eitaa logo
دل نخواهی
803 دنبال‌کننده
417 عکس
67 ویدیو
1 فایل
#محمد_حسین_انصاری_نژاد گزیده‌ای از آثار محمد حسین انصاری نژاد شاعر و نویسنده معاصر 🟥 این کانال توسط ادمین اداره می‌شود 🟥
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خالق طراوت محض 🔷شقایق ترین شهید 📝به حر نهضت امام خمینی،شهید طیب حاج رضایی درآن سپیده دم از بس که روسپید شدی میان وسعتی ازلاله،ناپدیدشدی کدام نافله گسترده کردچشمت را که درسماع چو شبلی وبایزید شدی چه روح شبزده ای داشتی نخست ،ولی امام آینه ها راشبی مرید شدی قلندرانه ازآن شوره زار برگشتی پرازشمیم شکفتن،پرازنوید شدی به یک اشاره سبکروح،مثل چشمه زلال به یک اشاره،شبیه هلال عید شدی به یک اشاره رسیدی به صبح عاشورا به یک اشاره،رها ازشب یزید شدی درآن سپیده که باران تیر سهم توبود به نام دوست،شقایق ترین شهید شدی
سفرنامه گل شیپوری ازآن سو به دوش باد می آید پر است از صور اسرافیل وبا فریاد می آید و از اردیبهشت حشر دارد نامه ای دردست که با حالی دگرگون در شب خرداد می آید گل شیپوری وباد است وپژواک دمیدن ها نماهنگی ست،باآوای توفان زاد می آید سفرنامه است هر برگش ازآشوب الست انگار که ازهنگامه اش "قالوبلی"دریاد می آید شهادت نامه در دست است ومن محو تماشایش به شوق رجعتی سرخ از شهید آباد می آید تماشا کن ورق گردانی صبح معاد اینجا شبیه نامه ی اعمال ازآن میعاد می آید از او برگی به کوه بیستون می افتد وآن گاه هزاران تیشه بر پیشانی فرهاد می آید دراین باغ ست بانگ ارجعی یعنی به خودآیید تبر بر شاخه های آخرین شمشاد می آید گل شیپوری ازآیات رستاخیز،لبریزاست که غرق گریه چشمم برلبالمرصاد می آید به زنگ ساعت محشربیندیشید ای مردم! که ازهرسو گل شیپوری ای دربادمی آید ٩٦/٣/٢٧-بوشهر
بسم الله الرحمن الرحیم 📝غزل شب یلدا ماه رد مي شد از شب يلدا، ولي انگار بي خبر بوديم سايه ها هم بلند تر بودند، شاد از آن جشن مختصر بوديم پاي اين صخره سفره گسترديم ،باده مان چاي قند پهلو بود شب سردي كه گرم خاطره از كودكي هاي يكدگر بوديم صفي از مرغ هاي ماهي خوار ، آمدند از اجل معلق تر فكر اندوه ماهيان آنجا ، از همه عمر بيشتر بوديم ماسه ها از تلاطم امواج، زير پامان تكان تكان خوردند در مه آلود ساحل بي تاب ،چون دو تا قوي همسفر بوديم سيلي موج ها مكرر شد ، ناگهان صخره ها كم آوردند چشم بر موج هاي ساحل كوب ، محو هنگامه ي خطر بوديم قصه ي کودکانه خود را ، شب يلدا به ماه مي گفتيم گاه بالاي تخته سنگي نيز ، در خيال از ستاره سر بوديم يادم آمد كه باد مي آمد ، شب يلداي كودكي هايم خواهرم سوزني به دستش رفت ،دور قاليچه با پدر بوديم شب يلداي ديگري اما ، مادرم در گدازه ي تب بود داشت تا صبح سخت مي لرزيد، ما سراسيمه پشت در بوديم عابر صخره هاي ساحلي ام ، موج ها در دلم مي آشوبند بر همين صخره خوب يادم هست ، شبي اين گونه تا سحر بوديم
