هدایت شده از گسترده رایگان مینا عصرانه
💕💕💕💕
.با افتخار میگوییم حراج نکردیم بلکه با کمترین سود بهترین هارو تقدیم شما میکنیم
#همه رنگ _همه طرح 😍
_
فکرشم نمیکنی یه #کانال اینهمه #ارزون بفروشه🤩🤩
هـر مدلی که دلت خواست این کانال هست❤️
قول میدم #دست_خالی برنگردی💃
http://eitaa.com/joinchat/1733492739C47ebaa8b41
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
⁉️ برای همسرت #کاریزما نیستی؟
⁉️نمی تونی با همسرت حرف بزنی فوری #دعواتون میشه؟ نسبت بهت #سرد شده؟
⁉️می دونی باید چکار کنی که ارتباطت با همسرت بهتر بشه؟
⁉️فرزند #خجالتی داری؟ #ترسو چی؟
⁉️می دونی نباید موقع اختلاف با همسرت نباید مثلث سازی کنی؟
⁉️راههای درمان #افسردگی را می دونی؟
⁉️می دونی قانون انعکاس چیه؟
👈جواب این سوالات و خیلی از سوالات دیگه در این #کانال #بی #نظیر داده شده ، آخه #هر #روز در مورد یک #موضوع صحبت میشه، که از هیچ کانالی #کپی گرفته نمیشه،
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
🌼☘در ضمن خدای نکرده اگر #مشکلی داری می تونی در ایدی مطرح کنی ⏬
https://eitaa.com/joinchat/3950313565Ce02df5906e
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰🌼☘
🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂
✅ #فقط_با_دلت_بخون! 👌👌👌
✍ بارها شنیدیم که میگن، دختر خانمها عکس خودشون رو نذارن رو پروفایلشون ❌
دخترها موقع چت با نامحرم ایموجی و شکلک نفرستن ❌
دخترا برای پسرا تو چت ؛ صدا نفرستن ❌
استیکر نفرستن و .... ❌
📌درکل بارها شنیدیم که میگن دختر باید #سنگین باشه👌
مغرور باشه💪
یا بقول معروف زود پا نده ... 😒 (این معنیش این نیست که دیر پا بده خوبه هااا !!!!)
📌خب ! حالا نظرتون چیه درباره سنگینیه اقا پسرا هم کمی صحبت کنیم؟!!!😊
شما آقا پسرا هم استوری ازخودتون با تیپ های خفن و جذاب نزارید ....👨💼
با شمام اونایی که پروفایلتون با مدل موهای مختلف و ...🧓
بعضی مذهبی ها که مدل محاسن و ته ریش و تسبیحشون و عوض میکنن😏📿
بنظرتون خنده داره اگه بخواییم بگیم اقا #پسرا لطفا یکم سنگین باشین؟!!
تازه این که چیزی نیست!
اصل مطلب یه چیزه دیگس که اونو بشنوین بیشتر تعجب میکنین!!!😕
📌 امروز حرف حسابمون و لپ کلامون اینه👇
اقا #پسر گل ❗️❕❗️
عکس خودتو نزار رو پروفایلت !!!
😳😳😳
بعله نذار .... 😊
نمیخوام بگم گناه داره؛ که میدونم و میدونی که نداره ! 👌👌👌ن
ولی بیا یه بار هم که شده از یه زاویه دیگه بهش نگاه کنیم!!! 😕
[ چیزی که میخوام بگم ابدا در مورد همه دخترها مصداق نداره❌ ولی ما امروز میخواییم از زبون همون تعداد #اندک و #قلیل دخترها باشما حرف بزنیم!! ]
میخوایم از زبون اونا بگیم که👇
#برادر_من !
من یه #دخترم ...
وقتی عکس تورو توی پروفایلت میبینم ...
با ته ریش ... 🧓
با یه شلوار جین .... 👖
پشت فرمون ... 🚙
با یه تیشرت خوشرنگ ... 👕
تو جمع رفیقات ... 👨👦👦
با یه تسبیح تو دست ...📿
با یه کت و شلوار ...🤵
نیم رخ با یه نگاه شیطنت امیز به دوربین و ...🤳
اینها برام جذابه😔
دست خودم نیست ....
دلم میلرزه گاهی اوقات ....
📌 وقتی وسط یه مکالمه معمولی؛ یهو بجای تایپ کلمات #صداتو میفرستی (رو همون حسابی که پیش خودت میگی گناهی نداره و درست هم میگی؛نداره) صدای جذاب مردونت دل من رو میلرزونه ...😔
عکس چهرت تو ذهنم؛ لحن صدات تو گوشم و ... تمام 🌷
هان و 😉هایی که بی دلیل و از روی #عادت میفرستی ...
