دلکده متن(پرسشوپاسخ)^_^❤️🍃
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با م
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با مادرم به سرزمین مادریش یعنی ایران برم.
بعد از اون همه کشمکش و بحث دعوای مادرم سر جدایی که من رو حسابی کلافه کرده بود تا به پارتی و مهمونی و هرچی خلاف هست رو بیارم، با مادرم به ایران رفتیم، حتی فکرشم نمی کردم که یه دختر ایرانی بخواد من و این همه تغییر بده...
اون حجاب و صلابتش، اون چشمای معصومش قلب من و نشونه رفته بود.
پسر بی بند و باری بودم ولی اون دختر ایرانی شد همه ی وجودم😍...
فکر می کردم ساده به دستش میارم ولی اون واسم شرط داشت، یه شرط...
سرگذشت کارن👇
دوستان به جای سرگذشت مهدا سرگذشت کارن رو بخونید، مهدا پاک شده
@delkade_matn
#سرگذشتکارن
مادربزرگ رو کرد به من وگفت:خیلی خوشحالم که اینجایی کارن جان.خیلی منتظرت بودم و ذوق داشتم تنها نوه دختریم رو بعد ۲۹سال از نزدیک ببینم.همه اتاقم پر شده از عکسای بچگیت.فکر نمیکردم انقدر آقا و با وقارشده باشی.مطمئن باش پدربزرگت از دیدنت خیلی خوشحال میشه درست مثل من.
بعدش هم خندید.من که اینطور حرف زدن رو بلد نبودم تنها به لبخندی اکتفا کردم.کاش زودتر این بابابزرگه بیاد مابریم استراحت کنیم بابا خسته شدم تو این دود و دم تهران.
بالاخره خان سالار تشریفشون رو آوردن و همگی برای ادای احترام بلندشدیم.
مردی حدودا۷۰ساله با موهای جوگندمی و کت شلوار رسمی،عصا به دست طرفمون اومد.
اول مامان رو درآغوش گرفت و گفت:خوش اومدی دخترم.خیلی وقته منتظرتم.
مامان هم لبخندی زد وگفت:ممنون آقاجون.دلم براتون تنگ شده بود.
پس بگو..این بی احساسی رو از مادرم به ارث بردم.اونوقت میگه چرا انقدر خشک رفتار میکنی.از شدت هیجان تو بغل باباش داره سکته میکنه هه.
خان سالار سمت من اومد و اول نگاهی به قدوبالام انداخت.
سلامی کردم و دستمو دراز کردم .
لبخند کوچکی کنج لبش شکل گرفت.
_کارن کوچولو بالاخره اومدی.
جلو اومد و بغلم کرد.اه متنفرم ازاین احوال پرسیای ایرانیا.چه مدلشه آخه فرت و فرت همو بغل میکنن بعدشم ماچ و بوس راه میندازن؟
یکم که بغلم کرد،عقب رفت وگفت:آقایی شدی برای خودت.
_مرسی
دستشو گذاشت رو لبم و گفت:هیش..از امروز کلمات خارجی به دهنت نمیاد تو این خونه متوجهی؟
زیر بار حرف زور رفتن برام مشکل بود برای همین گفتم:سعی میکنم.
وقتی کنارم نشست حس خوبی نداشتم.به همه از بالا نگاه میکرد و فکر میکرد تو هرچیزی میتونه دخالت کنه.امامن اومدم اینجا تااین فکر مزخرفو ازسرش بیرون کنه.
بعد صحبتای عادی و تعارفات اجازه دادن بریم استراحت کنیم.اتاق من طبقه بالا بود برای همین کولمو برداشتم و با تشکر از پله ها بالا رفتم.جمعشون خشک و جدی بود و منم ازاین جمعا بیزار بودم.
اتاق جمع و جوری بهم داده بودن که نصف اتاق خودمم نمیشد.یک تخت یک نفره یورمه ای با کمد و آینه دراور و یه قالیچه گرد وسط اتاق.
کولمو انداختم کناری و رو تخت ولو شدم.دکمه های اول پیراهنمو باز کردم و دستامو زیر سرم گذاشتم.
من امکان نداره اینجا زندگی کنم.از خونه ای که همه چیزش قانون داره بدم میاد.من به راحتی و ازاد بودن عادت کردم و هرگز این عادت رو ترک نمیکردم.باید با مامان حرف بزنم که بریم یک جای دیگه پیدا کنیم.
اینطوری اگه اینجابمونیم ساعتای ورود و خروجمو با بابابزرگ باید هماهنگ کنم.
