eitaa logo
پایگاه خبری دلیجان نیوز
3.4هزار دنبال‌کننده
33هزار عکس
6هزار ویدیو
140 فایل
📢اخبار تازه و مهم کشور و شهرستان دلیجان راه ارتباط:۰۹۱۸۴۳۶۲۴۳۴ ادمین: @ad_del کد شامد اداره فرهنگ و ارشاد: 1-1-895471-64-0-1
مشاهده در ایتا
دانلود
زمین به داغ نشسته،زمان از آن بدتر و حالِ بادیه بد،حالِ آسمان بدتر عطش رسیده به بی حالی و به تاریِ دید تَرَک ترک شده لب ها،زبان از آن بدتر هراس و دلهره ی هاجرانِ درمانده که مشک،خشک لب و کودکان از آن بدتر هر آنچه نیزه و شمشیرها به سر دارند چه نقشه ها که کشیده کمان از آن بدتر تمام روز خبرهای بد به خیمه رسید خدا کند نرسد ناگهان از آن بدتر دو مرد مانده فقط...کم مباد سایه ی شان که نیست دلهره ای بی گمان از آن بدتر مباد جلوه کند چکمه ای بر آن سینه که رو کند هنری خیزران از آن بدتر.. اگر چه تا کفِ گودال یک قدم مانده ست هنوز معجزه ی اصلیِ حرم مانده ست... طلوع کرد کسی از افق به هیأتِ ماه کسی نهایتِ خوبی..کسی نهایتِ ماه! سلام، حضرتِ محبوبِ بی منازعِ دشت! سلام،حضرتِ پاکی!سلام،حضرتِ ماه! "خدا چه حوصله ای داشت روز خلقت تو"۱ تو را کشیده دقیقاً شبیهِ صورتِ ماه! گمان کنم فقط آن روز "والقمر"خوانده نشسته هی به دلش،لذت تلاوت ماه! هنوز مانده ز هم بشکند کمرکشِ کوه کنار کم شدن تو،کنار کثرتِ ماه! نمی رسد قدِ موجی به آستانه ی مشک حساب کرده یقیناً به روی غیرت ماه! به هیچ برکه نیفتاد در گذارِ زمان -به غیرِ علقمه-تصویری از خجالت ماه! "بنفسی انت"بیا مشک آب را دریاب رها کن آن سر میدان،رباب را دریاب! صدای هلهله پیچید...مشک خالی شد و تیر،نقطه ی آغاز خشکسالی شد درست خورد به رؤیای کودکان و کسی شبیه حرمله، فریاد زد که:"عالی شد"! به روی دوش عمو آب واقعیت داشت و ناگهان وسط نخل ها،خیالی شد صدای ریزش آب آمد و چگونه "لهوف" به روضه شرح نماید حرم چه حالی شد! عمو جواب "چرا"های سخت بود اما شبیه یک "چه کنم"حسرتی سوالی شد خبر که تلخ بود ذره ذره می گویند بگو رسیدن عباس،احتمالی شد! و ماه منزل آخر چگونه بود مگر که آفتاب کنار قدش هلالی شد؟ و کم کمک همه ی خیمه باخبر می شد صدای گریه ی کودک ضعیف تر می شد.. گرفته در بغلش تنگ،بی گناهی را و خیمه خیمه دویده ست بی پناهی را بگو به آب که بی فایده ست آمدنش که تشنگی به تلظی رسانده ماهی را ز چشم های قشنگش سفیدی اش مانده که پلک هاش فرو می کشد سیاهی را رسولِ کوچکِ خیمه!مجاب نتوان کرد به اشک،این همه ابنِ زیادخواهی را خدا کند نروی در مسیر صیادی که تاکنون نزده تیرِ اشتباهی را برای جنگ نرفتی که منتظر باشد حرم،شنیدن تکبیر گاهگاهی را سه راهِ تیر،به مقصد رسیده حالا مرد کدام سو رود این اولین دوراهی را؟ قلم کشیده به انجیل ها و قرآن ها تبر به دست ز ره می رسند عصیان ها "بلند مرتبه شاهی به صدر زین"..تشنه که کس مباد به آفاق،این چنین تشنه! نفس بریده..گلو خشک..لب ترک خورده صدا تراکم بغض و عطش؛طنین، تشنه! نگاه،مات و تصاویر تار و..ابروها گره گره به هم افتاده،چین به چین تشنه.. بگو به هُرم کدامین لب و دهان خورده؟ که مانده بر لبِ انگشتری،نگین تشنه! دهان گشود سراپا به آبداریِ تیغ گرفت خون لبش را به آستین،تشنه و خاک عقیم ترین بود،گر چه اسماعیل کشید پای پر از زخم بر زمین تشنه رسید کار به پایان و اسب بر می گشت فتاده بود به گودال،آخرین تشنه... دمی که سایه ی یک تیغ،بر گلو افتاد هر آنچه کوه،ز بالای تل فرو افتاد.. غروب بود و شهیدانِ خفته در خیمه و تکیه های عزا بود سر به سر خیمه نفس که تنگ شد از"جالسٌ علی صدره" نگاهِ غیرتِ خود را کشید بر خیمه خدا کند که نیفتد عمود خیمه ی شاه دمی که نیست به جا چادری،مگر خیمه صدای شیهه ی یک گلّه اسب آمد و بعد تمام دشت به هم ریخت..بیشتر خیمه چه طنزنامه ی تلخی ست پیش تبداران که در مقابل آتش شود سپر،خیمه و خیمه را خبری سوخت پیشتر ز غروب که "پاره های علی را بیا ببر خیمه" به ذوالجناح ترین زخم خورده ی این دشت بگو به حرمت زن ها میا دگر خیمه.. و ذوالجناح ترین زخم خورده، بر می گشت غروب "فرشچیان" بود تکه تکه ی دشت... دوید دخترکی سمت کورسوی غروب که ماه قافله افتاد روبروی غروب گذار شعله گمانم به گیسوان افتاد که در مشام افق فرق کرد بوی غروب عمود آمد و دیگر شبیه هم نشدند عموی صبحدم خیمه با عموی غروب زمان تکاملِ تلخیِّ تا همیشه ی بغض که جرعه جرعه فرو ریخت در گلوی غروب فرات اشک زمین بود و موج بر می داشت و می چکید غریبانه در سبوی غروب چه کودکانِ هیاهوی کوچه های شلوغ که گم شدند سبک پشتِ های و هویِ غروب و گونه های افق زرد شد..به سرخی زد که رفت زیر سمِ اسب،آبروی غروب! حرم نشسته بر آتش،حرم پریشان بود و شام های پس از آن،همه غریبان بود... ۱- مصرعی از عمران صلاحی --------------------- @SayyedeAzamHoseini1
38.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تمام مرثیه ها ختم شد به این روضه بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد شعرخوانی در سیمای فارس ------------------------------ @SayyedeAzamHoseini1
29.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره گونه ای از زبان دو اسب که یکی بر پیکر امام حسین علیه السلام تاخته و دیگری بر یاس امام حسن مجتبی علیه السلام. پایم رسید بر تن خونین بی سری.... شب شعر عاشورای شیراز ------------------------- گرم است به هم پشت رقیبان پی قتلم ای عشق دل افروز... دل من به تو گرم است 🏴🏴پایگاه خبری دلیجان نیوز @delijan_newss1
16.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم به حضرت زهیر ابن قین چه بلند است بلند است "زهیر"اقبالت این حسین است ،حسین آمده استقبالت شب شعر عاشورا........شیراز -------------------------------- @SayyedeAzamHoseini1
بعضی زمان ها مبارکند...بعضی مکان ها،مبارکند...بعضی واژه ها مبارکند... بعضی سفرها مبارکند..بعضی همسفرها مبارکند...بعضی همسرها... همسر، اگر تو باشی "دلهم"! بیراهه رَوی های هر چه بادیه در تقدیر "زهیر" باشد، باز، سرنوشتِ راه،رسیدن است... بعید نیست مسیرِ با تعلّل آمده را هی دزدانه نگاه کرده باشی به سیاهی قافله ی پیش رو و هی در دل، تمنا کرده باشی یکی شدن را... بعید نیست دلت،یکی دو منزل پیشتر از تو،همسفر شده باشد با قافله ای کوچک که به مقصد ابدیّت روان است... بعید نیست گاه در منزل گرفتن های با اکراه،قامت زلال ملکوتیان را دیده باشی که اتراق کرده اند تا ساعتی خستگی از نازکای تن دخترکان بیرون رود و کودکی، بی تکانه های محمل،شیر بنوشد... پیغمبری که می بینی از دور، قامت خم و راست می کند در تکاپوی آراستن سفره،علیِّ اکبر است که بناست تا کربلا عطر نفسش هی درآمیزد با بوی غذا... تا هر که بر این سفره است،" عند ربهم یُرزَقون" باشد... سایه سار بلندِ قامتی که کودکان را بر دوش می کشاند،پسر فاطمه است از ام البنین، که هیچ آبگیری روی مشکش را زمین نمی اندازد جز فرات... و تو چقدر دلت خواسته در کنار بانویی باشی که تقدیر را به مسلخِ باشکوهترین انتخاب می برد... و چقدر دلت خواسته در مدار خورشید باشی... و چقدر دل دل کرده ای که "زهیر" را کجا به مدار بکشانی... و اینک،منزلگاه "زَرود" و قاصدی در آستانه خیمه... خوشا زنی چون تو که آسمان را می شناسد و آراستگیِ آنچه در زمین دارد،به دامش نمی کشاند... به نام "فاطمه"، "زهیر" را به "زهیر" برسان...نگذار بیش از این از خویش بگریزد... بعضی نام ها مبارکند...بگو "فاطمه" تا "زهیر" برخیزد... و پایان کار را به نگاهی واگذار که در آنسوی بادیه،گذرگاه ها را میکاود تا بایستگان را عاشق کند.. چند منزل مانده است تا محرّم..تا کربلا...به کاروان حسین خوش آمدی "دلهم".. و اینک تو بگو ظهرِ "زرود" را.... رساند بادیه ما را به منزل موعود سلام نقطه ی عاشق شدن؛ سلام "زرود"! سلام ای همه ی ریگ های طوفانی! سلام موسم آشوب...فصل ویرانی! در این مسیرِ پر از ردّ پای بیهوده سلام آخر بیراهه های بیهوده! سلام عشقِ کمین کرده در پس تشویش! تلاش بی ثمرِ عقل مصلحت اندیش! سلام فاصله ی کم شده میانه ی دشت! سلام عشق! سلام ای مسیر بی برگشت! سلام شعله ی خوابیده زیر خاکستر! سلام قافله ی ایستاده آنسوتر! سلام روز مبارک! سلام لحظه ی خیر! سلام منزل تقدیر و انتخاب زهیر..! زهیر،دلهره،تردید،ظهر،صحرا،من! بگو که پیک بیاید،بقیه اش با من! بگو که پیک بیاید، درست وقت ناهار درست لقمه ی اول؛ درست اول کار بگو که پیک بیاید که ناگهان برسد مباد لقمه ی در دست، تا دهان برسد! که لقمه ای دگر از جنس نور دارم من! بگو که پیک بیاید حضور دارم من! نفس نفس پُرِ اکسیرِ نابِ یک نامم "زرود" فال زد و عشق شد سرانجامم بناست نقطه ی معراج تا امام شوم بناست تا نفسی "مسجدالحرام" شوم! تمام جوهر یک زن،کلام خواهد شد گریزپای ترین مرد، رام خواهد شد! به نام نامی زهرای پاک! بسم الله! "حسین فاطمه می خواندَت... سخن کوتاه!" سلام خیمه ی قد برکشیده در دل شک! سلام لقمه ی افتاده.. قاصد ناگاه! تمام بادیه پرشور و... مرد با تردید.. تمام بادیه مشتاق و...مرد با اکراه.. نگاه کرد به اسب و به جادّه و مقصد نگاه کرد به پایانِ سخت نادلخواه! و زیر لب -به تغیّر،به غیظ-چیزی گفت شبیه زمزمه ی"لااله الّا الله"... نشد بگویمش -از بس گره به ابرو داشت- سلام گرم رساند ز من به خواهرِ ماه.. "زهیر" آمده باید "حبیب" برگردد! به شوق معجزه "دلهم" نشسته چشم به راه.... خوشا به مستی چشمی که استحاله کند! که کار تربیتِ صدهزارساله کند! خوشا به شور نگاهی که زیر و رو بکند! تو را میان عدم بی تو جستجو بکند! خوشا به طعنه ی تقدیر بر تبِ عصیان! به مشت واشده ی راز،بین انگشتان! خوشا به شوق شگفتی که مست می آید! گریزپای ترین، پای بست می آید... ----------- @SayyedeAzamHoseini1