همه و همه باعث میشه هربار که چشمم به اسم و عکس پروفایلت میفته ، هربار میخوام پیامی بفرستم حتی در یک مکالمه رسمی و عادی ضربان قلبم بیشتر بشه ... 😔
#برادر_من !
میدونم که بی قصد و دلیلِه تمام این کارهات ...
ولی #دل من رو نلرزون! 😔
📌 اگر برای منِ #دختر #شرع می گوید نکنم بهتر است !
برای شمای #پسر هم کاش #دلت بگوید نکنی بهتر است ... ! 👌
با #عکست #صدات #کلماتت (ناخواسته) #دلبری نکن برادرم ❗️❕❗️
📌 #برادر_من
یه دقیقه وایستا 🤚
لطفا #موضع نگیر که این چرندیات چیه و سندش کجاست و کی گفته و ... ؟!!!
اولش هم گفتیم هیچ کجای شرع لااقل برای پسرها همینچین مواردی رو اساسا نهی نکرده!
اما قبول کن تمام این لرزش دلها بارها و بارها اتفاق افتاده ... 😔
و تماما این کارها مقدمه ایی برای گناه هست ، چه برای توی پسر ...😧
یا منِ دختر ...😧
📌 وقتی برعکس این موارد☝️ فراونه و زیاده ، چرا از این ور مصداق نداشته باشه ؟!!!
قطعااااا داره.... 👌
#خواهر گلم😊
اگر شما دختری هستی که با یه شاخه گل تو فضای مجازی که هییییچ؛ با یه کامیون درخت تو دنیای واقعی هم دلت نمیلرزه!!!
بهت تبریک میگم👏
ولی بدون همه ی هم جنسات مثل تو نیستن😊
تعداد اندکی هم هستن که دل هاشون میلرزه و ... بخاطر همون تعداد اندک درمقابل #موعظه ما به آقا پسرها #موضع نگیر ! ❌
نهی #دلبری از زبان #شرع برای #دخترها🔞
نهی #دلبری از زبان #دل برای #پسرها 📵
✅#فوروارد برای تمامی #گروه ها و #کانال ها#باقیات الصاحات می باشد 👌👌👌
#دل_نوشته
#حجاب
#دلبری
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
#هدیهاجباری👩⚖
#پارتصدپنجاهیکم🌷
﷽
***
احسان
دوشي گرفتم و كت وشلوار بادمجوني رنگم رو تنم كردم. كروات مشكي با راه راه هاي
طوسي رو دور گردنم محكم كردم. موهام رو با ژل سمت بالا حالت دادم. كفشهاي
ورنيم رو دستمال كشيدم و پا كردم. كيفم رو از روي ميز برداشتم و به سمت پذيرش
راه افتادم. به ساعت مچيم نگاهي انداختم، ساعت هشت و چهل وپنج دقيقه بود. آريا
و امين روي مبلهاي روبه روي پذيرش نشسته بودن كه با ديدن من از روي مبل بلند
شدن و دستشون رو سمتم دراز كردن كه با سلام جواب دادم و همون لحظه صداي
پاشنه هاي كفشي سرم رو سمت خودش كشوند. كيف كوچيك و مشكي رنگش رو
توي دستش جابه جا كرد. لبخند قشنگي روي لبهاش نشست. مانتوي مشكي و كوتاه
ساده و شيكش رو با شلوار مشكي پارچه اي و روسري طرحدار زرشكي رنگي كه دور
گردنش مدلدار بسته بود ست كرده بود و آرايش مليح روي صورتش، همه و همه
باعث شد كه بار ديگه عاشقش بشم. لبخند از روي لبهام پاك نميشد و محو
تماشاي زيباييش بودم كه حتي صداي خودش رو هم نشنيدم. اخم نشسته روي
صورتش هم زيبايش ميكرد.
- آقاي ايراني! خوبيد؟
كلافي دستم رو پشت گردنم گذاشتم و گفتم:
- بله خوبم! بهتره ديگه بريم دير نشه يه وقت.
سري به نشونه ي مثبت تكون داد و همه سوار ماشين شيك و بزرگي كه از طرف
شركت طرف قرارداد رزرو شده بود، شديم.
سرم با ديدن شركت به اين بزرگي سوت كشيد و به عظمتش كه تمومي نداشت
خيره شدم.