"سماع ساحلی"🌺🌺 عقربک ها روی هشت صبح بهمن ماه بود از من اینجا تا تو گویی هشت فرسخ راه بود باز دریا پیش چشم و طبع من غرق سکوت باز خرما بر نخیل ودست من کوتاه بود شهر،دورازتو شبیه قلعه ای بعداز شکست سنگفرشش مثل شطرنجی تهی از شاه بود درکم از ساحل پس ازتو شاعری حسرت به دوش سهمم ازدریا پس ازتو حیرتی ناگاه بود یادم آمد سنگ پشتی دیدی وگفتی به من سنگ بردوش این چنین بایست خاطرخواه بود آن طرف تر شاه ماهی بین قلاب وکسی؛ درسماعی ساحلی لبریز بسم الله بود خواب دریا را نمی آشوبد الا ذوالفقار آن دم این جا باتو شوری حیدری همراه بود گفتی آشوب قیامت درشکوه موج هاست درورق گردانی اش چشمت معادآگاه بود هشت بار اسفند،بی تو دود می شد دردلم عقربک ها روی هشت صبح بهمن ماه بود بهمن ۹۶_بوشهر 🌺🌺🌸🌸 @delnakhahi
🔹 غروب دلتنگی🔹 غروب می گذرد باتمام دلتنگی تو چشم دوخته برشیر خسته ی سنگی درانتظارخروشی ازاین مجسمه ای که ازدلت بتکاند غبار دلتنگی به شیر قصه ی مادر بزرگ می ماند به وقت دم زدن ازقصه های "بهرنگی" نشسته دستخوش زوزه ی شغالان باز نشسته تا بکشد طرح نقشه ای جنگی بگو کلاغ خبرچین!ازاین غروب برو توراشناخته ام از هزار فرسنگی براین کبود به شکل کبوترآمده ای برو که رو شده دستت ازین بدآهنگی غروب،مثل اناری ست درسبد خونی که کرده خون دلم را به شیشه ای رنگی نشسته ام به تماشای رنج دستفروش به دست چین سبدهای غرق نارنگی به وقت حادثه ماهردو سنگ زیرینیم چه تلخ می گذرد دور آسیا سنگی شغاد،جای تهمتن نشسته ،کاری کن! شده ست آخر این شاهنامه،شطرنگی اگرچه قافیه ها بسته دست وبالم را "به یادگار نوشتم خطی ز دلتنگی" ۱۶/۱/۹۷_بوشهر
زنگ قیامت یا رب چه بی کسانیم، در شهر هیچ کس ها ما را نفس بریده ست، از دست همنفس ها شیپور می زند باد، یعنی به خود بیایید زنگ قیامت ست این، هنگامه ی جرس ها پاسوز این غزل هاست، عمر نرفته ی ما بگریز از این هواها، بگذر از این هوس ها پیچیده دور خویشند، چون تار عنکبوتان عنقا در این حوالی ست، بازیچه ی مگس ها کی می دمد از آتش، ققنوس ناشکیبی آن مرغ آتشین بال، با شعله بر قفس ها فریاد پشت فریاد، از دست کیست ما را بیداد می کشیم از دستان دادرس ها موسی بگو بگیرند، سلوی و من از این قوم حکمت مخوان عبث بر، این کشته ی عدس ها خرزهره های مسموم، بختک به جان باغند تا چند در هراسیم از موسم هرس ها دستی به پیش دارند، کز پشت سر نیفتند از چار گوشه بستند، تا راه پیش و پس ها بی پرده شیخ و مطرب، دستی به جام دارند آن جا که شبروانند، هم خانه ی عسس ها دجال ها به هر سو، اسبی سپید دارند با ذوالجناح برگرد، یا صاحب الفرس ها این قاصدان کوفی، خونخواه کربلایند تیغی مگر بپیچد طومار این "شبث"ها 1399/06/06 شیراز
🌸🌸شورمعطر🌸🌸 نذرکریمه ی آل الله، -س- چون شاخه هایی درهم این شعرترآوردم ازبیدمجنون های باغ قمصرآوردم دستی شمیم بیدمشک تازه باخودداشت این چندبرگ خشک،لای دفترآوردم بی تابی نیلوفران درباد،دیدن داشت بابادرفتم تاکجاهاسردرآوردم درروشنای چشمه آنجاچای دم کردم یااستکانی ازشراب خلرآوردم پای کدامین صخره باتودرددل کردم؟ پای کدامین صخره،شعری دیگرآوردم؟ پیچیدم ازآنجاتمام جاده ی قم را جای گلاب این اشک های پرپر آوردم درگردبادبی ترحم سخت پیچیدم پیچیدم واین گونه کفرش رادرآوردم ازچلچراغ گنبدش دستی تکان می داد باگریه شعری تازه راپشت درآوردم ازحضرت شاه چراغ ای ابرمی بینی این نامه رابرآستان خواهرآوردم برروی دست آوردم این شورمعطررا ازکوچه باغ قمصراین برگ وبرآوردم چون کودکی معصوم درپای ضریح آن گاه یادازغروب چشم های مادرآوردم درجاده هم چشمم زیارت نامه سرمی داد ازجاده تاگلدسته چشمان ترآوردم شب بودودیدم استجابت های گیسویی تاروبه این خاک شقایق پرورآوردم چشمم براوراق زیارت نامه بوداما دست ازمدارکهکشان آن سوترآوردم حس کرده ام بال کبوترهای گنبدرا درحسرت پروازشان مشتی پرآوردم ازچشم زخم روزگارآسوده ام بانو! تاازتوحرزی خاصه برانگشترآوردم چیزی شبیه یک سفرنامه است شعرمن این تحفه رادرشامگاه آخرآوردم https://eitaa.com/rahpooyan1402 ✍کانال بصیرتی رهپویان علمدار کربلا(س) روشنگری
بسم الله الرحمن الرحیم 📝غزل فرش دستباف به فرش دستبافی خیره ام در خواب وبیداری به نقش شاهدخت وقل قل قلیان قاجاری دوتخته بوده این فرش اساطیری ،یکی می گفت مراهم برد باخود تاکدامین جمعه بازاری به نقشی که به جبر ازجاده ی ابریشمم برده ست که شاعرها ندارند اختیار چاردیواری چه حالی داشت ترکیب لبانش بین تورازشرم اگرلبخندشیرینش نمی کردآبروداری ولی تقویم ها چرخی زدند وروزگاری رفت زنی شد حکمران بی خبرازرسم دلداری نگاهم گم به ظرف شاه توت پیش رویش بود به اخم شاهدخت وآن تحکم های درباری به برهم خوردن قندیل های زرنشان کاخ به ترس مهربانو ازشبیخون های تاتاری کمان در دست راه دختران ایل می بستند شب اما کورسویی بود از آیین عیاری به حکم شاهدخت آری شبیه مهره ی شطرنج چه کاری داشت آنجاشاه جزاعطای سرداری شبی می گفت توشیح وزارت کن فلانی را وزیرقبل راباید به پای فیل بسپاری مرا این فرش ازقالیچه ی باد آن طرف تربرد ببین درخشکسالی های طبعم چشمه ای جاری دوچشم شاهدخت ازفرش دارد می زند بیرون هنوز انگاربرتاریخ زخمی می زندکاری 18/11/1394
به تعبیر خودم در پس معرکه‌ای کشتۀ شمشیر خودم محو در آینه‌ای خیره به تصویر خودم مانده ام گوش به پژواک نفسگریه ی باد غرق در مرثیه از کوچ نفسگیر خودم چه نمازی ست در این مظلمه چاووشان را فارغ از همهمه ها با تب تکبیر خودم چه خبرهاست به شبگریه ی این رود، دریغ رودم و بی خبر از گریه ی شبگیر خودم کشته ی حرمت نان و نمک هیچ کسم بنویسید بر این سفره نمک گیر خودم نفسی سوخته ام بی خبر از صیرفیان کیمیا ساخته ام از دم اکسیرخودم بی خبر مانده ام از جمع تناقض هایم رند شیراز شما عارف کشمیر خودم کفر من زیر سر شیخ مبینید ای قوم دست در محکمه ام بود به تکفیر خودم گفتی آن روز به من خنده زنان: پیر شوی سخت خونین جگر از این دل بی پیر خودم دو سه خط تیره کشیدند به پیشانی من محو در نامه ی تا خورده ی تقدیر خودم پر خود را چه عقابانه کشیدم بر کوه که بر این دامنه پر ریخته با تیر خودم زخم از دست شغادان برادر خوردم من در این چاه هم از دولت تدبیر خودم تو بر آن گستره با ماه پلنگانه