eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
4.3هزار ویدیو
42 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
                 👩‍⚖   🌷 ﷽ چرا نگراني؟ نكنه فكر ميكني شبيه من بشه؟ بابا اشكالي نداره اين روزا با جراحي پلاستيك همه چيز رو زيرورو ميكنن. - ِا احسان! مسخرهبازي در نيار. نگرانم كه يه وقت خدايي نكرده بچه ام... اشكم روي گونه ام نشست و احسان با تعجب بهم چشم دوخت. - مبينا! چرا اينقدر خودت رو عذاب ميدي عزيزم؟ يه سونوگرافي ساده است. بچه امون انشاءاالله سالمه. صداي قلبش رو گوش ميدي، نگاهش ميكني؛ بعد هم وضعيت خودت رو ميبينم كه از شر اون غده هم خلاص شدي. لبخند رضايتي روي لبم نشست. سرم رو روي شونه اش گذاشتم و گفتم: - راضيم به رضاي خودش. صداي منشي لرزه ي ديگه اي به دلم انداخت. - خانم رفيعي! نوبت شماست. به چشمهاي عسلي احسان چشم دوختم و لبخند روي لبش آرامش خاصي به وجودم بخشيد. دستش رو محكمتر گرفتم و با نفسي عميق سمت اتاق خانم دكتر رفتيم. چهره شاداب و بشاش خانم دكتر هم به حال خوبم اضافه كرد. روي تخت نشستم كه گفت: - چند ماهته عزيزم؟ - دو ماهم تموم شده، رفتم توي ماه سوم. - پس روي تخت دراز بكش تا سونو رو انجام بدم. روي تخت دراز كشيدم و به خانم دكتر خيره شدم. از پشت ميزش بلند شد و پشت دستگاه سونوگرافي نشست. وسيله اي رو به كمي ژل آغشته كرد و روي شكمم ماساژ داد. اولش فشار دستگاه روي شكمم اذيت ميكرد؛ اما بعد بهش عادت كردم. خانم دكتر كه پوست گندمي با موهاي رنگشده ي قهوه اي داشت و روسري ساتن آبي كاربنيش عجيب بهش مياومد رو به سمتم كرد و گفت: - خدا رو شكر بچه تون سالمه. لبخند روي لبم نشست و قلبم پر از احساس شد. انگار كه دنيا رو بهم هديه داده بودن و تمام لـ*ـذتهاي دنيا به من رسيده بود. اشك شوق از گوشه چشمم چكيد و سراپا غرق شوق شدم؛ اما باز هم ته دلم مطمئن نبودم و با خودم ميگفتم يعني واقعاً بچه ي داخل شكمم سالمه؟! خانم دكتر نگاهي بهم كرد و گفت: - مامان بچه! ميخواي صداي قلب كوچولوت رو بشنوي؟ ديگه نميدونستم بايد چيكار كنم. احساس ميكردم الان وقتشه كه روي ابرها پرواز كنم. با شوق فراواني گفتم: - واقعاً ميشه؟ سري تكون داد و گفت: - البته. احسان هم به شوق اومده بود. كنارم ايستاد و دستهاي يخ زده از هيجانم رو توي دستهاي گرمش گرفت. ضربان قلبم روي هزار بود و دلم بيتاب شنيدن صداي اون قلب كوچولوش. صداي پخش شده صداي قلبش بود كه تندتند و بيوقفه ميتپيد. صداش برام زيباترين آهنگي بود كه تابه حال شنيده بودم و ريتمش برام آرامبخش بود. صداي تپش قلب خودم كه بي‌مهابا به سـ*ـينه ام ميكوبيد اجازه نميداد كه با عشق و علاقه دستم رو روي سـ*ـينه ام گذاشتم و دعا ميكردم كه براي لحظه اي بايسته تا بتونم صداي تپش قلب عزيزترين فرد زندگيم رو بشنوم. به قدري غرق احساس و شوق شده بودم كه ديگه حال خودم رو درك نميكردم و صداي احسان رو هم نميشنيدم. صدا قطع شد و من با تعجب به خانم دكتر نگاه كردم كه لبخندي بهم زد و گفت: - اينجوري نگاهم نكن. صداي تپش قلبش رو براتون ضبط كردم تا هروقت كه دوست داشتي بهش گوش بدي. لبخند عميقي روي لبم نشست و تازه متوجه سيل اشكهام شدم و با دست اشكهام رو پاك كردم. اين حجم از احساس و خوشحالي برام قابل توصيف و باوركردني نبود. انگار كه ميدونستم توي كل عمرم امروزه كه فقط ماندگار ميشه، امروزه كه هر بار به عنوان بهترين روز عمرم ياد ميكنم. به خودم يادآوري ميكردم كه بايد تا آخر عمرم شكرگزار اين نعمت باشم، بايد صدها ركعت نماز شكر به جا بيارم و از خدا ممنون باشم.🌹🌹🌹🌹🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>