای هیچگونه اعتراضی نبود...
📚سه دقیقه در قیامت
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔹ملائک به استقبال میآمدند...
وقتی تیر به جسمم اصابت کرد، ناگهان خود را کنار جسمم دیدم! چند ملک آمدند و مرا با خود بالا بردند. ما به جایی رسیدیم که دسته دسته ملائک به استقبال می آمدند و خوش آمد گویی می کردند.
آن ها جایی را نشان دادند و گفتند بهشت شما آماده است. نگاهی کردم و گفتم آنجا زیباست اما به ما بگویید امام حسین (ع) کجاست؛ مادرمان حضرت زهرا کجاست؛
آن ملک با اشاره جایی را نشان داد. تمام شهدا اطراف منبری حلقه زده بودند و آقایی به شدت زیبا روی منبر سخنرانی می کرد... واقعا بهشت آنجا بود...
📚 برگرفته از کتاب بازگشت
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زندگی_پس_از_زندگی
💠 نیکی های یاری گر
ذکر اعجاز انگیزی که گناهان تجربهگر را تبدیل به حسنات کرد
#ماه_رمضان
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🌸با ارسال این پست برای دیگران، در برکات و ثواب آن شریک باشید.
https://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
هدایت شده از بشارت وفتنه های آخرالزمان👹
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔹به هزار و صد نفر در زمینه حقالناس بدهکاری!!!
✍ دو ملک مرا گرفتند تا به سوی عذاب ببرند، هیچکس با من مهربان نبود. من آتش را دیدم. حتی دست بندی به من زدند که شعله ور بود.
اما یکباره داد زدم: من که امروز توبه کردم. من واقعا نیت کردم که کارهای گذشته را تکرار نکنم.
یکی از دو مأموری که در کنارم بود گفت: بله، از شما قبول می کنیم، شما واقعا توبه کردی و خدا توبه پذیر است. تمام کارهای زشت شما پاک شده، اما حق الناس را چه می کنی؟
گفتم: من با تمام بدی ها خیلی مراقب بودم که حق کسی را در زندگی ام وارد نکنم. حتی در محل کار، بیشتر می ماندم تا مشکلی: نباشد. تمام بیماران از من راضی هستند و
آن فرشته گفت: بله، درست می گویی، اما هزار و صد نفر از مردان هستند که به آنها در زمینه حق الناس بدهکار هستی!
وقتی تعجب مرا دید، ادامه داد: خداوند به شما قد و قامت و چهره ای زیبا عطا کرد، اما در مدت زندگی، شما چه کردی؟! با لباس های تنگ و نامناسب و آرایش و موهای رنگ شده و بدون حجاب صحیح از خانه بیرون می آمدی، این تعداد از مردان، با دیدن شما دچار مشکلات مختلف شدند.
بسیاری از آنها همسرانشان به زیبایی شما نبودند و زمینه اختلاف بین زن و شوهرها شدی. برخی از مردان جوان که همکار یا بیمار شما بودند، با دیدن زیبایی شما به گناه افتادند و...
گفتم: خب آنها چشمانشان را حفظ می کردند و نگاه نمی کردند. به من جواب داد: شما اگر پوشش و حریم ها و حجاب را رعایت می کردی و آنها به شما نگاه می کردند، دیگر گناهی برای شما نبود...
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
https://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔥چگونه اعمالمان را حفظ کنیم??
#استوری
❁๑🍃๑🌹๑🍃๑ ❁
https://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔥نتیجه دعا را به خوبی میبینیم...
#استوری
https://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🟢 نیکی و محبتهای کوچک و پیش افتاده را دست کم نگیریم...!✨
🌹برخی انسان های دیگر بودند که محبتهای کوچک و ساده من مانند یک لبخند یا سخنی کوتاه یا رفتاری گرم به آنها کمک کرده بود. من دیدم که چگونه عمل کوچک و ساده من آنها را کمی خوشحال و مهربان تر کرده و باعث تغییر رفتار آنها شده بود. دیدم که با بعضی از این کارهای به ظاهر پیش پا افتاده موجی از خوبی و مهر و امید را منتشر کردهام. خوشحالی و پاداش آن خوبیها ورای هر گونه تصور من بود.
📘کتاب بازگشت
https://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
🔵 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
جوان پشت میز (مأمور الهی در برزخ) به من گفت: آن عقرب مامور بود که تو را بکشد.
اما آن صدقه ای که آن روز دادی مرگ تو را به عقب انداخت.
#صدقه
📙سه دقیقه در قیامت
https://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🟡 فرصتی دوباره به این مادربزرگ با صفا برای کاری مهم در دنیا...
🌹مادربزرگم زنی نورانی و با صفا بود. او بعد از نجات از سکته مغزی برایمان تعریف میکرد: در بیمارستان که بودم به آسمانها رفتم و خیلی چیزها را دیدم. من بهشت را با تمام ویژگی هایش و حتی بالاتر از آن را دیدم. بعد جایی را به من نشان دادند که از تمام باغها و قصرهای دنیا زیباتر بود. به من گفتند اینجا برای توست، اما همینطور که نگاه میکردم و لذت می بردم یکباره پرده ای کشیدند و نتوانستم آن را ببینم. بعد به من گفتند فرصتی به تو میدهیم تا برگردی...
🌹من اصلاً نمی خواستم برگردم. به من گفتند تو وقتی نگذاشتی تا کتاب آسمانی را بخوانی. خدا درس زندگی و آنچه لازم دارید را به زبان ساده برای شما در این قرآن مکتوب کرده و فرستاده. برگرد و تا میتوانی به آموختن قرآن بپرداز. مادر بزرگم پانزده سال وقت گذاشت و در حالی که نمیتوانست از جا برخیزد به مطالعه و دقت در قرآن پرداخت...
📗نسیمی از ملکوت. آیات الهی در تجربه های نزدیک به مرگ
https://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔴 معطلی در عالم برزخ!
🍃به من نشان دادند در جوانی از چند نفر پول قرض گرفته ام و فراموش کرده ام که آن را برگردانم. آن دوست مهربان که در هنگام مشاهده زندگی ام در کنارم بود، به من گفت درست است که تو فراموش کردی اما ای کاش جایی مینوشتی که به این چند نفر بدهکاری تا اینطور دچار حق الناس نشوی. حالا باید صبر کنی تا این چند نفر به برزخ بیایند و از تو راضی شوند تا بتوانی سفر آخرت را به خوبی طی کنی...
📙کتاب تقاص. اثر گروه شهید هادی
https://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
🟢 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
.
.
بعد از اینکه انسان از گناهی #توبه میکند و دیگر سمتش نمی رود، گناهانی که قبلا مرتکب شده کاملا از اعمالش حذف می شود.
آنجا #رحمت خدا را به خوبی حس کردم.
.
.
✍ قسمتی از تجربه نزديک به
مرگ، کتاب سه دقیقه در قیامت
https://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960