#تجربه
#واقعی
⚠️سکوت در جلسات خواستگاری⚠️
اگر دیدید خواستگاری دارید که در جلسات خواستگاری سکوت اختیار میکند و حرفی برای گفتن ندارد چندین احتمال میدهیم:
✨ احتمال دارد شما را از نظر ظاهر نپسندیده و انگیزه ای برای گفتگو ندارد و نمیتواند با این مسئله کنار بیاید❗
✨ممکن است کمرو باشد و احتمال دارد خواستگاری بر او تحمیل شده باشد، به خصوص اگر در جمع به او اجازه حرف زدن نمیدهند. بنابراین دراین صورت با سوالهای روشن اطمینان یابید که با رضایت کامل خودش به خواستگاری آمده است.❌
✨گاهی طرف مقابل در جلسه اول خواستگاری سوالاتی را میپرسد ولی در جلسات بعدی سکوت میکند؛ این بیانگر آن است که همان سوالهای اصلی جلسه اول برایش مهم بوده و سوالات بعدی اهمیتی زیادی ندارد زیرا در خود قدرت انطباق میبیند و میداند که با وجود وجوه اشتراک در مسائل اصلی، میتواند با بقیه اختلافات کنار بیاید.💫
✨اگر طرف مقابل خواسته های شما را بدون چون و چرا میپذیرد احتمال دارد که عاشق و کور و کر شده است.💥
@delkade_matn
#همسرداری
#سیاست
#دلخوری
🔸🔶ناراحتی را درون خود نریزید
زن خشمگین ولی ساکت، همیشه باخودش کلنجار می رود و دائم مشـکل خود را در ذهنش مرور می کند تا آن را به نحوي براي خود توجیه نماید. ممکن است او و همسرش در زیریک سـقف و روي یک تخت با هم بخوابند، اما دلهایشان کیلومترها از هم فاصـله داشـته باشد
🔹🔷اجازه ندهید که قبل از اینکه اختلافتان را حل کرده باشـید خورشـید غروب کنـد.اجازه ندهیـدکه تلخکامی و پشـیمانی در زنـدگی شـما ریشـه بدواند. روز به روز مواظب دعواها و اختلافات خود باشید.
🔸🔶در یک ازدواج سالم، نبایـد از فریب و پنهانکاري اثري باشـد. زن و شوهر بایـد احساس کنند که می توانند آزادانه احساسات واقعی خود را بـدون جنـگ و جـدل با هم در میان بگذارنـد.
🔹🔷هرگز بـا چماق به اسـتقبال همسـرتان نرویـد. به او اجازه دهیـد که کمی استراحت کنـد و حالات روحی خود را مورد بازنگري قرار دهـد. اگر از مشـکلات خود بحثی نکنیـد و بگذاریـد همسـرتان آمادگی لازم را پیـدا کند بهتر خواهید توانست درراه رفع آنها قدم برداریـد..
🔸🔶فکرتـان را روي احساسات خودتان متمرکز کنیـد، نه روي خطاهاي او. به جاي این که به او بگوئیـد: »تو نباید.... «، به او بگوئید » به نظر من... «.
🔹🔷اگر او را به چیزي متهم کنید، علی رغم اینکه می داند اشتباه کرده است تلاش خواهد نمود خود را توجیه کند، این یکی از قوانین مهم زندگی است. اگر شـما احساساتی شوید و صداي خود را براي او بلند کنید او هم دست به همین کار خواهد زد.
🔸🔶بنابراین اگر قرار است چیزي به او بگویید، آن را با عشق و محبت بگوئید و از او به خاطر اینکه به حرفهایتان گوش می دهد تشـکرکنید.
@delkade_matn
#سیاست_همسرداری
👨⚖مردها غالبا غم و غصه های خود را پنهان و عصبانیت خود را آشکار میسازند
👁چشمهایتان را به روی غمهای پنهان شوهرتان باز کنید و به روی عصبانیت آشکار او ببندید 🍃
@delkade_matn
آسیب های خانواده سخت گیر یا مستبد:
خصوصیات فرزندان این خانواده👇
خلاقیت کم
متکی به دیگران
اعتماد بنفس پایین
این بچه ها معمولاً در کارهای گروهی شرکت نمی کنند چون اعتماد بنفس ندارند. از قبول مسئولیت خودداری می کنند چون خلاقیت ندارند.
این نوع از تربیت خودمهارگری را در این کودکان کاهش می دهد. یعنی همیشه باید یک عامل بیرونی باشد تا اینها را کنترل کند. کودکان این خانواده از اراده قوی برخوردار نبوده و نمی توانند در برخورد با محرکهای تحریک کننده بیرونی خود را کنترل کنند و به راحتی دچار آسیب های اجتماعی می گردند.
[استاد صادقی]
#همسرداری
#زناشویی
💖رازهای💞همسرداری💝💍
@haaamfekriii💞☆•
آسیب های خانواده سخت گیر یا مستبد:
خصوصیات فرزندان این خانواده👇
خلاقیت کم
متکی به دیگران
اعتماد بنفس پایین
این بچه ها معمولاً در کارهای گروهی شرکت نمی کنند چون اعتماد بنفس ندارند. از قبول مسئولیت خودداری می کنند چون خلاقیت ندارند.