هر چهارتا با راهنمايي ظفر وارد شركت شديم كه آقاي كت وشلوارپوشيده اي
جلومون ايستاد و دستش رو سمتمون دراز كرد و در آخر هم به سراغ هستي رفت و
با ترجمه ظفر متوجه شديم كه مرده از تيپ و چهره ي هستي تعريف ميكنه و بعد از
اون دستش رو سمت هستي دراز كرد كه به شدت عصبي شدم. رگ پيشونيم داشت از
عصبانيت ميتركيد كه هستي دستهاش رو به هم گره زد و كمي سمت جلو خم شد
كه همون آقا كه خودش رو از كارمندهاي شركت معرفي كرده بود، متوجه شد و ما
رو سمت طبقه ي بيست ونهم راهنمايي كرد. سوار آسانسور شديم و به طبقه مورد نظر
رسيديم. فضاي شيك و مدرن شركت و تيپ هاي رسمي مكان شيكي رو به وجود
آورده بود. با ورودمون خانومي كه موهاي موجدار قهوه اي رنگي داشت و پيراهن
كوتاه آبي با كفشهاي مشكي پوشيده بود و برگهاي توي دستش بود همراه آقاي
كت وشلوار پوشيده اي به سمتمون اومدند. آقا با همه امون دست داد و خودش رو
رئيس شركت معرفي كرد. همه به سمت سالن كنفرانس رفتيم، پروژكتور روشن شد
و همون آقا كه اسمش كريم اوقلو بود شروع به توضيح دادن درمورد نحوه ي كار
شركت كرد و بعد از اون هم درمورد پروژه اي كه قرار بود باهاشون همكاري كنيم
صحبت كرد. همه ي افرادي رو كه قرار بود توي اين پروژه باهامون همكاري كنن
معرفي كرد و قرار شد توي مهمونياي كه بعد از عقد قرارداد برگزار ميشه بيشتر
همديگه رو بشناسيم. هشت صفحه شرايط قرارداد رو كه به انگليسي نوشته شده بود
به دستمون داد و آريا ازشون خواست كه دو روز بهمون فرصت بده تا شرايط قرارداد
رو مطالعه كنيم و بعد از تصميم نهايي بهشون خبر بديم. بعد از صرف قهوه و
صحبت كردن درمورد نحوه ي كار شركت و نحوه ي همكاريمون به سمت هتل حركت
كرديم.
داخل بهترين رستوران تركيه جلسه بود. بايد تموم موارد قرارداد كه به لاتين نوشته
شده بود رو مطالعه ميكرديم. بعد از سفارشاتمون آريا دستش رو روي ميز گذاشت
و كتش رو صاف كرد و با لحن دستوري مخصوص خودش گفت:
- حتماً از اهميت اين قرارداد براي شركت اطلاع داريد. از طرفي هم حاضر نيستيم
كه براي بستن اين قرارداد هر كاري بكنيم. بهتر بگم كه اين قرارداد براي بهبود
شركت و افزايش ارتباطمون با اين كشور برامون حائز اهميته و قرار نيست كه به هر
نحوي كه شده تن به قرارداد بديم.
اين قرارداد كه شامل هشت صفحه است كه به لاتين نوشته شده، ما فقط دو روز
فرصت داريم تا نظرمون رو درباره ي اين قرارداد بيان كنيم. ازتون ميخوام كه با
دقت فراوون اين قرارداد رو ترجمه و مطالعه كنيد.
امين تكوني به خودش داد و كمي رو به جلو خم شد.
- تا كي وقت داريم كه كارمون رو تحويل بديم؟
- تا ساعت دوازده شب فردا
- اوه! به خيال خودم اومدم تركيه يهكم خوش بگذرونم. حالا بايد بشينم ترجمه كنم!
هستي با لحن رسمي خودش بيتوجه به حرفهاي امين پرسيد:
- بعد از عقد قرارداد چه لزومي داره كه بيشتر اينجا بمونيم؟
- توي يكي از بنداي همين قرارداد ذكر شده كه بايد به مدت سه هفته توي شركت
مشغول به كار بشيم تا با نحوه ي كار ما آشنا بشن!
هستي: يه جور تحت نظر گرفتن!
آريا: ميشه خوشبينانه تر بهش نگاه كرد.
هستي ابرويي بالا انداخت و همون لحظه سفارشاتمون رسيد و شام توي سكوت و با
مزه پرونيهاي بيمزه ي امين خورده شد.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال