#هدیهاجباری👩⚖
#پارتهشتاد🌷
﷽
- من خوبم آقاي دكتر. جاي نگراني نيست.
- شما توي بيمارستاني كه من رئيس اون هستم حالتون بد شده؛ پس من مسئولم.
به هيچ وجه نميتونستم اجازه بدم كه كسي از زندگي خصوصي من سر در بياره! دردم
بهتر شده بود؛ اما هنوز هم نميتونستم روي پام بايستم. سعي كردم كه از روي تخت
پپايين بيام. سرم به شدت گيج رفت. چشمهام سياهي رفت. دستم رو به ديوار كنارم
گرفتم و چشمهام رو بستم.
خانم دكتر: فشارتون خيلي پايينه. بايد سرم بزنيد.
آقاي دكتر چيزي شبيه «دختره ي لجباز» زير لب گفت و از اتاق خارج شد. خانم دكتر
سرمي بهم وصل كرد و كنارم نشست.
- ببخشيد مزاحم كارتون شدم.
- دكتر هم رفتي براي اين مشكلت؟
- بله.
- نظر دكترت چي بوده؟
- عمل.
- قراره كي انجام بدي؟
- هنوز مشخص نيست.
بهتره زودتر اقدام كني عزيزم؛ چون ممكنه كار از كار بگذره.
- ممنون.
با قطرههايي كه پشت سر هم از لولهي سرم عبور ميكردند و وارد رگم ميشدن
جون گرفتم. مطمئناً اگه الان هستي اينجا بود كلي فحشم ميداد كه چطور ميتوني در
مورد اين لولهي وحشت كلمات خوب به كار ببري؟! دستم رو روي پيشونيم گذاشتم
و چشمهام رو بستم.
٤٥ دقيقه طول كشيد تا سرم وارد بدنم بشه و تموم اين مدت چشمهام بسته بود و
فكر ميكردم.
خانم دكتر سرم رو از دستم خارج كرد. تشكري كردم و از اتاقش خارج شدم.
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>