این نوع از تربیت خودمهارگری را در این کودکان کاهش می دهد. یعنی همیشه باید یک عامل بیرونی باشد تا اینها را کنترل کند. کودکان این خانواده از اراده قوی برخوردار نبوده و نمی توانند در برخورد با محرکهای تحریک کننده بیرونی خود را کنترل کنند و به راحتی دچار آسیب های اجتماعی می گردند.
[استاد صادقی]
#همسرداری
#زناشویی
@delkade_matn
آدم هـای زیـبـا و دوسـت داشـتـنـی، بـه صـورت تـصـادفـی بـه وجـود نـمـی آیـنـد.
🔻زیباترین و دوست داشتنی ترین انسانهایی که می شناسیم
🔺آنهایی هستند که با شکست آشنا شده اند
🔻آنهایی که رنج را تجربه کرده اند
🔺آنهایی که از دست دادن را تجربه کرده اند
🔻آنهایی که پس از این رویداد های دشوار دوباره مسیر خود را به سمت زندگی پیدا کرده اند
🔺این افراد، زندگی را به شکل متفاوتی می فهمند
🔻آن را به شکل متفاوتی تحسین می کنند
🔺و نیز به شکل متفاوتی حس می کنند
🔹به همین دلیل
آرام ترند و دوست داشتن و محبت به دغدغه شان تبدیل می شود
@delkade_matn 💞☆•
اینهمه از درونگراها و برونگراها گفتیم، حالا نشونه های میانگرایی رو بشناسیم!
📌بدونیم که میانگرایی با مودی و دوقطبی بودن متفاوته...
🔹یه میانگرا (Ambivert)
یه روزایی پرحرف ترین آدم میشه و یه روزهایی حوصله هیچ گفتگویی رو نداره.
🔹میره مهمونی یا با جمع دوستانش خوش میگذرونه اما بعد مدتی نیاز به تنهایی پیدا می کنه
ساده بگم انگار باتری اجتماعی بودنش ته میکشه، بستگی داره پیش کی باشه تا درونگرا بودنش فعال بشه یا برونگراییش.
🔹همیشه از بقیه میشنوه که بهش میگن چقدر مودی چون با شخصیت میانگرایی آشنا نیستن.
🔹تعداد دوست های معمولیش خیلی بیشتر از دوستای صمیمیشه.
🔹یه حس دودل بودن و بلاتکلیفی رو میشه توی اونها دید چون با موقعیت
های متخلفی میتونن هماهنگ بشن.
🔹بین تنهایی کافه رفتن، فیلم دیدن و...
همونقدر براش لذت بخشه که با دوستانش این کارها رو انجام میده.
🔹بین اینکه درونگراست یا برونگرا مردده، قبل از اینکه با شخصیت میانگرایی آشنا بشه.
@haaamfekriii💞☆•
۵ توصیه برای ارتقاء سلامت در زمان پیری
1⃣حداقل ۳۰ دقیقه در روز تحرک فیزیکی داشته باشید.
2⃣ ورزش جزء بخش ثابت و دائمی زندگی خود نمایید.
3⃣ مقدار زیادی میوه و سبزیجات مصرف کنید.
4⃣ مواد غذایی حاوی مقادیر کم قندهای افزودنی، چربی اشباع شده و نمک استفاده نمایید.
5⃣ غلات کامل حاوی سبوس، و پروتئین ها و محصولات لبنی کم چرب را انتخاب کنید.
@haaamfekriii💞
دلکده متن(پرسشوپاسخ)^_^❤️🍃
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با م
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با مادرم به سرزمین مادریش یعنی ایران برم.
بعد از اون همه کشمکش و بحث دعوای مادرم سر جدایی که من رو حسابی کلافه کرده بود تا به پارتی و مهمونی و هرچی خلاف هست رو بیارم، با مادرم به ایران رفتیم، حتی فکرشم نمی کردم که یه دختر ایرانی بخواد من و این همه تغییر بده...
اون حجاب و صلابتش، اون چشمای معصومش قلب من و نشونه رفته بود.
پسر بی بند و باری بودم ولی اون دختر ایرانی شد همه ی وجودم😍...
فکر می کردم ساده به دستش میارم ولی اون واسم شرط داشت، یه شرط...
سرگذشت کارن👇
دوستان به جای سرگذشت مهدا سرگذشت کارن رو بخونید، مهدا پاک شده
@delkade_matn
#سرگذشتکارن
برای عصرونه همون دختر خدمتکار اومد صدام زد.بهش گفتم الان میام اما باز رو تخت دراز کشیدم.نمیدونم چرا انقدر کسل و بی حال بودم.خمیازه پشت خمیازه.
