#پندانه
✍اگر برای بدست آوردن پول مجبوری دروغ بگوئی و فریبکـاری کنی ، تهیدست بمان!
اگر برای بدست آوردن جاه و مقامی باید چاپلوسی کنی و تملّق بگوئی ، از آن چشم بپوش!
اگر برای آنکه مشهور شوی ، مجبور می شوی مانند دیگران خیانت کنی ، در گمنامی زندگی کن!
بگذار دیگران پیش چشم تو با دروغ و فریب ثروتمند شوند ، با تملّق و چاپلوسی شغل های بزرگی را به دست آورند و با خیانت و نادرستی شهرت پیدا کنند ، تو گمنام و تهیدست و قانع باش!
🔅زیرا اگر چنین کنی تو سرمایه ای را که آنها از دست داده اند ، به دست آورده ای و آن شرافت است
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
✍حضرت علی علیه السلام
مردم! شما چونان مسافران در راهید، که در این دنیا فرمان کوچ داده شدید. که دنیا خانه اصلی شما نیست و به جمع آوری زاد و توشه فرمان داده شدید.آگاه باشید این پوست نازک تن طاقت آتش دوزخ را ندارد، پس به خود را رحم کنید. شما مصیبت های دنیا را آزموده اید آیا ناراحتی یکی از افراد خود را بر اثر خاری که در بدنش فرو رفته پا در زمین خوردن پایشمجروح شده،یا ریگ های داغ بیابان اورا رنج داده دیده اید که تحمل آن مشکل است؟ پس چگونه می شود تحمل کرد که در میان دو طبقه آتش، در کنار سنگ های گداخته همنشین شیطان باشید.
📕نهج البلاغه خطبه ۱۸۳
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
پیغمبر (ص) فرمود:
یتنعم امتى فى زمن المهدى (ع) نعمه لم یتنعموا قبلها قطّ یرسل السماء علیهم مدراراً و لا تدع الارض شیئاً من بناتها الاخرجته .
امت من در زمان مهدى چنان در فراخى معیشت به سر برند که هیچگاه پیش از آن ندیده باشند .
آسمان پى در پى برکات خود را براى آنان فرو مى ریزد و زمین آنچه دارد بیرون مى دهد .
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
#دلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
عاشقم …
عاشقِ ستاره صبح
عاشقِ ابرهای سرگردان
عاشقِ روزهای بارانی
عاشقِ هر چه نامِ توست بر آن
فروغ فرخزاد
صبحتون عاشقانه
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت39
عصبی گفتم:
–آره اصلا من لیاقت ندارم
امیر محسن بلند شد و کنار گوشم گفت:
–نمیشد حالا زبونت رو نگه میداشتی؟الان فقط باید میگفتی، چشم مامان. بعد آرام از من دور شد.در جا از حرفم پشیمان شدم.
"آقاجان گفته بود که باید زبونم رو تربیت کنم. انگار این زبونم تربیت پذیر نیست.
مادر با اخم نگاهم کرد.
دست از خیالات برداشتم و سر به زیروارد آشپزخانه شدم. خودم را پشیمان نشان دادم و مظلومانه شروع به سرخکردن بادمجانهایی شدم که مادر پوست کنده بود و کنار اجاق گاز گذاشته بود.
سرم را بالا گرفتم.
"ای خدای غافلگیر کننده رحم کن."
سرخ کردن بادمجانها که تمام شد.
آن معجزه رخ داد.
مادر کنارم ایستاد و گفت:
–دستت درد نکنه. بیا این پیازها رو هم سرخ کن.
تا به حال مادر از من تشکر نکرده بود.
–خواهش میکنم مامان جان، وظیفمه، این حرفها چیه.
"ای خدای غافلگیر کننده پس تو اینجوری واسه آدم میترکونی. خیلی باهالی."
مادرحق به جانب روبرویم ایستاد.
–خب پس تو که میدونی وظیفته قبل از این که من بگم بیا کمک کن دیگه، باید حتما یه تشر بهت بزنم.
نگاه مبهوتم را به طرف سقف سُر دادم و گفتم:
–چشم.
سر سفرهی شام پدر رو به امیر محسن کرد و گفت:
–دیگه کمکم باید گوشت رو آزاد بخریم. کمکم سهمیهایی رو دارن جمع میکنن.
امیر محسن گفت:
–بهتر آقاجان، اینجوری که نمیشه، همهی وقتتون توی صف گوشت هدر بره.
پدر گفت:
–دلم میسوزه، آخه مردم از کجا بیارن یهو قیمت کباب سه برابر بشه.
مادر گفت:
–خیر نبینن اونایی که این بلا رو سر ملت میارن. کاش فقط گوشت بود، فوقش آدم نمیخره، همه چی رو گرون کردن. خدا خودش سزاشون رو بده.
امیر محسن گفت:
–خودمون رای دادیم مامان جان، خدا چیکار کنه.
پدر گفت:
–ما که رای ندادیم ولی خب، خشک و تر با هم میسوزه.
–ما میتونستیم بیشتر روشنگری کنیم. خوب کار نکردیم، باید یه جوری سعی میکردیم از این دو قطبی بازیا دور باشیم. هر یه نفر ما فقط یه نفر رو قانع میکرد، الان اوضاع این نبود. ما یه جورایی باهاشون لج کردیم، نخواستیم متحد باشیم. دلسوزی نکردیم آقا جان. مهربون نبودیم. باید بیشتر میگفتیم، ما دنبال برنده شدن بودیم. الانم بدمون نیومده که حرفهای ما درست از آب درامده و اونا شرمنده شدن.
پدر به دهان امیر محسن زل زده بود.
–حرفت درسته ولی نشدنی، من خودم با چندتاشون صحبت کردم، بعد اسم چند نفر را نام برد و ادامه داد:
–یادت نیست چه حرفهایی میزدن، اونقدر با اطمینان حرف میزدن که من رو هم به شک انداخته بودن. البته الان دیگه حرفی نمیزنن. وقتی از دور من رو میبینن راهشون رو کج میکنن و از اونور میرن. این دو قطبی و این حرفها رو هم خودشون به وجود آوردن دیگه.
مادر گفت:
–حالا بگیم انتخابات رو اشتباه کردن یا هر چی، گذشته و رفته، الان چرا اینجوری میکنن؟ من نمیدونم مردم چشون شده به هم دیگه رحم ندارن. رفتم بادمجون بخرم، آقا نادر کلی کشیده رو قیمت، میگم چرا اینقدر گرونش کردی؟ میگه خانم قیمت دلار خیلی رفته بالا،
–بهش گفتم خب رفته باشه، انصافم چیز خوبیه.
میگه انصاف رو ببر در مغازه ببین چیزی میتونی باهاش بخری.
پدر و امیر محسن سرشان را به علامت تاسف تکان دادند. من سکوت کرده بودم و از این بالا رفتن قیمت دلار و غیره فقط حرص میخوردم. چون فقط به این موضوع فکر میکردم که این گرانیها چه ضربهی سختی به ازدواج جوانها میزند و خواستگاریها چقدر کمتر و کمتر خواهد شد. یاد حرف عمه افتادم که میگفت، این که ازدواج کردن جوونها روز به روز کمتر میشه، اکثرش به خاطر اوضاع بد اقتصادی نیست. دلیلش تغییر کردن ذائقهها و سبک زندگیهاست.
رو به امیر محسن گفتم:
–عمه میگفت بیشتر از این که نگران گرونی و انتخاب باشیم باید نگران تغییر ذائقهی مردم باشیم. اگه اون درست بشه، بقیش خودش حل میشه.
مادر گفت:
–وا! یعنی چی؟ وقتی نون نباشه دیگه...
امیرمحسن گفت:
–منظور سلیقس مامان، این حرف هم درسته، یعنی آدمها الان اولویتش همون خوب خوردن و راحت زندگی کردنه، رای و انتخابشون هم در راستای رسیدن به همین هدفشونه، دشمن سالهاست داره کار میکنه و خب موفق هم بوده. ما تازه کمکم داریم از خواب پامیشیم.
مادر و امیرمحسن تا جمع شدن سفره حرف زدند. ولی من دیگر سکوت کردم. ترسیدم مادر دوباره حرفی بزند و مرا ضایع کند.
موقع شستن ظرفها امیر محسن کنارم ایستاد و شروع به آب کشیدن ظرفها کرد و گفت:
–روزه سکوت گرفتی؟
–چی بگم؟ هر چی بگم مامان همچین با "موشک سجیل" میزنه که...
–عه، اُسوه؟ تو اینقدر کینهایی نبودی.
با تشر گفتم:
–اصلا از دست توام ناراحتم. من همهی حرفهام رو به تو میزنم ولی تو تا مرحلهی بیرون حرف زدن با صدف رفتی و به من بروز ندادی.
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
باید راهی یافت، برایِ زندگی را زندگی کردن،
نه فقط زندگی را گُذَراندَن ..
باید راهی یافت،
برایِ صبح ها با اُمید چشم گُشودَن،
برایِ شب ها با آرامشِ خیال خوابیدن..
اینطور که نمیشود،
نمیشود که زندگی را فقط گذراند ،
نمیشود که تمام شدنِ فصلی و رسیدنِ فصلی جدید را فقط خُنَکایِ ناگهانیِ هوا یادَت بیاورد،
نمیشود تا نوکِ دماغَت یخ نکرده حواسَت به رسیدنِ پاییز نباشد..
اینطور پیش بِرَوی یک آن چَشم باز میکنی
خودَت را میانِ خزانِ زردِ زندگی ات میابی ،
و یادت هم نمی آید چطور گذَرانده ای مسیرِ بهاری و سبزِ زندگی ات را..
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
اصلا خدا را هم خوش نمی آید،
راهَت داده به دنیایَش که نقشَت را ایفا کنی،
یک روز خوبُ حتی یک روز بد ،
یک روز شیرینُ حتی یک روز تلخ ،
یک روز آرامُ حتی یک روز پُرهیاهو ،
وظیفه ی تو زندگی را با تمام و کمالَش زندگی کردن است،
با تمامِ سِکانس هایِ تلخ و شیرینَش..
نمیشود که همه اش خسته باشی
و سَرِ سکانس هایِ تلخ بهانه بیاوری و گوشه ای به قهر کِز کنی و بازی نکنی ..
حق داری که خستگی ات را در کنی،
اما حق نداری که دیگر مسیر را ادامه ندهی ..
اینطور که نمیشود،
تا دیر نشده باید راهی پیدا کرد،
باید زندگی را زندگی کرد ..
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
مداحی آنلاین - ناز خدا - استاد عالی.mp3
6.06M
♨️ناز خدا
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>