eitaa logo
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
39.1هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
5 فایل
و تو خدای بعیدهایی❤️ #کپی‌از‌سرگذشت‌ها‌حرام‌است‌دوست‌عزیز نکات همسرداری ویژه، سرگذشت های واقعی✔️👌
مشاهده در ایتا
دانلود
9.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خانم‌ها گول حرف‌ها آقایان را نخورید!🤨 💠واقعی ازدواج کنیم نه فانتزی 🌸🌸 @delkade_matn
🍃راهکارهایی برای بدست آوردن همکاری آقایون تو کارهای خونه 1⃣ هیچ‌وقت کمک همسرتون رو رد نکنید و اگه از شما پرسید «کمک می‌خواید؟» بگید بله و کاری واسش دست و پا کنید. 2⃣ منصفانه و براساس توانایی همسرتون فهرستی از کارهایی که دوست دارید انجام بده رو بنویسید و ازش بخواید به ترتیب اولویت انجامشون بده. 3⃣ هرگز به خاطر این که همسرتون در انجام کارها سرعت پایین یا دقت کمی داره اونو از کارکردن منصرف نکنید. سعی کنید به مرور اشتباهاتش رو اصلاح کنید. 4⃣ هرگز با حرف‌ها و لحن‌تون به همسرتون نشون ندید قصد اصلاح یا تغییر دادنش رو دارید. 5⃣ اگر نتونستید همکاری همسرتون رو تو کارهای خونه بدست بیارید، از کسی کمک بگیرید. ‌‌ ❤️❤️ @delkade_matn
15.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پول و ثروت در اخلاق مردها تاثیر دارد. ❤️جیب پر باشه، اخلاقم خوبه😁 🌸🌸 @delkade_matn
💢پدر❤️ مـردی نـزد عالمی از پــدرش شڪایت ڪرد. گفت: پدرم مرا بسیار آزار میدهد. پیــر شده است و از من میخواهد یڪ روز در مزرعه گندم بڪارم روز دیگر میگوید پنبه بڪار و خودش هم نمیداند دنبال چیست؟ مرا با این بهانه‌گیری‌هایش خسته ڪرده است... بگو چه ڪنم؟ عالم گفت: با او بساز. گفت: نمی‌توانم.! عالم پـرسید: آیا فرزنـد ڪوچڪی در خانه داری؟ گفت: بلی. گفت: اگر روزی این فرزند دیوار خانه را خراب ڪند آیا او را می‌زنی؟ گفت: نه، چون اقتضای سن اوست. آیا او را نصیحت میڪنی؟ گفت: نه چون مغزش نمی‌رود و ... گفت؛ میدانـــی چرا با فــرزندت چنین برخورد میڪنی؟! گفت: نه. گفت: چون تو دوران ڪودکی را طی ڪرده‌ای و میدانی ڪودڪی چیست، اما چون به سن پیری نرسیده‌ای و تجربه‌اش نڪرده‌ای، هرگز نمیتوانی اقتضای یڪ پیر را بفهمی!! "در پـیـری انـســان زود رنــج میشــود، گوشه‌گیر میشود، عصبی میشود، احساس ناتوانی میڪند و ... "پس ای فرزند برو و با پدرت مدارا ڪن اقتضای سن پیری جز این است 🌸🌸 @delkade_matn
12.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 با همسرتان رفیق باشید💞 - برخی مشکلات را نمی‌توان به همسر یا پدر و مادر گفت. 🌸🌸 @delkade_matn
❣موقع درخواست از شوهرت از احتیاج خودت صحبت کن! نه از بی توجهی هایش! ❣بگو من به فلان چیز نیاز دارم نگو تو نسبت به من بی تفاوت شدی @delkade_matn
💜🦋💜 ⛔️ بانوی عزیز تحت هیچ شرایطی از خودت بدگویی نکن 🤦‍♀ ❣معمولا همسرتون اگه چیزی بهتون میگه همون حرف های خودتونه و ایرادهاییه که خودتون از خودتون گرفتید. 👈 دوم اینکه به خودتون اهمیت بدید 👈 مطالعه کنید 👈 همایش های افزایش اعتماد بنفس برید 👈 بهترین غذاها رو بخورید 👈 به زیبایی تون برسید آرایشگاه برید 💕اینجوری هم خودتون ذهنیتتون عوض میشه و هم در نظر اطرافیان ارج و قربتون میره بالا ‌⁣⁣⁣⁣‍‌‎
🧡🦋🧡 💞 راز دار باشید حتی اگر با هم دعوایتان شد 😊 ❣دعوای زن و شوهر مثل بسیاری از اختلاف نظرها و تفاوت سلیقه و دیدگاه ها امری بدیهی و طبیعی است اما بسیار غیر طبیعی و مذموم است که تمامی دوستان و اقوام و همسایه ها از این دعواهای زناشویی باخبر شوند! 👈 نسبت به مسایل و مشکلات خود، رازدار باشید و فراموش نکنید که به زودی با هم آشتی خواهید کرد آن وقت همسر شما با حرف هایی که، پشت سرش زده اید و یا حتی جلوی رویش، موقعیت بدی در بین فامیل، دوستان و آشنایان پیدا میکند و خود شما نیز به خاطر آن که، آن قدر بدگویی کرده اید شرمنده می شوید. ❣همسر شما، در درجه اول یک انسان و در گام بعد شریک زندگی و همسر و همراز شماست. پس طوری در مورد او حرف نزنید که حتی خود نیز نتوانید از آفت و آسیب های شخصیتی حرف هایتان در امان بمانید
