┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
صبح را آغاز میکنیم
با نام خدایی
که همین نزدیکیهاست
خدایی که در تارو پود ماست
خدایی که عشق را به ما هديه داد،
و عاشقی را
درسفره دل ما جای داد
الهی به امید تو💚
🌹💖🌻🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#منتظران
حواسـمان باشـد #او در میان ماسـت
از ڪوچه ها و خیابانهاے ما عبور مےڪند
ولی چشـم گناھ آلود ڪجا و دیدن یار ڪجا؟
😔😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خورشیدایران
#صفحهسیچهارم
#هفتمینمسابقه
3. محبّت آبرومندانهی حضرت رضا(ع) به مسافر درمانده
یَسع بن حمزه میگوید: من در مجلس حضرت رضا (ع) بودم، و با آن حضرت گفتگو میکردم، جمعیت بسیار در محضرش بودند، و از مسائل حلال و حرام میپرسیدند، در این هنگام ناگاه مردی بلند قامت و گندمگون وارد شد و گفت:
«اَلسَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ رَسُولِ اللهِ:
سلام بر تو ای پسر رسول خدا(ص)»، من یکی از دوستان شما و دوستان پدران و اجداد شما هستم، از سفر حج میآیم، ولی اندوختهام تمام شده، به گونهای که آنقدر ندارم تا با آن به اندازهی مسیر یک منزلگاه راه بروم، اگر صلاح میدانید، مقداری از توشهی راه را، که مرا تا وطنم برساند به من بدهید، خداوند به من نعمت داده (و در شهر خودم ثروتمند هستم) وقتی که به شهر خودم رسیدم، معادل همان مقدار، صدقه خواهم داد، خودم فقیر و مستحق صدقه نیستم.
امام رضا(ع) به او فرمود: «بنشین»، سپس به طرف مردم رو کرد و با آنها به گفتگو پرداخت تا همه رفتند، و فقط آن حضرت و سلیمان جعفری و خیثمه و من ماندیم، در این هنگام امام رضا(ع) فرمود: «اجازه میدهید به اندرون بروم؟»، سلیمان عرض کرد: «خداوند کار شما را پیش ببرد.»
امام رضا(ع) برخاست و به اندرون خانه رفت و پس از ساعتی بیرون آمد، و درِ اطاق را بست و دستش را از پنجرهی بالای در، بیرون آورد و به آن حاجی درمانده فرمود: «این دویست درهم را بگیر، و مخارج سفر را با آن تأمین کن، وقتی که به وطن رسیدی، لازم نیست که آن را از جانب من به فقرا، صدقه بدهی، آن را به تو بخشیدم، برو که نه من تو را ببینم، و نه تو مرا ببینی.»
آن شخص به سوی وطن بازگشت، سلیمان به امام رضا(ع) عرض کرد: «فدایت گردم، لطف و مرحمت فراوان نمودی، ولی چرا پول را از بالای پنجره دادی و خود را از آن مسافر پوشاندی؟»
امام رضا(ع) در پاسخ فرمود: از آن ترسیدم که مبادا وقتی که با او رخ به رخ شدم، خواری سوال کردن را در چهرهاش مشاهده نمایم، آیا نشنیدهای که رسول خدا (ص) فرمود:
«اَلمُستَتِرُ بِالحَسَنَةِ تَعدِلُ سَبعِینَ حَجَّةً وَ المُذِیعُ بِالسَّیِّئَةِ مَخذوُلٌ، وَ المُستَتِرُ بِها مَغفُورٌ:
آن کسی که احسان خود را (برای حفظ حریم اخلاص) بپوشاند، پاداش او، برابر پاداش هفتاد حج (مستحبی) است، و آن کسی که آشکارا گناه کند، درماندهی بیچاره است، و آن کس که آن را بپوشاند، زیر پوشش آمرزش خدا است.»
و آیا سخن یکی از پیشینیان را نشنیدهای که (در تمجید محبوبش) گوید:
مَتی آتِهِ یَوماً لِاَطلُبَ حاجَهً
رَجَعتُ اِلی اَهلِی، وَوَجهِی بِمائِهِ
«هرگاه برای رفع نیازی، نزد او بروم، به سوی اهل خانهام باز میگردم، در حالی که آبرویم به جای خود باقی است.»
💖💖💖💖💖💖💖💖💖
#خورشیدایران
#مسابقهویژهدههیکرامت
#هفتمینمسابقه
#شناختامامرضاعلیهالسلام
#شناختحضرتمعصومهسلامالله
#انتخابات
#نشر_حداکثری
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
#کانال_کمال_بندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
مداحی آنلاین - سفر خوبه خوبه مجنون باشی - بنی فاطمه.mp3
9.62M
🌸 #میلاد_امام_رضا(ع)
سفر خوبه، خوبه مجنون باشی
وقتی که میرسی زیر بارون باشی
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
#ولادت_حضرت_عشق
#ولادت_امام_رضا_ع_مبارک_باد
💖🌹🌻🦋
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
کفتران قوقوی شادی در حرم سر میدهند
نـوکـر نقـاره زن شـادان و خنـــــدان آمـده
ای خوشا مشهــد شود کنعان وما بینیم که
یوسف گم گشته ی زهـــــرا به کنعان آمده
🔸شاعر: اسماعیل تقوایی
#ولادت_امام_رضا_ع_مبارک_باد
💖🌹🌻🦋
#امامرضا
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
Babolharam_net.mp3
1.9M
|⇦•ازدحام زائرا تو جاده ها...
#سرود ویژۀ ایام ولادت علی ابن موسی الرضا علیه السلام و دهۀ کرامت به نفسِ حاج محمد کریمی•✾•
┅═┄⊰༻🌼༺⊱┄═┅
مرحوم #علامه_طباطبایی جمله ای در مورد #حضرت_رضا علیه السلام فرموده اند که حقیقتاً نیاز به یک کتاب شرح دارد!... فرمودند: همه ی امامان ما #رئوف هستند، اما رأفت امام رضا علیه السلام #حسی است!
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت67
–اینجا باید خیلی فعال باشیها، اونا به خاطر من قبولت کردن و سنت رو نادیده گرفتن.
اینجا از پانزده تا بیست و پنج سالگی قبول میکنن.
–تو خودت مگه چند سالته؟
–منم سنم بیشتره، واسه مربیها ایراد نمیگیرن.
از حرفهایش گیج شدم. فقط دوست داشتم زودتر از آنجا بیرون بروم.
–نه پریناز، من همینجوری امدم فقط اینجا رو ببینم. ممنون. من دیگه میرم توام برو به کلاس حرکات موزونت برس. بالاخره تو مربی چی هستی اینجا؟
خندید.
–هر کاری از دستمون بربیاد انجام میدیم.
–یعنی مدد میدی ملت خوب حرکت بزنن؟
دستم را به طرف طبقهی بالا کشید.
–بیا بریم بالا، توام دو تا حرکت بزن. من مطمئنم بعد از کلاس خودت میگی برم زودتر ثبت نام کنم.
همان خانمی که چند دقیقه پیش از کنارمان رد شده بود. از اتاق بیرون آمد و از پری ناز پرسید:
–میای؟
پریناز مرا با خودش همراه کرد و گفت:
–آره آرزو جون.
آرزو نگاهی به من انداخت.
–مهمون داری؟
پریناز انگشتش را روی بینیاش گذاشت و گفت:
–هیس، صداش رو درنیار. چند دقیقه میمونه و بعد میره.
آرزو سرش را به علامت مثبت تکان داد و از پلهها بالا رفت.
وارد کلاس که شدیم همه با سر و وضع مرتب و حاضر به یراق به حرکات دست و پای آرزو نگاه میکردند و بعضیها در جا انجام میدادند. دخترهای جوانی که پریناز میگفت روزی در خیابان یا پارکها سرگردان بودند و بیشترشان دخترهای فراری بودند. حالا چطور جذب این موسسه شدند نفهمیدم.
از پریناز پرسیدم.
–حالا واقعا تو خودت چی درس میدی؟
–کامپیوتر درس میدم. اکثر این مربیها و مددجوها تو خارج از کشور آموزش دیدن.
–واقعا؟ آخه مگه چی میخوان یاد بدن که میرن اونجا آموزش میبینن.
پریناز در یک کلمه گفت:
–تغییر در تفکر.
سوالی نگاهش کردم.
–یعنی این که ترسو نباشن و حرفشون رو بزنن. نزارن کسی حقشون رو بخوره.
به دختری که روی سن رفته بود و آموختههایش را زیر نظر مربی انجام میداد نگاه کردم.
–یعنی با این حرکاتشون نزارن کسی حقشون رو بخوره؟
پریناز خندید.
–نهبابا، کلاسهای زیادی هست این کلاس یه جوری زنگ تفریحه، البته رقابتم هست، هر کس بهتر باشه جایزه میگیره.
–توام رفتی خارج؟
–یهبار.
–خب اونوقت خرج این همه بریز و به پاش رو کی میده؟
شانهایی بالا انداخت.
–چقدر میپرسی؟ از وقتت استفاده کن. دیگه همچین جایی گیرت نمیادا.
همان لحظه آقایی وارد کلاس شد. همه به او سلام کردند. تنها کسی که آنجا حجاب داشت من بودم. پریناز شالش روی دوشش بود. من خیلی جلب توجه میکردم. آقا نگاه متعجبی به من انداخت. آرزو خانم گفت:
–دوست پرینازه.
آقا عمیق تر نگاهم کرد و بعد نزدیکم آمد و رو به پری ناز گفت:
–چرا قانون اینجا رو زیرپا گذاشتی؟
پریناز فوری گفت:
–میخوام جذبش کنم، البته انگار همین اول کاری پشیمون شده میخواد بره.
آقا از من پرسید:
–چرا؟ از اینجا خوشت نیومد؟
میخواستم حرفی بزنم که زودتر برود برای همین با مِن و مِن گفتم:
–خب اینجا شرایط سنی داره، منم نمیخوام با پارتی ثبت نام کنم.
خندید.
–چه دختر قانونمندی، اتفاقا دخترایی مثل تو اینجا خیلی به درد میخورن، دخترایی که حرف گوش میکنن و روی خط مستقیم راه میرن. اینجا راحت باش، مثل بقیه. طرز حرف زدنش، نگاهش، حتی حرکاتش مرا ترساند.
آقا با اخم رو به پری ناز کرد و گفت:
–همچین دختری رو بار اول برداشتی آوردی این کلاس بعد میگی میخوام جذبش کنم؟ پس تو از این کلاسها چی یاد گرفتی؟
پری ناز سرش را پایین انداخت و گفت:
–آخه خودم اینجا کلاس داشتم گفتم اونم بیاد و...
آقا رو به من سعی کرد لبخند بزند و گفت:
–این پریناز ما کلا سربه هواست. الان شما رو میبره سر کلاسی که چند دقیقه بشینی اونجا کلا نظرت عوض میشه.
بعد هر دو دستش را باز کرد. یک دستش را پشت کمر پری ناز گذاشت و دست دیگرش را به پشت من حائل کرد و به طرف در هدایتمان کرد. آن لحظه ترسیدم که نکند دستش به کمر من هم بخورد ولی او حواسش بود. از کلاس که بیرون آمدیم، صدای موسیقی هنوز در گوشم بود. اضطراب داشتم. احساس کردم آنجا پر از انرژی منفی است و این انرژی حالم را بد کرده بود.
به طرف پله ها راه کج کردم.
پری ناز دنبالم آمد.
–کجا میری؟
–میرم خونه.
–چرا؟ اون که لطف کرد و بهت اجازه داد حتی از کلاس استفاده کنی. باید زودتر از آنجا بیرون میرفتم. از این که خام پری ناز شده بودم و بدون پرس و جو به آنجا رفته بودم خودم را سرزنش میکردم.
پلهها را با شتاب پایین رفتم.
–اینجا جای خوبی نیست پریناز. دیگه اینجا نیا. جلوی آخرین پله ایستادم. در صورت پریناز خیره شدم.
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
💕join ➣ @God_Online 💕
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃==
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸برخیز که موکب رضا آمده است
🎊سلطان سریر ارتضا آمده است
🌸ای تشنه ی
🎉آب چشمه ی رحمت حق
🌸سرچشمه ی رحمت خدا آمده است
🎉 میلاد امام رضا علیه السلام مبارک🌸🎊🌸
-----------------------------------
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥گناه بو دارد!
🎤#آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با صدا ببینید فوق العاده آرامشبخش🔈
🌧کاش بارانی ببارد قلب ها را تر کند
⭐بگذرد از هفت بند ما ، صدا را تر کند
🌧قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
⭐رشته رشته مویرگ های هوارا تر کند
🌧بشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ را
⭐شاخه های خشک و بی بار دعا را تر کند
🌧از خدای مهربون میخوام
⭐بارونش فقط برای شستن غم هاتون باشه
🌧الــــهــــی آمـــیــــن🙏
⭐شبت آرام و در پناه خداوند مهربان🌙
💖🌹🌟✨🌟🌙🌹💖
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
↘️💖🌻🌷
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو
💖🕊
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
می رسی...
چه وِلوِله اى مى كنند
بر خطوطِ حاملِ انتظارِ من
نت هاى گامِ تو🎼
🎼مىرِسى🎼
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌺 🎼 📸 آوایی شاد و زیبا بهمراه بخشی از زیبایی شهر شیراز حافظ و سعدی... ؛
برای شروع یه روز زیبای خدا
🍃🌼 با آرزوی بهترینها برای شما مخاطبای گرامی.