چقدر تلخی های "رَبَذه" را مرور کرده بود از مدینه تا کربلا و چقدر خاطرات شصت و پنج ساله اش را؟ از اهالی "نوبه"(در آفریقا) بود...مسیحی زاده ای که مسلمان شده بود و مدتی غلام "فضل بن عباس" بود پیش از آنکه در خدمت جناب "ابوذر" باشد...."علی" را و "حسن" را تنها نگذاشته بود و اینک "حسین" را..تعمیر و آماده سازی سلاح را بر عهده داشت که نشسته بود به صیقل شمشیر امام در شب عاشورا... و اینک به اذن خواهی آمده بود رفتن میدان را...و موسیقی کلام امام که:" ای جون! خداوند خیرت دهد.تو با ما آمدی،رنج سفر را پذیرفتی ...در حق خاندان ما نیکی کردی،اکنون رخصت بازگشتت میدهم؛ برگرد!"... و "جون" که به رسم غلامان، شرمندگی اش را واژه واژه می گریست: "سیاهی پیر و بی نسبم! بوی تنم خوش نیست! شایسته ی کربلای تو نیستم! بگذار خونم با خون پاک تو درآمیزد!دعا کن پس از شهادت، خوشبو و روسپید شوم!"... دعا و نوازش انگشتان "حسین" همزمان بر موهای مجعّد و سپید "جون" جاری شد...و ساعتی بعد زخمی و خون آلود سرش بر افلاکی ترین زانوی زمین بود و گونه ی "آسمان" بر گونه اش.. آری! "حسین" نه به شیوه ی اربابان، که به رسم امامان، "جون" را در آغوش گرفته بود... چند روز بعد، شمیم عطری بهشتی، "بنی اسد" را بالای پیکری کشاند که در گوشه ای افتاده بود...سپیدتر از روشنی... سلام بر جَون بن حُوی،غلام سیه چرده ی ابوذر... سیاه چرده تر از من، در این سپاه نداری! ولی نگو که نیازی به یک سیاه نداری! چه عاشقانه ی تلخی ست در خریدن یوسف رقیب مثل "عزیز"ی شوی و... آه نداری! نه مثل "حرّ"م و "عابس"، نه چون "زهیر" و "حبیب"م! اگر مرا نپذیری، یقین گناه نداری! مرا بخر به خطا هم شده، خلاصه ی عصمت! درست نیست... ولی قصد اشتباه نداری؟ در این تلاطم طوفان که یاوران تو کوهند سرِخریدن یک برگ خشک کاه نداری؟ بخواه مثل شبی جلوه گاه مهر تو باشم! در این مدارِ منوّر که غیر ماه نداری! گمان نمی برم ای حرمت تمامی عالم! ز تو که حرمت موی مرا نگاه نداری! سرم به راه تو افکنده باد! تا که نگویند در این مسیر غلامان سر به راه نداری! ----------- @SayyedeAzamHoseini1
خمیدگی هشتاد سالگی اش را با شالی به کمر بسته بود تا اندکی راست قامت تر بایستد و سپیدیِ بلند ابروانش را با پیشانی بندی به پیشانی، تا نگاهش را سد نشود؛ منظره ای که حرم را به اشک آورد... موهای سپید و بلندش در باد موج می زد آنگاه که به میدان می رفت... پر بود از خاطرات "بدر" و "حنین"... و رجزهایش که شیعه را مرزبندی می کرد: " آلُ علیٍ شیعةُ الرَّحمٰنِ آلُ زیادٍ شیعةُ الشّیطانِ..." گفته اند هجده تن را از پای درآورد و آنگاه که بر زمین افتاد، نفس های آخرش را سر بر زانوی "حسین" داشت...او شهید پیش از نماز ظهر عاشوراست... سلام بر اَنَس بن حارث کاهلی... در تکاپوی جنون، تدبیر می ریزد به هم! عشق، "هو"یی می کشد، تقدیر می ریزد به هم! کیست این سرمست بی پروا که با لبیک او خواب های شوم را تکبیر می ریزد به هم! شال اگر وا گردد از دور کمر، در چشم دشت آشکارا قامت یک پیر می ریزد به هم! عاقبت ترتیبِ حجّش را به دست بادها خرمنی از موی بی "تقصیر" می ریزد به هم!۱ لحظه ای می ایستد در قاب چشم خیمه ها اشک، موجی می زند، تصویر می ریزد به هم! بیشه ای از نیزه روییده ست در آنسوی دشت باز هم این بیشه را یک شیر می ریزد به هم! در میان این همه ناباورِ آفت زده هر عبارت گفته شد، تعبیر می ریزد به هم! در مدار ذهن های این شب اندیشان کور جلوه ی خورشید، در تفسیر می ریزد به هم! تکه ای از پیری اش را بسته بر پیشانی اش.. تکه ای از پیری اش را تیر می ریزد به هم! شاه بیتی از رجزهای "حنین" و "بدر" را عاقبت، بی ذوقیِ شمشیر می ریزد به هم! شوق دیدار کسی از چشم هایش می چکد چشم هایش با کمی تأخیر می ریزد به هم... ۱- از اعمال حج.. -------------------------- @SayyedeAzamHoseini1
هنوز نشان افتخار علی علیه السلام بر سینه ی قبیله ات می درخشد که:" اگر بنی شاکر هزار نفر بودند،خدای بزرگ به درستی و حقیقت عبادت می شد". پیر پرهیزگار قبیله ی "بنی شاکر" که نماز ظهر را سپر امام بوده ای بی زره؛ و اینک با زخمی بر پیشانی، که یادگار تیرباران صبح است، اذن میدان می طلبی و شرم نگاهت واژه می شود که:" یا اباعبدالله! نزد من آفریننده ای محبوب تر از تو نیست. اگر میتوانستم با چیزی بهتر از جان از شما دفاع کنم دریغ نمی ورزیدم".. مبارز می طلبی و "عمر سعد" می داند کسی حریف تو نیست؛زره و کلاهخود برمیداری و باز از تو می رمند؛ طوفان وار، خیز برمی داری و بر زمین می افکنی...شگفتی شجاعتت بر چشم ها می نشیند؛ "عمر" فریاد میزند:" سنگبارانش کنید!" ساعتی بعد، تیغ های طمعکار، بدن زخم آجینت را محاصره می کنند و بین مدعیان کشتنت مشاجره آغاز می شود.."عمر"، همدستیِ همگان را قاتل تو میداند تا افتخارِ بر زمین افتادنت، نصیب همه ی سپاهش شود...سرت بر تَرک بند اسب یکی از سپاهیان می نشیند و میدان را مرور می کند... سلام بر عابس بن ابی شبیب شاکری خیز بردار در این معرکه، طوفان تر از این! دَم بده با نفس باد، رجز خوان تر از این! ای تجلّای حقیقت به شبِ هر چه دروغ! جلوه کن باز نمایانتر و عریان تر از این! سنگها غیرت عشقند،اگر بی رحمند! بگذر از کوچه ی معشوق، شتابان تر از این!۱ زخم در زخم، تنت آینه ی باران باد! تا که این دشت شود آینه باران تر از این! "جان چه باشد که فدای قدم دوست کنی"؟۲ تیرها گو که ببارند فراوان تر از این! غنچه ی زخمِ سحرگاه به پیشانی تو می شود ظهر در این بادیه، خندان تر از این! دست در دست، سرت رفته و برمی گردد! کس ندیده ست سری بی سر و سامان تر از این! در پریشانی مویت، خبری پیچیده ست! عاقبت می شود این دشت، پریشان تر از این! ۱- ای که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذری..حافظ ۲- با اندکی اختلاف در شعر شاعرانی چون نسیمی،سعدی و...و اشاره به صحبت جناب عابس به امام... -------------------------- @SayyedeAzamHoseini1
بلندای تو را چه حاجت به واگویه های شعر و نثر؟ ای نامِ همیشه! که "فاطمه" را در خانه ی "علی" جا نهادی و "ام البنین" را در کوچه های مدینه... و درست از همان روز،"فاطمه" تر شدی و "ام البنین" تر!.. و کوچه زنی را دید در آستانه ی خانه که ماه را آویخته بود به پیشانی اش و یک سبد ستاره را سنجاق کرده بود لابلای چین دامنش و از آسمان،اذن دخول می طلبید.. زنی که گام هایش نشان از ایستادن بر بلندای افق همسری و مادری داشت... به تقدیر عاشقانه "علی" خوش آمدی بانو! و مباد که مادرانه هایت،شَروه ای شود به لهجه ی خیسِ رود،در ساحل تشنگی... سلام بر ام البنین واحه در واحه باز می پیچید،عطر سنگین روسری در باد! نه که از جنس نوبرانه ی گل،رد شد از گل فراتری در باد! نخل هایی زدند اول صبح،ردّ چشمان دختری در باد! آیه هایی عفیف، دل بردند،از امامی،پیمبری در باد! واحه در واحه می دوی خوشحال،می کشانی مرا به دنبالت مست از خواب دیشبی که نشست،ماهِ کامل به دامنِ فالت سال،تحویل می شود امروز، بر بلندای سبزِ اقبالت باز کن در،"عقیل" آمده است؛میهمانِ بهارُمین سالَت... و تَرَک خورد روی گونه ی تو،سبدی از انارها ناگاه! صف کشیدند گوشه های دلت،همه ی بیقرارها ناگاه! تا به نام "علی" رسید سخن،پر شدی از بهارها ناگاه چشم وا می کنم وَ می بینم،رفته ای با سوارها ناگاه... خبری هست و می روی که شوی،مادرِ انقلاب های بزرگ! تو بزرگی و انتخاب شدی،تا کنی انتخاب های بزرگ! که توسل کنند اهل زمین، به تو در اضطراب های بزرگ! می روی ماه را بیاویزی،بغل آفتاب های بزرگ! به بهاری نبست دل،خانه،هر چه از کوچه رد شدند فصول سبزتر از بهار می آیی،از پسِ سال های سرد ملول یک قبیله شکوفه همراهت،ایستادی به ذکر "اذن دخول" مادرِ ابرهای آب آور! چار فصل زیارتت،مقبول! مثل پروانه ای که می افتد،ناگهان در دلِ چراغانی به کجا پا گذاشتی بانو! به گمانم فقط تو می دانی! یک دعای توسل است انگار،هر کسی را به نام می خوانی! هر سلامی،زیارت محض است،هر نگاهی،سلوک عرفانی...! شبی از دوردست های بلند،دست بردی برای چیدن ماه ماه،تقدیر دستهای تو بود، هر چه دست از گرفتنش کوتاه ماه،تعبیر خوابهای تو بود،خواب های صمیمی و دلخواه ماه شد نذرِ آب های محال،در غروبی که نیزه ی ناگاه... "ان یکاد" از لبت نمی افتد،دوره ات کرده هر چه زیبایی آی نامادری که مادری ات،شده اسطوره ای معمایی انعکاس کدام خورشیدی؟ آی آیینه ی تماشایی! فصل ها را ورق زدی یک یک،باز هم مادرِ پسرهایی... خاطراتت همیشه شیرین نیست،زخم سر..پاره ی جگر دارد عشق تا بوده دردسر بوده..عشق تا هست،دردسر دارد پُرِ دلشوره ای که فهمیدی،هر چه داری سرِ سفر دارد و فقط دلخوشی که می بینی،"کوه"،می ایستد،"کمر" دارد... کوچه در کوچه می دوی بی تاب،می کشانی مرا کجا؟ بانو! فقط این تکه را شنیدم من،" لا مُقامَ لکم بها"...بانو صبر کن،بینِ ضجّه ی زن ها،باز گم می شود صدا،بانو! من بریده بریده می شنوم...سرِ کی روی نیزه ها..بانو؟ آمدی...رفتی و...نپرسیدی،از پسرهای خویش،احوالی که جواب تمام پرسشهات،آفتابی ست کنج گودالی گریه هایت غریب و طاقت سوز،روضه هایت اصیل و جنجالی می گذاری دوباره خرما بر،چار قبرِ مقدّسِ خالی... کوچه در کوچه،می روی هر روز،نفَست از "لهوف"،آکنده در درونت همیشه سقّایی‌،مشک زخمی به دوش افکنده خاطر هر چه حرمله،جمع...با دو دستی چنین پراکنده! هر کجا کودکی ست،می گویی:"پسرم را ببخش...شرمنده.." مصرعی از شعر بشیر بن جذلم هنگام ورود کاروان به مدینه...یا اهل یثرب لا مقام لکم بها... ---------------------- @SayyedeAzamHoseini1
به نجوا بود یا فریاد که می خواند:" قُل انّ صَلاتی و نُسُکی و مَحیایَ و مَماتی للّهِ ربِّ العالَمین"... چقدر در هر منزلی قصه ی "یحیا"ی نبی را شنیده بود از زبان "حسین" و قصه ی طشت و سر را... و شاید چشم هایی به سمت او چرخیده بودند هر بار، که همنام "یحیی" بود... کوفی بود و احتمالا در منزل "شُقوق" به امام پیوسته بود.پنجاه ساله ای که رجزخوان می جنگید در باران سنگ ها و تیرهای مسموم... اندکی بعد "یحیی"، همپایه ی نامش تا همیشه زنده بود... سلام بر یحیی بن سلیم مازنی ای تداعی شده با نام تو طشتی و سری! وقت آن است سر خویش به مسلخ ببری! به سیاهی بزن ای جاریِ پیوسته به نور ایستاده به تماشای تو قرص قمری! به بلندای تو هرگز نتوانند رسید خیلِ معروف به کج فهمی و کوته نظری! در تب حادثه رگ های زمین خشکیده ست بکن ای زخمِ روان از دل صحرا گذری! پیش پایت همه ی آینه داران رفتند تا نباشند و نبینند شکستِ کمری!۱ همه جا قصه ی همنام تو پیچیده به دشت قصه گو خواسته اینگونه بگوید خبری! "زندگی" نام قشنگی ست؛ برازنده ی توست! زنده بودی و از این پس به خدا زنده تری! بادها راه بلدهای مسیر عشقند! مقصدی نیست در این راه به جز دربدری... ۱- الآن اِنکسَر ظَهری وَ قَلَّت حیلَتی.... -------------------------- @SayyedeAzamHoseini1
نامتان با غربت، الفتی دیرینه دارد که دختران "غریبِ مدینه" اید؛ یادگارانِ "حَسن"... باید چند گامی گذشته باشید از بلوغ، آنگاه که شیرینی رؤیاهای دخترانه تان در تلاطم یک سپیده تا غروب، محال می شود.. دو نام هستید در تاریخ، کم نشان، که غروبی قد می کشید در ازدحام غارتیان بی باور و اسب ها از نازکای قامتتان می گذرند، آنگونه شتابان که شکستنتان به گوشی نمی رسد، مگر "عمه" که در غروبی نباید، از خارهای بیابان کودک می چیند... و صحرا می داند که شام غریبان با داغ یادگاران "حسن" غریب تر است... سلام بر ام الحسن و ام الحسین،دختران مجتبی علیه السلام... از همین رنگ های شاد و قشنگ،روسری سرخِ آب اناری بود اول صبح،نو، سرِ دختر...سر شب،پاره، دورِ خاری بود... این نمایی ست کلّی از قصّه، می توان از همین نما فهمید بین آن شیهه های پی در پی، چه قَدَر وضع، اضطراری بود! دور خیمه کسی نبود، اما...اسبِ آخر که بی سوار آمد دورتادورِ خیمه غلغله شد، هر طرف اسبی و سواری بود.. ناگهان خیمه داغ و روشن شد...ناگهان بوی "سوختن" آمد وَ کسی داد زد:"فرار کنید"!..دخترک، خیمه ی کِناری بود... شب شد آشوبِ اسب ها خوابید...دخترک برنگشت از صحرا پیش از این، یادگارِ داغی سخت، بعد از این، داغِ یادگاری بود!... کاروان بعد چلّه ای برگشت، بین آن خاطراتِ سردرگم روسری زیر آفتاب هنوز، رنگ و رو رفته، دور خاری بود... -------------------------- @SayyedeAzamHoseini1
36.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چهلمین دوره ی شب های شعر عاشورا.....شیراز سومین حرم اهل بیت.... مردادماه1404 برای رباب و چهل روز سوختنش .................................. @SayyedeAzamHoseini1