💑همسران موفق💑 👈 شش نکته حیاتی که بسیاری از زوجین به آن توجه نمی‌کنند...! 1⃣ همسر خود را به چشم یک شی‌ مسئول ننگرید. بلكه به شخصیت وجودی او احترام بگذارید. 2⃣ جنبه یا بخش‌هایی از شخصیت شوهرتان را كه باعث تمایز او از سایرین می‌شود مورد توجه و تحسین قرار دهید. 3⃣ برای اینكه همسرتان با شما روراست باشد سعی كنید او را درک كرده و برای افكار و احساساتش ارزش قایل شوید. اگر حرف‌ها و گفته‌های او مطابق میل شما نیست از خود واكنش تند نشان ندهید؛ زیرا به این وسیله بذر بی‌اعتمادی در زندگی خود می‌كارید. 4⃣ وقتی همسرتان با شما درد دل می‌كند و راز دلش را با شما در میان می‌گذارد، احساساتش را بپذیرید و به او نگویید كه اسرار درونش ناخوشایند و بی‌رحمانه است‌ و خیلی بد است. 5⃣ به طور مداوم از شوهرتان انتقاد نكنید زیرا انتقاد پیاپی باعث می‌شود كه شوهرتان از شما فاصله بگیرد. 6⃣ او را به درک نكردن‌، عدم صمیمیت و بی‌احساس بودن متهم نكنید. زیرا او درک كردن‌، صمیمیت و با احساس بودن را به شیوه خودش نشان می‌دهد.
❤️🍃❤️ وقتی بحثتون میشه و دلخوری پیش میاد اجازه نديد دلخوری به روز بعد بکشه. از دلش دربیاريد و بی تفاوت نخوابيد. 😊 این حس بی تفاوتی از تلخ ترین حس هایی است که روان همسرتون رو آزار میده. همون شب در موردش حرف بزنين و روز بعدتونو با شادی و رضایت از هم شروع کنين وگرنه روزی که با ناراحتی از شب قبل شروع بشه،اون روز هم هدر میره. حیفه روزای عمر و جوونیتون... نذارين به كام خودتون و شریکتون تلخ بمونه.👌 نترس با مهربونی و از خودگذشتگی کوچیک نمیشی. بازم میگم اگه گذشت آدمو کوچیک میکرد خدا بااین همه گذشتش انقد بزرگ نبود.❤️ 👌 آفرين به همسرانی که حتی تو لحظات ناراحتی و دلخوری کنارهم هستن و جاشون رو از هم جدانمیکنند.👏👏 💖رازهای💞همسرداری💝💍 ⁣⁣‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‎‎‌‌⁣⁣⁣⁣‍‌
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با م
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با مادرم به سرزمین مادریش یعنی ایران برم. بعد از اون همه کشمکش و بحث دعوای مادرم سر جدایی که من رو حسابی کلافه کرده بود تا به پارتی و مهمونی و هرچی خلاف هست رو بیارم، با مادرم به ایران رفتیم، حتی فکرشم نمی کردم که یه دختر ایرانی بخواد من و این همه تغییر بده... اون حجاب و صلابتش، اون چشمای معصومش قلب من و نشونه رفته بود. پسر بی بند و باری بودم ولی اون دختر ایرانی شد همه ی وجودم😍... فکر می کردم ساده به دستش میارم ولی اون واسم شرط داشت، یه شرط... سرگذشت‌کارن👇 @delkade_matn
به زور به حنجره ام فشار آوردم تا صدام بالاتر بره! - نمی فهمی نه، شایدم نمی خوای بفهمی، من اصلا نمی دونم این کیه، کلید هم دست من نیست، دیگه به چه زبونی بگم؟! از جاش بلند شد، دیوونه شد و ملافه ی روی تخت رو چنگ و زد تو یه حرکت بلندش کرد، بالش چسبیده به تاچ تخت رو وسط اتاق انداخت، وقتی چیزی پیدا نکرد، سراغ وسایلم گوشه ی اتاق رفت. - هی داری چیکار می کنی؟ به زور از جام بلند شدم، هرچچی توی ساک دستی و چمدون کوچیکم داشتم رو داشت بهم می ریخت، داشتم از کاراش دیوونه می شدم، یه سر چمدون و گرفتم و محکم به طرف خودم کشیدم، با خشم نگام کرد و سر دیگه اشو گرفت و به سمت خودش کشیدم، هرچی که توش بود رو تو یه حرکت خالی کرد و چمدون و به وسط اتاق انداخت، دیگه خون به مغزم نمی رسید، از ته دلم داد زد و بهش هجوم آوردم و محکم به سینه اش می زدم. همونطوری که مشت هام و حواله ی سینه اش می کردم گفتم: - چرا دست از سرم بر نمی داری، ولم کن لعنتی، ولم کن! چند لحظه نگام کرد، ولی بعدش مُچ دو تا دستام و محکم گرفت. به اشکام که از گوشه ی چشمم راه گرفته بودن و روی گونه ام سرازیر میشدن،نگاه کرد، دهنم بسته و جسمم بی حرکت شد. میخ چشمای هم شده بودیم، لحظاتی گذشت که دستام و ول کرد و یهو رفت، به رو به روم زُل زدم، صدای تپش بالای قلبم و به وضوح می شنیدم!