به رقص من در این دایره با زخمه به زنجیر خودم سر به زیرانه بر این کوه زمینگیرم کرد نفس خسته ی از قله سرازیر خودم می رسم همسفر سوره ی یوسف تا چاه زندگی چاه عزیزی ست به تفسیر خودم یک نفس دیر رسیدم به کمین گاه، دریغ تا قفس هست سرافکنده ی تاخیر خودم تو بر آن قله دو دستت به کلاه سبلان من براین دامنه پابسته ی پامیر خودم ابن سیرین بگذر از شب کابوسی من بگذرد خواب شب و گرگ به تعبیر خودم 1399/12/15 شیراز. شهر صدرا
سر سنگین (به بعضی یاران که از جفاهایشان باید به دشمن پناه برد!) سنگ ها را وا کنید ای قوم، سر سنگین نباشید برکه ای سنگی به پیش ماه فروردین نباشید عادت دیرینه ی سنگ است راه رود بستن سنگ راه ما به حکم عادت دیرین نباشید خرج تان را چون جدا کردید یکسر روز میدان وقت تقسیم غنایم با خر و خورجین نباشید بگذرد این چله ی میقات هم ای قوم موسی غرق حیرت خیره بر گوساله ی زرین نباشید تیشه ای مانده است از عشق بیابانگرد در کوه تشنه ی خون در گذار چشمه ی شیرین نباشید کسر شأن شاهبازان است صیدی کمتر از شیر در شکار پشه ای با جرات شاهین نباشید دست تان همچون طناب دار هر دم بر گلویی ست سنگ قبر زندگان را سوره ی یاسین نباشید ای کلاغان خبرچین کر شوید از فالگوشی این قدر موی دماغ شاعری مسکین نباشید از وزش های خدا هر شب خبرهایی ست بر بام چشم بر معراج، از این نردبان پایین نباشید پیرهن بیش از برادرهای یوسف پاره کردید تشنه ی خون برادر کاش، بیش از این نباشید حرمت منبر شکشتید ای شیوخ از تلخ گویی در خم محراب با این ابروی پرچین نباشید سایه ی امن خدا را از سر مستان مگیرید با دعای باده نوشان مانع آمین نباشید کی شما را می سزد این دعوی همسنگری ها دشنه بر کف در شهادتگاه زین الدین نباشید 1399/10/05 شیراز
در این سیلاب ها ما ساکنان کشتی نوحیم از آن بالا ببین گلدسته ی شاه خراسان را!
بسم الله الرحمن الرحیم 📝غزل ایلیاتی ۲ همپای ایلت کاشکی چادرنشین بودم محوتماشای بهاری گندمین بودم بابادکولی تاشیارکوه می رفتم اینسان رهادرناکجاهای زمین بودم ازغیرت سارابه گوش رودمی خواندم محوشکوه دختری چادرنشین بودم درآفتاب صبح،بررقص النگوها می دوختم چشم ترم را،ذره بین بودم درگرگ ومیش صبح باتوراه می رفتم یعنی درآن آب وهواعاشق ترین بودم هرصبح عطربوته های چای می پیچید باایل توبین مزارع سنگ چین بودم هرشب غزل رادربیات ترک می خواندم هم صحبت عاشیق های نازنین بودم حتی نمازم درکپرهاخالی ازشک بود آن روزهابیگانه بامهرامین بودم وقتی سحرازپشت پرچین بادمی آید دلواپس چوپان درآن سقف گلین بودم گاهی اگرجازتمدن بوددرگوشم ازآن سه تارایلیاتی شرمگین بودم باخشم برنوی پدرتاکوه می رفتم تاباشکارقوش گاهی روی زین بودم سارای ایل من چه میشدگرهمان بودی یامن شبان ناشکیب پیش ازاین بودم ۹۴/۶/۲۷