بالاخره از جا بلند شدم و روبرو آینه ایستادم.قیافه ام هیچی از مدلای اروپایی کم نداشت.چندبار بهم پیشنهاد شده بود که مدلینگ بشم اما من قبول نکردم.شهرت دردسر داره.
بااین حالت خستگی و خواب آلودم جذاب ترم شده بودم(اعتماد به سقفم خودتونین)
موهای خرمایی خوش حالتی داشتم که به راحتی شکل میگرفت و نرم بود.خندم گرفت چقدر پریشون و داغون بود موهام.چشمای عسلی و درشت با لبای متوسط و خوش فرم.از کسایی که ریش و سیبیلاشون رو میزدن متنفر بودم.من خودم همیشه یک ته ریش جذاب داشتم رو صورتم که به قول جسیکا(دوست دختر سابقم)جذاب ترم می کرد.هیکلی چهارشونه و قد بلند.خلاصه رو بدنم کلی کار کرده بودم تا اینی شده که الان هست.
تی شرتمو مرتب کردم و تو موهام دستی کشیدم تا حالت گرفت.از اتاقم زدم بیرون و به جمع صمیمی خانواده پیوستم که تو حیاط مشغول خوردن عصرونه مفصلی بودن.
نشستم کنار مادر بزرگ که دستی به پشتم کشید وگفت:خوب استراحت کردی پسرم؟
_بله مرسی.
از نگاه تیز خان سالار در امان نموندم.برو بابا اینجا که زندان نیست،منم زندانی نیستم.هرطور بخوام حرف میزنم و رفتار میکنم به کسی مربوط نیست.
مادربزرگ برام چای ریخت و گذاشت جلوم.اما من به قهوه عادت داشتم.لب به فنجونم نزدم و خداروشکر کسی متوجه نشد.
سالار نزدیکم شد وگفت:حالا که اومدی کشور مادریت،برنامه ات چیه؟بیکار که نمیمونی؟
_نه اصلا.قصد دارم یک کاری که درشان من باشه برای خودم دست و پا کنم.
مادر بزرگ شنید وگفت:ای جانم ماشالله چه فارسی خوب حرف میزنه.
مامان بالاخره زبون باز کرد:آره ازمن یاد گرفته.
پوزخندی زدم و آروم گفتم:تنهاچیز خوبی که ازت یاد گرفتم همینه.
فکر کنم همه شنیدن چون لحظاتی سکوت برقرار شد.به جوی که درست کرده بودم اعتنایی نکردم و مشغول خوردن کیک شکلاتی روبروم شدم.
مدتها بود که هیچی برام مهم نبود.
سالار دوباره نطقش بازشد
_چرا پیش پدرت نموندی؟
جواب رک و صریحی بهش دادم:حس کردم رو پای خودم وایستم بهتره.
مادر بزرگ باز شروع کرد به تمجید وتعریف:وای ببین چه پسرم آقا شده.باورم نمیشه کارن کوچولو ما اینهمه بزرگ شده باشه که بخواد مستقل شه.ان شاالله همینجاهم یک زن خوب میگیری و سر و سامون میگیری.
پقی زدم زیر خنده.وای اینا چه بانمکن.زن؟؟؟اونم من؟
_چرا میخندی پسرم؟
_گفتین زن خندم گرفت.من حاضر نیستم خوشی و جوونیمو بریزم به پای زن و زندگیم.الان خیلیم راحتم.
یکی زد به بازوم وگفت:عه ساکت باش مطمئنم اگه کیسایی که برات درنظر گرفتم و ببینی کیف میکنی به قدری که اینا خانوم و خانواده دارن.
_اما من...
ایندفعه زد روی پام و گفت:دیگه چیزی نشنوما.
اگه خان سالار چنین رفتاری باهام داشت مطمئنا عصبی میشدم اما مادر بزرگ یک مهر و محبت خاصی داشت که نمیتونستی از حرفاش سرپیچی کنی.
لبخند کوچکی زدم و چیزی نگفتم.
مامان:بلکه شما سر عقل بیارینش مامان جان.
به من میگه کم عقل؟هه آخه بنده خدا اگه شما عقل داشتی که با اون شوهر پول پرستت ازدواج نمیکردی.میدونستم مامان بهترین موردای خاستگاری رو داشته اما همشونو بخاطر پدرم رد کرده.
از جمع جداشدم و رفتم تو حیاط قدم بزنم.فضای سبز همیشه باعث آرامشم بود.اونم وقتی عطر گل بپیچه تو هوا و تو هم همه وجودت رو پر از عطر این گل ها بکنی.خیلی آروم شده بودم اما چه کسی میدونست که این آرامش قبل از طوفان بود.
#تجربه
#واقعی