🍃🌸سلامی چو بوی خوشِ آشنایی...
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت68
–اصلا راستین خان میدونن که میای اینجا؟
با شنیدن حرفم اخم غلیظی کرد.
–مگه چیکار میکنم؟ معلومه که میدونه، چیه نکنه با دیدن یه کلاس فکر کردی اینجا خبریه،
اخم کردم.
–یعنی میخوای بگی خبری نیست؟ در مورد من چی فکر کردی پریناز؟ هنوز اینقدر بدبخت نشدم که پاشم بیام اینجور جاها، توام نیا، آخه یه مرد بین این همه دختر چیکار داره؟
تحقیرانه نگاهم کرد.
–واقعا که، بهت نمیاد اینقدر امل باشی، فکر کردم آدم حسابی هستی، گفتم بیارمت...
پوزخند زدم.
–اینجا ارزونی شما آدم حسابیها. اگر از اینجا بیرون نیای برای راستین توضیح میدم که اینجا چه خبره. بعد با سرعت به طرف در راه افتادم. دنبالم دوید، حرفم عصبیاش کرده بود. از پشت روسریام را کشید.
–وایسا ببینم. گفتی چه غلطی میکنی؟ برای این که از افتادن روسریام جلوگیری کنم برگشتم و مجبور شدم هلش بدهم. تلو تلو خوران به عقب رفت ولی روی زمین نیوفتاد.
–چیکار میکنی؟ دفعهی آخرت باشه دست به من میزنیها. خیز برداشت تا به طرفم هجوم بیاورد. من هم فوری پا به فرار گذاشتم.
دنبالم دوید و بلند بلند گفت:
–اگر حرفی به کسی بگی روزگارت رو سیاه میکنم. اصلا تقصیر منه دلم برات سوخت، تو لیاقت نداری. برو همون مثل بدبختا زندگی کن. از در موسسه رد شدم. ولی او همانجا جلوی در موسسه ایستاد.
من هم با فاصله ایستادم و گفتم:
– این تو و همهی اون کسایی که اون داخل هستن دارید مثل بدبختا زندگی میکنید نه من، به نظر من که کامپیوتر یاد دادن توام الکیه. سر کارت گذاشتن. واقعا نمیفهمم میرن خارج که رقص رو یاد بگیرن بیان به دخترا یاد بدن؟ برات عجیب نیست؟ اینا یه کاسهایی زیر نیم کاسشون هست. یا تو اونقدر سادهایی که اینارو نمیفهمی یا با خود اینا هم دستی که دخترای مردم رو از راه به در میکنید. من حاضرم صبح تا شب غرغر بشنوم ولی یه ساعت اینجا نمونم.
با فریاد چند فحش رکیک نثارم کرد.
چهرهاش قرمز شده بود و دندانهایش را روی هم میسابید.
از این که کوچه خلوت بود و کسی حرفهایش را نشنید نفس راحتی کشیدم. اصلا فکر نمیکردم همچین دختر بیحیایی باشد. از خجالت شنیدن حرفهایی که زده بود دیگر حرفی نزدم و به طرف خانه راه افتادم.
تازه فهمیدم نه تنها در موردش اشتباه نکرده بودم، بلکه اصلا نشناخته بودمش.
در تاکسی نشسته بودم و به اتفاقات چند دقیقه پیش فکر میکردم. به کسایی که آنجا دیده بودم. به عکسهای هنر پیشههای نیمه برهنه خارجی که به در و دیوار اتاق رقص چسبانده بودند، به نگاههای مدیر موسسه و همسرش، حال بدی پیدا کرده بودم. عکسهای اتاق خیلی زنده بودند. حتما سه بعدی بودند شاید هم پنج بعدی.
نمیدانم چه اتفاقی برایم افتاده بود آن عکسها مدام در ذهنم مرور میشد و نمیتوانستم از خودم دورشان کنم. یادم است در جایی شنیدم که توصیه میکرد. نباید هر تصویری را دید چون گاهی بعضی تصاویر چهل سال طول میکشند تا از ذهن پاک شود. از کارم پشیمان بودم، خیلی پشیمان، مثل آن حیوان وفادار. نباید به پریناز اعتماد میکردم. اصلا چه دلیلی داشت که مرا به آنجا برد. هدفش چه بود؟
با صدای زنگ گوشیام افکارم حبابگونه ترکیدند. فوری گوشی را از کیفم بیرون کشیدم.
صدف بود. آنقدر با ذوق و شوق حرف میزد که درست نمیفهمیدم چه میگفت.