ازمن گریزتاتو هم دربلا نیفتی مولانا بگریز باخودم به کوچه بگذار،درهمین شب بلاخیز بگذرای رفیق ازمن،ازمن ای عزیز!بگریز دست برکلاه برگرد،بین ضرب وحشی باد ماه ازشب توردشد، نیمه شب بخیر،برخیز! جای پنجه ی پلنگم مانده برگلوی مهتاب این پلنگ کی بترسد ازمترسکان جالیز؟! زخمه می زند به گوشم،زخمی ام که می خروشم باصدای بال ققنوس،باطنین سمّ شبدیز "خسرو"م به تخت تبعید،بین دره های "یمگان" بلخی ای به شام ودستم،روی دوش شمس تبریز فاتحان لنگ بردند،این قمارازمن اما چنگ می کشدجنونم برقراولان چنگیز بابرادران چه کردی،-گرگ های آن حوالی- دست بسته ودهان را ،ازتمام گرگ هانیز دردلش غم هرس نیست،زیر بار هیچ کس نیست کاج راکجاهراسی ست یکدم ازبهار وپاییز بگذرازغروب دریا ،چون خروس خوانده کبکت ای خوشاکباب کبکی،پای جویبار "خاییز"* کاسه کوزه هاشکستند،برسرمن این قبیله ای ترک نخورده دیوار! ، برسرم توهم فروریز 1399/1/21 شیراز *خاییز: روستایی خوش آب و هوا از توابع تنگستان بوشهر
غزل خانه ی قدیمی این همان خانه ی قدیمی ماست،آمدم خسته پشت دیوارش چه کج افتاده روی کاشی ها شبح پیرمرد گچ کارش این همان کوچه است وباز فقط، سنگفرشی عریض تر دارد این همان کوچه و نمی بینم، دو سه گنجشک بر سپیدارش این همان خانه است و مادر نیست تا بیاید به پیشواز پسر می تراود از این حیاط اما بوی چادر نماز گلدارش این اتاقی که تا ستاره ی صبح، شاهد شب نخوابی من بود پسری بود نیمه جان از درد، مادری تا سحر پرستارش در شب شاهنامه می خواندم، در همین خانه، خوان پنجم را زن جادوگر آفتابی بود، پهلوان محو زخمه ی تارش... گاه گاهی حماسه می خواندم،داستان هایی از "رییسعلی" و در اوهام خود تفنگ به دست،درپس نخل های دلوارش چه مردد میان شک و یقین، چشم بر کارگاه کوزه گری دیدم آنجا سبوی خیام ست، بر سرم ریخت ابر انکارش دست من را کشید خواهر و با هق هق از حال و روز مادر گفت که محمد حسین! کاری کن، می کشد سرفه های کشدارش بعد زنگ حساب، سیل آمد و بر آن پل نرفته، افتادم مادرم آمد و به کوچه گریست، که خدایا خودت نگه دارش بعد از آن سال ها من آمده ام، من همان کودک یتیمی که قلکش را شکسته و دارد ترس بی مورد از طلبکارش من و احمد مسیر مدرسه را چه سراسیمه می دویم امشب من که جامانده خط کشم به اتاق، او به جدول گم است پرگارش در همین خانه است کودکی ام، در سکوت اتاق کوچک من می شوم باتمام موجودی ضرب در زندگی خریدارش شنبه 19 فروردین 96 برازجان
🌸بن بست🌸 درست می شنوی تخته است دکانت! که ازنخست،کج افتاده بود میزانت معلق آمده شاهین نا ترازو ها شبیه نامه ی اعمال،پیش چشمانت ببین حنای تو رنگی ندارد ازاین پس ببین که روشده ناگاه،دست پنهانت چه دیده دختر کولی به فال قهوه ی تو کجا کشیده تو را خواب فیل وفنجانت؟! تو را طناب رفیقی شبی به چاه انداخت که مزّه کرد کبابش به زیر دندانت گشوده شد در دیزی حیای گربه کجاست؟ ببین چه زود گلوگیر می شودنانت نشسته اند سر سفره ی رقیب وخوشند شکسته اند نمک خوردگان نمکدانت چه راه ها که به بن بست برده اند تورا نشسته ای به تماشای راهبندانت! شنیده ای که به گنجشک گفت مور آن روز: نشسته ای و ورق می خورد گلستانت درآن بهار،تو را "جیک جیک مستان"بود نبود فکر تهی دستی زمستانت! دوباره خیره به فواره اند چندین مرد که بنگرند فرودی هزار چندانت بوشهر_۱۹ مرداد ۱۳۹۷
