eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
4.3هزار ویدیو
43 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
                👩‍⚖   🌷 ﷽ با درد بدي توي كمرم ايستادم و دستم رو به كمرم گرفتم. به ديوار تكيه زدم و از درد چشمهام رو روي هم گذاشتم. لعنتي زير لب گفتم و منتظر شدم تا اين درد مزاحم زودتر راهش رو پيدا كنه و بره. احسان به سمتم اومد و زير بـغـ*ـلم رو گرفت. - چي شدي؟ از درد ناي صحبت كردن نداشتم. لبم رو به دندون گرفته بودم تا صداي جيغم بلند نشه و دردم توي گلوم خفه بشه. به كمك احسان تا ايستگاه پرستاري رفتيم. فاطمه با ديدن من سريع به سمتم اومد و من رو روي تخت خوابوند. هنوز هم از درد چشمهام روي هم فشرده ميشد و لبم بيشتر به دندون گرفته ميشد. احسان نگران كنارم ايستاده بود و فاطمه سعي داشت كه مسكني بهم تزريق كنه. درد كمرم كمتر شده بود و جاش رو به داخل شكمم داده بود. توانايي پيدا كردم و لب زدم: - كيفم... كيفم... احسان هول شده پرسيد: - كجاست؟ فاطمه: توي اتاق پرستاراست، من ميارم! به چهره ي نگران احسان نگاه كردم. ايكاش ميتونستم براي هميشه آدمي توي زندگيم داشته باشم كه نگرانم باشه، پشتيبانم باشه، حامي خوبي برام باشه. - خوبي؟ چشمهام رو يه بار بازوبسته كردم و لبخند محوي روي لبهام نشوندم. - آره. - داروهات رو نميخوري؟ - اگه براي آروم كردن دردم نبود هيچوقت نميخوردم. - اگه ميخواي خودكشي كني راههاي سريعتري هم هست. اگه بخواي قول ميدم نشونت بدم. قب ًلا امتحان كردي؟ لبخند تلخي زد و روي صندلي كنار تخت نشست. پاش رو روي پاي ديگرش انداخت و به روبه روش خيره شد. - براي بار اول امتحانش كردم؛ اما فهميدم كه خيلي چاره ساز نيست. از اون موقع به بعد بود كه همه ي راه ها رو امتحان كردم تا به چيزي كه ميخوام برسم. - رسيدي؟! - ميرسم. غمي كنج دلم لونه كرد و بغض مزاحم و تلخ توي گلوم آزارم داد. سرم رو سمت ديگه اي چرخوندم تا اشك پايين اومده از كنار چشمم رو نبينه. فاطمه وارد اتاق شد و قرص رو به همراه ليوان آب به دستم داد. احسان از روي صندلي بلند شد و گفت كه ميره تا به اميد سر بزنه. فاطمه كنار تخت نشست و به چهره ام نگاه كرد. با تلاش خودم رو بالا كشيدم و به ديوار پشت سرم تكيه زدم. - چرا اينجوري نگاهم ميكني؟ كمرت درد گرفت؟ - آره - نكنه موقعشه؟ - نه بابا سه هفته اي هست كه از موقعش گذشته. - خب شايد واسه همينه! - اوهوم. - شايد هم... با يادآوري آزمايشم از روي تخت پايين اومدم كه صداي فاطمه توي گوشم پيچيد. - كجا با اين حالت؟ - خوبم خوبم. به سرعت خودم رو به آزمايشگاه بيمارستان رسوندم. قلبم بيتاب و بيقرار به ديواره ي سـ*ـينه ام ميكوبيد و پاهام ياري نميكرد. با ديدن مسئول آزمايشگاه، خانم سعيدي، لبخندي روي لبم نشست. - سلام خسته نباشيد. - سلام رفيعي عزيز! خوبي؟ - ممنون. شما خوبي؟ - شكر. - ببخشيد جواب اين آزمايش من نيومد؟ - ديروز آماده بود، ميخواستم بيام بهت بدم كه شنيدم يكي از اقوامتون توي بيمارستانه. بچه ها گفتن سرش شلوغه، من هم گفتم خب شايد خودت بياي دنبالش! حالا حالش چطوره؟ حرفهاي خانم سعيدي خيلي واضح نبود و علاقه اي به شنيدنشون نداشتم. فكر و ذهنم پيش اون آزمايش لعنتي بود كه حكم مرگ و زندگيم رو صادر ميكرد. گيج و گنگ جواب سرسري بهش دادم و فقط ازش خواستم كه جواب آزمايشم رو بده. برگه ي آزمايش رو از بين برگه ها بيرون آورد و پاكت رو باز كرد. قلبم تا گلوم بالا اومده بود و براي لحظه اي دست از تپيدن برداشت. پاهاي سست شده ام رو نگاه كردم و دستور دادم كه براي ثانيه اي هم كه شده بايستن. لبش به لبخند باز شد و به چشمهاي مضطربم چشم دوخت. - نگفته بودي ازدواج كردي دختر! - جواب چيه؟ - مباركه! - چي؟ - چهار هفته است كه بارداري عزيزدلم. مبارك باشه! فقط شيريني ما يادت نره. دستهاي لرزونم رو جلو بردم تا پاكت رو بگيرم. بايد خودم چك ميكردم. باورم نميشه! يعني... يعني من الان... پاكت رو بين انگشتهام گرفتم و با دقت به نوشته هاي لاتين روش خيره شدم. چشمهاي تارشده ام بهم ثابت كرد كه جواب آزمايشم مثبته. چشمهاي گريونم رو روي هم گذاشتم و اشك چكيده شده ي حاصل از اون رو پاك كردم. لبخند روي لبم پاك نميشد و برگه ي چسبيده روي قلبم همه ي غم و غصه هام رو با خودش برد و پاهاي سست شده ام مجبورم كرد روي صندلي بشينم. بيتوجه به حرفهاي خانم سعيدي سرم به ديوار تكيه زدم و دستم ناخودآگاه روي شكمم نشست. با انگشتانم روي شكمم خط كشيدم. حسش ميكردم. موجود زنده اي رو كه درونم شكل گرفته بود حس ميكردم. روزها بود كه حس ميكردم. هفته ها بود كه حس ميكردم و براي اطمينان از اينكه خيالاتي نشده باشم، چند روز پيش آزمايش دادم.🌻🌻🌻🌻🌻 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>