وقتی اولین بار دیدمش تکیه داده بود به نرده های دریاچه...
حس یِ آشنا بهم دست داد از اون مدل ها که وقتی یکی رو از پشت سر اشتباه می گیری، خیالی که رفیقتو بعد سال ها تو پیاده روهای انقلاب دیده باشی...
بعدِ بغل وقتتون اجازه نده چپ کنی کافه نادری، همون بغل به سرپایی شیرینی فرانسه رضایت می دی...
اصلا کی حالیشه همچین وقت هایی کجاست؟
دلبر قهوه فرانسه می خوره تو نیگاش می کنی...
رفتیم کوچه بغلی سینما سپیده، سیگارمون که به فیلتر رسید، رفت...
گفت که چقدر دلم تنگ شده بود برات...
مام به روی خودمون نیاوردیم از وقتی رفته جا پای قدم هاش قدم بر می داریم بعد دو سال امروز دل کردیم صداش کنیم...
رفت...
همین رفت انقلاب شد...
تو سرم انقلابی شد که پنجاه و هفت پیشش یه پاکت سیگار بیش نی...
به دلمون گفتیم بشین؛ پاشد رفت کودتا کرد...
تا به خودمون اومدیم دیدیم تنمون شده انقلاب...
براش نوشته بودم من انقلاب توام چمران نه هفت تیر خورده تو ام...
ملتفت نشد؛ یا بود یا تا بود التفاتی نکرد...
شاید فکر می کرد شعر نوی بعد فردوسیه، ولی مسیر ما انقلاب تا آزادی بود آنقدری هم رفته بودیم که دیگه گم می کردیم کدوم به کدوم می رسه...
کجا بودیم کجا رفتیم؛ همین دیگه یه عالمه حرف داشتم از انقلاب تهران برای حس اشنای دریاچه بزنم که سرشو برگردوند...
تیله چشم هاش داد می زد شرقیه...
اونقدری که از ایستادنش فهمیدم به غم هاش تکیه داده، حالا غمش شده بود شکل نرده های دریاچه...
بهش نزدیک شدم یه سیگار گیروندم، نزدیک شدنم طبیعی شه که دیدم داره زیر لب زمزمه می کنه هوای برگشتنم بود اگه بال و پری داشتم، بر می گشتم اگه اینجا خودمو جا نمیذاشتم...
انگاری جامونده های منتظر، با اولین دسته پرنده های مهاجر رفت...
قبل رفتنش به این فکر می کردم ایمیل بزنم به همون خانومه که خونش نیاورون بود بگم جون ما باغ بلور ابی رو تو بخون شب ها گوش بدیم قطره چش چارمون شه...
این خانوم که شبیه دلبر بود خوند زمستونمون باهار شد، یخ های دریاچه وا شد...
فکر نمی کردیم باهار شه، یخ های دریاچه واشه، پرنده های مهاجر بیان دلبر بره وگرنه ضبطش می کردیم...
اینا مال قبل رفتنش بود...
بعد رفتنش از شال سفیدی که پیچید دور گردنمون و رفت فهمیدیم هنوز زمستونه، باهار کجا بود آدم ساده...
همچین که پر شال سفید، نستعلیقش به سختی خونده شد نذار تاریکی جون بگیره، همه جا سفید شد...
تهرون رنگ وا رنگ یه رنگ شه خیلیه ها...
حالا شما حساب کن چقدر برف نشسته از انقلاب تا آزادی...
| #شرقی_غمگین | #سجاد_افشاریان |
@deli_ism ♥