ازمن گریزتاتو هم دربلا نیفتی مولانا بگریز باخودم به کوچه بگذار،درهمین شب بلاخیز بگذرای رفیق ازمن،ازمن ای عزیز!بگریز دست برکلاه برگرد،بین ضرب وحشی باد ماه ازشب توردشد، نیمه شب بخیر،برخیز! جای پنجه ی پلنگم مانده برگلوی مهتاب این پلنگ کی بترسد ازمترسکان جالیز؟! زخمه می زند به گوشم،زخمی ام که می خروشم باصدای بال ققنوس،باطنین سمّ شبدیز "خسرو"م به تخت تبعید،بین دره های "یمگان" بلخی ای به شام ودستم،روی دوش شمس تبریز فاتحان لنگ بردند،این قمارازمن اما چنگ می کشدجنونم برقراولان چنگیز بابرادران چه کردی،-گرگ های آن حوالی- دست بسته ودهان را ،ازتمام گرگ هانیز دردلش غم هرس نیست،زیر بار هیچ کس نیست کاج راکجاهراسی ست یکدم ازبهار وپاییز بگذرازغروب دریا ،چون خروس خوانده کبکت ای خوشاکباب کبکی،پای جویبار "خاییز"* کاسه کوزه هاشکستند،برسرمن این قبیله ای ترک نخورده دیوار! ، برسرم توهم فروریز 1399/1/21 شیراز *خاییز: روستایی خوش آب و هوا از توابع تنگستان بوشهر
به تعبیر خودم در پس معرکه‌ای کشتۀ شمشیر خودم محو در آینه‌ای خیره به تصویر خودم مانده ام گوش به پژواک نفسگریه ی باد غرق در مرثیه از کوچ نفسگیر خودم چه نمازی ست در این مظلمه چاووشان را فارغ از همهمه ها با تب تکبیر خودم چه خبرهاست به شبگریه ی این رود، دریغ رودم و بی خبر از گریه ی شبگیر خودم کشته ی حرمت نان و نمک هیچ کسم بنویسید بر این سفره نمک گیر خودم نفسی سوخته ام بی خبر از صیرفیان کیمیا ساخته ام از دم اکسیرخودم بی خبر مانده ام از جمع تناقض هایم رند شیراز شما عارف کشمیر خودم کفر من زیر سر شیخ مبینید ای قوم دست در محکمه ام بود به تکفیر خودم گفتی آن روز به من خنده زنان: پیر شوی سخت خونین جگر از این دل بی پیر خودم دو سه خط تیره کشیدند به پیشانی من محو در نامه ی تا خورده ی تقدیر خودم پر خود را چه عقابانه کشیدم بر کوه که بر این دامنه پر ریخته با تیر خودم زخم از دست شغادان برادر خوردم من در این چاه هم از دولت تدبیر خودم تو بر آن گستره با ماه پلنگانه به رقص من در این دایره با زخمه به زنجیر خودم سر به زیرانه بر این کوه زمینگیرم کرد نفس خسته ی از قله سرازیر خودم می رسم همسفر سوره ی یوسف تا چاه زندگی چاه عزیزی ست به تفسیر خودم یک نفس دیر رسیدم به کمین گاه، دریغ تا قفس هست سرافکنده ی تاخیر خودم تو بر آن قله دو دستت به کلاه سبلان من براین دامنه پابسته ی پامیر خودم ابن سیرین بگذر از شب کابوسی من بگذرد خواب شب و گرگ به تعبیر خودم 1399/12/15 شیراز. شهر صدرا
غزلی که درسایه سارحرم حضرت علی-ع-سرودم: چشمش به شامگاه نجف می برد مرا بایاعلی ازآخر صف می برد مرا آن گاه بااویس قرن راه می روم باشورعارفان سلف می برد مرا یک قونیه سماع،دراین جاده ریخته شمس الحق ازکدام طرف می برد مرا "درنجف"،"عقیق یمن"،...این چه صیرفی ست؟ باشب چراغ "شمس شرف"می برد مرا حد می خورم به مستی وجان می دهم به شوق برشحنه ای که تیغ به کف می برد مرا این سارهای تشنه،لثارات کیستند؟ سوی فرات،دف ددف می برد مرا درجاده ی نجف،هیجانی فراتی است دستی به باغ لاله ی طف می برد مرا 24/8/95.نجف اشرف
🌸بن بست🌸 درست می شنوی تخته است دکانت! که ازنخست،کج افتاده بود میزانت معلق آمده شاهین نا ترازو ها شبیه نامه ی اعمال،پیش چشمانت ببین حنای تو رنگی ندارد ازاین پس ببین که روشده ناگاه،دست پنهانت چه دیده دختر کولی به فال قهوه ی تو کجا کشیده تو را خواب فیل وفنجانت؟! تو را طناب رفیقی  شبی به چاه انداخت که مزّه کرد کبابش به زیر دندانت گشوده شد در دیزی حیای گربه کجاست؟ ببین چه زود گلوگیر می شودنانت نشسته اند سر سفره ی رقیب وخوشند شکسته اند نمک خوردگان نمکدانت چه راه ها که به بن بست برده اند تورا نشسته ای به تماشای راهبندانت! شنیده ای که به گنجشک گفت مور آن روز: نشسته ای و ورق می خورد گلستانت درآن بهار،تو را "جیک جیک مستان"بود نبود فکر تهی دستی زمستانت! دوباره خیره به فواره اند چندین مرد که بنگرند فرودی هزار چندانت بوشهر_۱۹ مرداد ۱۳۹۷
خط و نشان مگر قرار نشد دست بر دلم نگذاری نیامدم که مرا جزء رفتگان بشماری هنوز خط و نشان می کشی و واهمه دارم که رسم نیست شکایت از این دلی که تو داری چراغ های سر شاخه ،دانه دانه ی اشکند خوش است بگذری امشب به کوچه باغ اناری قرار بود بر این چینی شکسته نکوبی بر این انار ترک خورده ، زخم تازه نکاری به سارهای سراسیمه فکر کرده ای آیا دمی که رد شده ای از غروب جنگل ساری چه فرق می کند ای دوست!بعد کوچ مسیحا که بود کشتن او نقشه ی کدام حواری چه فرق بین قفس هست و نرده های نفسگیر به محبسی و دلت خوش به بال بال قناری مگو که زنده به عشقی و اوست دار و ندارت که کشته عاشق بسیار را به جرم نداری
ازمن گریزتاتو هم دربلا نیفتی مولانا بگریز باخودم به کوچه بگذار،درهمین شب بلاخیز بگذرای رفیق ازمن،ازمن ای عزیز!بگریز دست برکلاه برگرد،بین ضرب وحشی باد ماه ازشب توردشد، نیمه شب بخیر،برخیز! جای پنجه ی پلنگم مانده برگلوی  مهتاب این پلنگ کی بترسد ازمترسکان جالیز؟! زخمه می زند به گوشم،زخمی ام که می خروشم باصدای بال ققنوس،باطنین سمّ شبدیز "خسرو"م به تخت تبعید،بین دره های "یمگان" بلخی ای به شام ودستم،روی دوش شمس تبریز فاتحان لنگ بردند،این قمارازمن اما چنگ می کشدجنونم برقراولان چنگیز بابرادران چه کردی،-گرگ های آن حوالی- دست بسته ودهان را ،ازتمام گرگ هانیز دردلش غم هرس نیست،زیر بار هیچ کس نیست کاج راکجاهراسی ست یکدم ازبهار وپاییز بگذرازغروب دریا ،چون خروس خوانده کبکت ای خوشاکباب کبکی،پای جویبار "خاییز"* کاسه کوزه هاشکستند،برسرمن این قبیله ای ترک نخورده دیوار! ، برسرم توهم فروریز 1399/1/21 شیراز *خاییز: روستایی خوش آب و هوا از توابع تنگستان بوشهر