–صدف از چی اینقدر خوشحالی، کم جیغ جیغ کن ببینم چی شده؟ صارمی حقوقت رو اضافه کرده؟
–نه بابا، خیلی از اون مهمتر. بالاخره بابام رضایت داد. گفت فعلا چند ماه برای آشنایی بیشتر محرم بشید تا بعد.
–آخه این خوشحالی داره، خب اگه چند ماه دیگه گفت منصرف شدم چی؟
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
💕join ➣ @God_Online 💕
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
مداحی آنلاین - امام رضا - سید رضا نریمانی.mp3
1.33M
🎶 امام رضا قربون ڪبوترات
🎤 #سیدرضا_نریمانے
⏯ #نماهنگ | #استودیویے
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
یا امام رضا 💚
باز هم میل زیارٺ ڪرده ایم از راه دور
نیٺ از ما قصد از ما رفت و آمد با شما
ما ڪبوترهای بی بالیم اما آمدیم
لذت پرواز در اطراف گنبد با شما
#السلطان_اباالحسن✋
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
✨﷽✨
#حکایت
💢حاجت غلام در حرم حضرت امام رضا(ع) روا شد
✍ابوالحسن محمّد بن عبداللّه هروى مى گويد: مردى از اهالى بلخ با غلامش به زيارت حضرت امام رضا عليه السلام آمد، خود و غلامش آن حضرت را زيارت كردند. ارباب بالاى سر حضرت آمد و مشغول نماز شد و غلام پايين پاى حضرت به نماز ايستاد. چون هر دو از نماز فارغ شدند به سجده رفتند و سجده را طولانى نمودند، ارباب پيش از غلام سر از سجده برداشت و غلام را صدا كرد، غلام سر از سجده برداشت و گفت: لبيك اى مولاى من!
به غلام گفت: مى خواهى آزادت كنم؟ گفت: آرى، گفت: تو در راه خدا آزادى و فلان كنيز من هم كه در بلخ است در راه خدا آزاد است و من در اين حرم مطهر او را با اين مقدار مهريه به همسرى تو درآوردم و پرداخت آن را نيز ضامن شدم و فلان زمين حاصل خيز خود را هم وقف بر شما دو نفر و اولادتان و اولاد اولادتان و همين طور نسل و ذريه شما كردم و حضرت امام رضا عليه السلام را هم به اين برنامه شاهد گرفتم.
💥غلام گريست و به خدا و به حضرت رضا عليه السلام سوگند ياد كرد كه من در سجودم جز اين امور را نخواستم و به اين سرعت اجابتش از سوى خدا برايم معلوم شد!
📚برگرفته از اهل بيت عليهم السلام عرشيان فرش نشين نوشته استاد حسین انصاریان
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
✍از امام رضا(ع) سوال شد. بهترين بندگان خدا چه کسانی هستند فرمودند:
کسانی هستند که وقتی کارهای نيک انجام
می دهند، خوشحال می شوند، و زمانی که کارهای بد انجام می دهند، طلب مغفرت می کنند، و زمانی که به آنها نعمتی عطا می شود، شکرگزارند، و هنگامی که گرفتار می شوند، صبر می کنند، و زمانی که خشمگین می شوند، عفو می کنند.
📚 تحف العقول؛ صفحه۳۳٢
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کبوترم هوایی شدم…
┄┄┅─ 💚✵─┅┄
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨حضرت محمد ﷺ فرمودند:
كسى كه دوست دارد خندان و با روى گشاده خداوند را ديدار كند، بايد از محبّت و ولايت على بن موسى الرضّا(ع) بهره مند باشد.✨
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
4_5764812203995694778.mp3
4.85M
🌸 #میلاد_امام_رضا(ع)
وقتی که دورم از تو
درمونم فقط مشهده
🎤 #میثم_مطیعی
#ولادت_حضرت_عشق
#ولادت_امام_رضا_ع_مبارک_باد
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
#یا_ضامن_آهو
در باغ ولایت گل خوشبوست رضا
سـروچمــن گلشــن مینوست رضــا
نومیــد مشـــــو ز درگه احســانش
زیرا به جهان ضامن آهوست رضــا
#ولادت_حضرت_عشق
#ولادت_امام_رضا_ع_مبارک_باد
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
1_1069964158.mp3
5.22M
🌸 #میلاد_امام_رضا(ع)
نور گنبد طلا نورالله فی الظلمات
آب سقا خونته برای ما آب حیات
🎤 #مهدی_رسولی
#ولادت_حضرت_عشق
#ولادت_امام_رضا_ع_مبارک_باد
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>