eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
👩‍⚖   🌷 ﷽ چي بگم هستي؟ چي دارم كه بگم؟ كلمه هاش بين گريه اش ادا ميشد. - من... من واقعاً متاسفم... از وقتي شنيدم دارم خودم رو لعن و نفرين ميكنم. حالا ديگه صداي خانم رفيعي هم با گريه همراه بود. - تو چرا عزيزم؟ اون از خدا بيخبر بايد خودش رو لعنت بفرسته كه حالا داره به ريشمون ميخنده. همه جاي بدن دخترم سياه و كبود بود. بهش تهمت زد. بچه اش رو به زور ازش گرفت. اگه بدوني اين مدت چي به سر مبينا اومد. شب و روزش با اشك و آه يكي شده بود. نه غذا ميخورد، نه حرف ميزد. مثل مجسمه يه گوشه مينشست و به يه نقطه خيره ميشد تا اينكه يه دفعه با صداي بلند به گريه ميفتاد و فقط اسم هديه رو ميآورد. آخه حيوون هم اين كار رو نميكنه كه اين آدم با بچه من كرد. روي مبل نشستم و سرم رو به تكيه گاهش تكيه زدم. هستي همچنان هق هق ميكرد و به درددل هاي مادري گوش ميداد كه جيگرش از غصه ي دخترش سوخته و آتيش گرفته. صداي هستي نگاهم رو سمت خودش كشوند. - الان كجاست خاله؟ - با يه تيم اعزامي كه ميرفتن مناطق محروم براي كمك رفته. فقط ماهي يه بار واسه ديدن هديه مياد. اونجايي كه هست حتي گوشي هم آنتن نميده. نه خبري ازش داريم، نه ميدونيم حالش خوبه يا نه. دارم از بيخبري ميميرم هستيجان. - نگران نباش خاله. من خودم امروز و فردا ميرم بهش سر ميزنم. - جدي ميگي هستي؟ تو رو خدا خواستي بري بهم خبر بده. يه كم غذا و لباس براش كنار گذاشتم ببري بهش بدي. - باشه حتماً. فقط آدرس دقيقش رو برام بفرستيد. - ممنون عزيزم. باشه حتماً ميفرستم. - نگران چيزي نباش خاله جون. خدا خودش بزرگه. همه چيز درست ميشه. - توكل به خدا. - كاري داشتيد من هستم. - خدا حفظت كنه! در پناه خدا. - سلام به عمو فرزاد برسونيد. خدانگهدارتون. گوشي رو قطع كرد و با چشمهايي قرمز از اشك گفت: - چيكار كردي باهاش؟ سرم رو تا حد ممكن پايين انداختم. پشيمون بودم و تا حد زيادي از خودم متنفر؛ اما نميتونستم از مبينا دست بكشم. حالا كه مطمئن بودم خيانتي در كار نيست و اون همون مبيناييه كه ميشناسم و با تموم وجود دوستش دارم، بايد براي من بمونه. اجازه نميدم ازم دور بشه. ديوونگي بود يا خودخواهي، هر چي كه بود نميتونستم ازش بگذرم. صداي پيامك گوشي هستي نگاهم رو به نگاهش دوخت. با ترديد نگاهش كردم كه حالا به صفحه ي گوشيش خيره بود و آدرس جايي رو كه مبينا بود زير لب ميخوند. همونطور كه به گوشيش زل زده بود گفت: - من هم باهات ميام. هديه هم بايد باشه. - اون هنوز خيلي كوچيكه. نگاه معنادارش رو بهم دوخت و ساكت شدم. ميدونستم الان ميخواد بهم بفهمونه كه اگه به فكر هديه بودم نبايد اون رو از مادرش جدا ميكردم. پس حرفي نزدم و به گفتن باشه اي اكتفا كردم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>