eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
4.3هزار ویدیو
43 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
                 👩‍⚖   🌷 ﷽ دستم رو جلوي صورتش تكون دادم و گفتم: - كجا سير ميكني خانم؟ لبخند تلخي روي لبهاش آورد و گفت: همينجام. - هستي نكنه واسه دلخوشي من اين حرفا رو زدي؟ - اين چه حرفيه دختر؟ مريض كه نيستم بهت دروغ بگم. - پس چرا تو همي؟ - يه كم ناراحتم. - واسه چي؟ - چند روزه كه... بعضش تركيد و با دست چشمهاي اشكبارش رو پوشوند. سرش رو توي آ*غـ*ـوشم گرفتم و گفتم: - الهي بميرم واسه درد دلت! چرا ميريزي توي خودت؟ چي شده عزيزم؟ ميون هق هقش گفت: - چند روزه كه مهيار يه كلمه هم باهام حرف نزده... حتي ظهر هم خونه نمياد... ازم دلخوره مبينا! حق هم داره. من بزرگترين رازش رو فاش كردم. من همسر خوبي نبودم. - اين حرفا چيه دختر؟ تو به خاطر من اين كار رو كردي. مهيار هم آدم عاقليه. الان يه كم ازت دلخوره. چند روز ديگه همه چيز رو فراموش ميكنه. مگه ميشه تو همسر خوبي براش نباشي؟! - نه مبينا! اين دفعه با بقيه‌ي دفعه ها فرق داره. ما تا حالا هر بار كه باهم قهر ميكرديم به ساعت نميكشيد. تحمل نداشتيم كه به چشم هم نگاه نكنيم و باهم حرف نزنيم؛ اما اين بار چهار روز گذشته كه باهام حرف نزده. - من باهاش حرف ميزنم . - نه مبينا! فايده نداره. - تو به خاطر من زندگيت رو تو خطر انداختي. پس اين وظيفه‌ي منه كه تلاشم رو بكنم. لبخند تلخش قلبم رو درد آورد و از اينكه همه‌ي اين اتفاقات به خاطر من پيش اومده بود احساس عذابوجدان داشتم. *** احسان زمزمه هاي آرومي ميشنيدم. از پنجره‌ي كوچيكي كه گـه گاه نور آفتابي ازش ميتابيد، به ستاره هاي كم سو خيره شدم و گوشهام رو تا جاي ممكن تيز كردم تا صداها رو بهتر بشنوم. هنوز هم گوشم به خاطر ضربه اي كه امروز اون لندهور توي گوشم كوبيده بود وزوز ميكرد؛ اما ميتونستم يه چيزهايي بشنوم. - فردا با كشتي ميفرستمش. - اون قيمتي كه قبلاً توافق كرديم رو بذار كنار، الان گرونتر شده. - طرف حساب من تو نيستي. برو به بزرگترت بگو بياد. - ببين مردك! اگه نميدوني خوب بدون، من همه كاره اينجام. اگه تو هم نباشي ميرم سراغ يكي خرتر از تو. - هيچكس يه مرد سي وخرده اي ساله به دردش نميخوره. الان بازار بچه و زنه، اون هم دخترهاي باكـ*ـره. به ستون پشت سرم چسبيدم و از ترس غالب تهي كردم. يا خود خدا! اينا قاچاقچي انسانن؟ دارن درمورد... درمورد من حرف ميزنن؟ بالاخره اين هم دوتا كليه داره و كلي خرتوپرت توي شكمش. خيلي هم بي‌ارزش نيس برات. - آخرش چند؟ - دو تومن از اوني كه توافق كرديم بيشتر. - نه اصلاً. شايد با پونصد ديگه راضي بشم؛ ولي دو تومن زياده. - خيله خب يه تومن، ديگه هم كوتاه نميام. - اكي. ساعت سه بيارينش سر قرار . - باشه. اشكهام به پهناي صورتم پايين مياومدن. من اين نوع مرگ رو نميخواستم. من نبايد اينجوري بميرم! ميخوان من رو تيكه تيكه كنن. دارن من رو ميفروشن. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>