🌸بن بست🌸 درست می شنوی تخته است دکانت! که ازنخست،کج افتاده بود میزانت معلق آمده شاهین نا ترازو ها شبیه نامه ی اعمال،پیش چشمانت ببین حنای تو رنگی ندارد ازاین پس ببین که روشده ناگاه،دست پنهانت چه دیده دختر کولی به فال قهوه ی تو کجا کشیده تو را خواب فیل وفنجانت؟! تو را طناب رفیقی  شبی به چاه انداخت که مزّه کرد کبابش به زیر دندانت گشوده شد در دیزی حیای گربه کجاست؟ ببین چه زود گلوگیر می شودنانت نشسته اند سر سفره ی رقیب وخوشند شکسته اند نمک خوردگان نمکدانت چه راه ها که به بن بست برده اند تورا نشسته ای به تماشای راهبندانت! شنیده ای که به گنجشک گفت مور آن روز: نشسته ای و ورق می خورد گلستانت درآن بهار،تو را "جیک جیک مستان"بود نبود فکر تهی دستی زمستانت! دوباره خیره به فواره اند چندین مرد که بنگرند فرودی هزار چندانت بوشهر_۱۹ مرداد ۱۳۹۷
سکه ی منسوخ بر سر من بشکنید این کاسه ها و کوزه ها را تا مبادا بشکنم نرخ شما دریوزه ها را گنبد فیروزه ای را نقشبندانی ست هر سو تا بچرخانند با تذهیب خون فیروزه ها را با چهل سال مدام از چله ی مستی پیاپی خون ما در شیشه بنگر قسمت چل روزه ها را مرزها را بسته می بینم به روی سینه سرخان گرگ ها بر نقشه آغشتند با خون پوزه ها را باز در بحر رجز از غربت دریا بخوانید تا به حلقوم وزغ ها بشکنید ارجوزه ها را آه مظلومی اگر باشد به دنبال تو ای شیخ یک قیامت شعله می بلعد نماز و روزه ها را کو صلاح الدین زرکوبی در این آشفته بازار تا بشوید جمله با ضرب سماع آموزه‌ها را صیرفی ها جمله ضرب عشق را از یاد بردند در هوای سکه ای منسوخ گشتم موزه ها را از کبود طبع ما کی می تراود شعر تازه از "تهی سرشار" می بینم تمام کوزه ها را 1399/03/25 شیراز @delnakhahi
• رزق شهادت • برای غربت شهید جمهور، حضرت آیت الله سید ابراهیم رییسی . . چون مسیحی تشنه با گیسوی در هم دیدمت در طنین گریه‌ی گُل‌های مریم دیدمت ای تو را رزق شهادت در بلند ورزقان مثلِ آیاتِ جهاد ای کوه محکم دیدمت می‌گذشتی از شب نهج‌البلاغه با علی در مصاف کوفه ای از ابن‌ملجم دیدمت چشم‌هایت بر گلوی تشنه‌ی شطّ فرات با شهیدان عطش، ظهر محرّم دیدمت دیدمت با نوشدارویی به زخم سیستان مرهمی از نو به داغ کهنه‌ی بم دیدمت سوی بوشهر آمدی ای سید دریا به دوش شب نشین ساحل بی تاب دیلم دیدمت نقشه ی گرسیوزان قتل سیاووش تو بود وقت خونخواهی اگر همپای رستم دیدمت بوسه‌اش مهر سلیمانی‌ست بر پیشانی‌ات گاه همت گاه تهرانی مقدّم دیدمت خم نیاوردی به ابرو در هجوم تیرها در صبوری هم از آن مشهور عالم دیدمت چشم هایت بر کمانداران کوی هفت تیر بین هفتاد و دو گل، قدر مسلم دیدمت دست‌ در دست بهشتی رد شدی از شعله‌ها با دمِ گرم رجایی در همان دم دیدمت دیده‌ام در شامگاه کودکان غزه‌ات با تمام ابرهای گریه نم‌نم دیدمت دیدی اسماعیل‌هایت را به قربانگاه عشق با گلوی خون‌فشان در پای زمزم دیدمت می‌رمد شیطان هم از این تیره‌ی شرب‌الیهود سنگ در کف رو به شیطان مجسم دیدمت ای شهید غربت جمهور ای دست کریم در شب گلچرخ ارواح مکرم دیدمت در سیاست چیزی از آیینه کم نگذاشتی غرق در آهم که در آیینه‌ها کم دیدمت پرچمت بالاست مثل حاج قاسم تا ابد بسکه در رسم ستم سوزی مصمم دیدمت . . ۱۴۰۳/۰۳/۰۲ قم . . 📍آدرس کانال « دل نخواهی » در پیامرسان ایتا: https://eitaa.com/joinchat/2117599237C01145ee29a