برداشتِ آخر را از قصد سرفه کردم تا یک بار دیگر بیشتر بگویم که چقدر دوستت دارم.
و این حجمِ بی قراریِ چشمها تمامش بداهه بود،
برداشتِ بهتر بسیار داشتیم؛ اما با تلخیِ بی پایان تمام شد؛
و تمام شد...
| #سجاد_افشاریان |
@deli_ism ♥
وقتی اولین بار دیدمش تکیه داده بود به نرده های دریاچه...
حس یِ آشنا بهم دست داد از اون مدل ها که وقتی یکی رو از پشت سر اشتباه می گیری، خیالی که رفیقتو بعد سال ها تو پیاده روهای انقلاب دیده باشی...
بعدِ بغل وقتتون اجازه نده چپ کنی کافه نادری، همون بغل به سرپایی شیرینی فرانسه رضایت می دی...
اصلا کی حالیشه همچین وقت هایی کجاست؟
دلبر قهوه فرانسه می خوره تو نیگاش می کنی...
رفتیم کوچه بغلی سینما سپیده، سیگارمون که به فیلتر رسید، رفت...
گفت که چقدر دلم تنگ شده بود برات...
مام به روی خودمون نیاوردیم از وقتی رفته جا پای قدم هاش قدم بر می داریم بعد دو سال امروز دل کردیم صداش کنیم...
رفت...
همین رفت انقلاب شد...
تو سرم انقلابی شد که پنجاه و هفت پیشش یه پاکت سیگار بیش نی...
به دلمون گفتیم بشین؛ پاشد رفت کودتا کرد...
تا به خودمون اومدیم دیدیم تنمون شده انقلاب...
براش نوشته بودم من انقلاب توام چمران نه هفت تیر خورده تو ام...
ملتفت نشد؛ یا بود یا تا بود التفاتی نکرد...
شاید فکر می کرد شعر نوی بعد فردوسیه، ولی مسیر ما انقلاب تا آزادی بود آنقدری هم رفته بودیم که دیگه گم می کردیم کدوم به کدوم می رسه...
کجا بودیم کجا رفتیم؛ همین دیگه یه عالمه حرف داشتم از انقلاب تهران برای حس اشنای دریاچه بزنم که سرشو برگردوند...
تیله چشم هاش داد می زد شرقیه...
اونقدری که از ایستادنش فهمیدم به غم هاش تکیه داده، حالا غمش شده بود شکل نرده های دریاچه...
بهش نزدیک شدم یه سیگار گیروندم، نزدیک شدنم طبیعی شه که دیدم داره زیر لب زمزمه می کنه هوای برگشتنم بود اگه بال و پری داشتم، بر می گشتم اگه اینجا خودمو جا نمیذاشتم...
انگاری جامونده های منتظر، با اولین دسته پرنده های مهاجر رفت...
قبل رفتنش به این فکر می کردم ایمیل بزنم به همون خانومه که خونش نیاورون بود بگم جون ما باغ بلور ابی رو تو بخون شب ها گوش بدیم قطره چش چارمون شه...
این خانوم که شبیه دلبر بود خوند زمستونمون باهار شد، یخ های دریاچه وا شد...
فکر نمی کردیم باهار شه، یخ های دریاچه واشه، پرنده های مهاجر بیان دلبر بره وگرنه ضبطش می کردیم...
اینا مال قبل رفتنش بود...
بعد رفتنش از شال سفیدی که پیچید دور گردنمون و رفت فهمیدیم هنوز زمستونه، باهار کجا بود آدم ساده...
همچین که پر شال سفید، نستعلیقش به سختی خونده شد نذار تاریکی جون بگیره، همه جا سفید شد...
تهرون رنگ وا رنگ یه رنگ شه خیلیه ها...
حالا شما حساب کن چقدر برف نشسته از انقلاب تا آزادی...
| #شرقی_غمگین | #سجاد_افشاریان |
@deli_ism ♥
من از تو مینویسم،
تو هر که را دوست داری بخوان!
که من پیادهیِ توام...
تجریش و شریعتی و
نواب و صیّاد و
هنگام و شباهنگامِ توام...
من انقلابِ توام...
چمران نه!
هفتِ، تیر خوردهیِ توام...
من به تنهایی، «طهرانِ» توام!
| #سجاد_افشاریان |
@deli_ism ♥
آفتاب آمده بود تو را ببيند
همچون ماه كه براى تو كامل مى شود
همچون خواب كه براى ديدنت به چشمم نمى آيد
سال هاست زندگى را دلتنگى مى نويسم
هر كجاى جهان كه باشى
دلتنگى زندانيست با ديواره هاى شيشه اى بلند
دلتنگى در و پيكر و بر پيكرش پنجره ندارد
دلتنگى پيكر تراش است
و
از تو، تو ديگرى مى سازد
دلتنگى بام و پشت بام ندارد
سقفش آسمان است و تا چشم كار مى كند
تو
آسمان آسمان دلتنگى
حالا هر روز ها براى ديدنت
ساعتم را، شب ها را عقب مى كشم
و دلم عقب نمى كشد
از پرواز پياده مى شوم
نمى پرم و قلبى به سويم پر مى كشد
رو به رويت ايستاده ام
نگاهت مى كنم و از نگاه تو خودم را مى بينم
كه به تمامى تو شده ام
حالا نوبت رفتن توست
درد فواره مى زند
همزمان مرگ در دم به در درد مى زند
و
چراغ هاى فرودگاه آرام آرام خاموش مى شوند...
| #سجاد_افشاريان |
@deli_ism ♥
بعد از تو
فرمِ سفر به ماه را پُر كرده ام
زندگى ما شروع شده بود
در صداىِ تو سوئيتى اجاره كردم
و كارمندِ وقت شناس چشم هات شدم
با دست هات چند سالى
مدير عاملِ شراب ِ شيراز مى شدم
با رقصِ موهات درباد بر صورت ام
رئيس هيات مديره ىِ عاشقان شهر
در آمد مان بد نبود
با سياه مستىِ عاشقى زندگى مى چرخيد
زمين عاشق تو شد
تو را بوسيد ، بلعيد ، دقيق نمى دانم
شايد زمين آسمان رفت
اصطلاحا خاك بر سر وُ لباس سياه ام نشست
نه ، من اين زمينِ بدون تو را نمى خواهم
#سجاد_افشاريان
@deli_ism♥️