eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌺☀️سلام دوستان خوب و الهی 🍃🌴☀️طلوع خورشیدِ زندگیتون همییشه تابان 🍃🌷 برای همه دعا کنیم و خدا را به خاطر هدیه زندگیِ دوباره‌ای که به ما داده شکر گزار باشیم. @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
می نویسم که شب تار، سحر می گردد یک نفر مانده از این قوم، که برمی گردد… التماس دعای فرج @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
┄┅─✵💝✵─┅┄ روزگارتان از رحمت  «الرَّحْمَنُ الرَّحِیم» لبریز سفرهٔ تان از نعمت   «رَبُّ الْعَالَمِين» سرشار روزتون پراز لطف وعنایت خداوند ‌ سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🌹💖🦋🇮🇷🇮🇷🏴
🕰 جلوی آینه ایستادم و به صدف گفتم: –پاشو کم‌کم بریم دیگه. صدف بلند شد. –باشه، فقط اُسوه اگر دیدی این صارمی یه کم مِن مِن کرد یه وعده‌ایی بهش بده‌ها وگرنه کلا دست به سرت می‌کنه. روسری‌ام را روی سرم انداختم. –چه وعده‌ایی؟ –چه می‌دونم، یه چیزی که وسوسش کنه، مثلا بگو اگر این کار درست بشه یه درصدی از سودش رو بهت میدیم. اینجوری انگیزش زیاد میشه و میوفته دنبال کارت. –آخه مگه مال بابامه که بهش سود بدم. شالش را روی سرش انداخت و شروع به گشتن کرد. –وا! یارو عاشق چشم و ابروته بره به آشناش رو بزنه؟ توام یه چیزی میگی‌ها... ای‌بابا این سوزنه کو؟ سوزن را از روی شالش جدا کردم. –اینو می‌گی؟ فوری گرفت. –گیج میزنما، خودم زدمش رو شالم گم نشه. عقب‌تر ایستادم و متحیر به بستن شالش نگاه کردم. یک قسمت شال را کوتاهتر کرد و طرف دیگرش را از پشت سرش جلو آورد و کنار گوشش با سوزن بست. طوری که فقط گردی صورتش بیرون بود. –چیه، انگشت به دهن موندی؟ –تو از کی اینجوری شال می‌بندی؟ –چه فرقی داره؟ تاریخش رو یادداشت نکردم. –باورم نمیشه صدف، پس اون زلفای پریشونت کو؟ امیرمحسن می‌دونه؟ شانه‌ایی بالا انداخت. –من که چیزی بهش نگفتم. –اون ازت خواسته؟ –کی؟ امیرمحسن؟ نمی‌شناسیش؟ –چون می‌شناسمش انگشت به دهن موندم دیگه. کفشهایش را پوشید. –بدو دیگه، الان مامان میاد می‌بینه ما هنوز خونه‌ایم. در را بستم و دگمه‌ی آسانسور را زدم. –خب ببینه، –آخه به من گفت بیا با هم بریم پیاده روی، من به خاطر این که تو تنها نباشی نرفتم گفتم مامان یه وقت سرکارم دیر میشه. الان بیاد ببینه هنوز خونه‌ایمم بد میشه. لبخند زدم و بوسه‌ایی از گونه‌اش کردم. –تو اینقدر مهربون بودی من نمی‌دونستم. نگاهی به شالش انداختم. – شالت رو اینجوری بستی قیافت کلا تغییر کرده‌ها. دستش را داخل جیب مانتواش گذاشت و پرسید: –خوب شدم یا بد؟ لبهایم را بیرون دادم. –هیچ‌کدوم. متفاوت شدی. حالا چی شد که تصمیم گرفتی شالت رو اینجوری ببندیش؟ –چند روز پیش با امیر محسن در مورد بعضی آدمهای معروف و پولدار دنیا حرف می‌زدیم. حرف به اینجا کشید که امیر محسن گفت: –اون گروه از اون آدم معروفها که بی قید و بند هستن دیدی چقدر جذابیت بیشتری دارن؟ به اصطلاح با کلاسن، صبحونشون رو تو رختخواب میخورن، لباس خاص می‌پوشن، ماشین و خونه‌های خیلی قشنگ دارن، هر روزم سعی میکنن به جذابیتشون اضافه کنن، می‌شینن میگردن اینور اون ور که ببینن واسه بی‌قیدتر شدن و جذاب‌تر شدن دیگه چه کارهایی میشه انجام بدن. البته تو کشور خودمونم کم از اینجور آدمها نداریم. می‌گفت بعضی از مشتریها که میان رستوران خیلی چیزها از اونا تعریف میکنن و حسرتشون رو می‌خورن. بعضی جوونها چون تحت تاثیر اونا هستن کارهای اونا رو تقلید میکنن و سعی می‌کنن مثل اونا باشن. دیدن زندگی اونا میشه رویای جوونها‌ی ما. دیگه جوونها بی‌قیدی و کارهای غیر اخلاقی اونها رو که نمی‌‌بینن، فقط زیبایی ظاهر رو می‌بینن، قشنگه، پس هر کاری اون میکنه خوبه، منم باید شبیهه اون باشم. جوون میگه درسته اون خدا و وجدان و این چیزا سرش نمیشه ولی عوضش خیلی باکلاسه، مسلمان بودن که آخر بدبختی و بی‌کلاسیه، اصلا چه فایده‌ایی داره، بعد برام از کارهای عجیبی که مسلمانها در دنیا انجام دادن گفت، از علمشون و از هوش و ذکاوتشون تعریف کرد. بعد انگار صدف دوباره چیزی یادش آمد ادامه داد: –می‌دونستی همین باسوادای فرانسه و انگلیس چه چیزهایی در مورد مسلمانها گفتن؟ –نه، چی گفتن؟ –معماری اندلوس یه معماری فوق‌العاده‌ایی هست خودشون گفتن مسلمانها در آندلوس اسپانیا معماری می‌کردن و گنبد می‌ساختن در حالی که اون موقع مردم لندن تا کمر توی باتلاق و گل بودن. خودشون گفتن اگر مسلمانها در اندلوس علم را نیاورده بودن الان اروپاییها همدیگر را می‌خوردن. –واقعا؟ –آره، منم وقتی شنیدم برام عجیب بود. امیرمحسن گفت مسلمانها باید سعی کنن دوباره به اون دوران برگردن که علم و دانش رو به دنیا صادر کنن. وارد ایستگاه مترو شدیم. پرسیدم: –چطوری؟ اصلا اینا ربطش به هم چیه؟ سرش را پایین انداخت. –ربطش رو دیگه خودم پیش خودم فکر کردم و به نتیجه رسیدم. گنگ نگاهش کردم. روی صندلی ایستگاه نشست و ادامه داد: –من فکر می‌کنم، حداقل در مورد خودم قبلا به خودم ایمان نداشتم. اصلا اینجور کلی فکر نمی‌کردم. فقط می‌خواستم از بقیه جا نمونم. چون همه اونطور هستن و عادی شده پس منم باید مثل بقیه باشم. امیرمحسن میگه عامل پست‌رفت مسلمونها همین چیزا شد. از اون روز هر چی فکر می‌کنم می‌بینم درسته. من مبهوت جذابیتهای اطرافم شده بودم. اصلا اصل زندگی یادم رفته بود. 💐💐💐💐 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ محمد۲: @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====> ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸پنجشنبہ 🍁و اولین روز 🌸مـهر ماهتون زیبـا 🍁اميدوارم كہ 🌸اولین روز مهر ماه 🍁براتون سرشـار 🌸از آرامـش باشہ 🍁و مـاه مـهر براتون 🌸پـر از موفقيت در كار 🍁و بارش رحـمت الـــهــی 🌸هميشہ در زندگيتون جارى باشہ شادی روح اونایی که در بین ما بودند الان اسیر خاک هستند صلوات و فاتحه 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🥀🥀🥀 دَر حَسْرَتِ زیٰارَتِ اَربَعینِ اِمْسٰالْ . . . «نگارا از عجم مهمان نمیخواهی . . . ؟» دلی آشفته و حیران نمیخواهی . . . ؟ خدا را شکر.. نوکر کم نداری، لیک . . . غلام و نوکر‌ از ایران نمیخواهی . . . ؟ 🥀🥀🥀 💔 💐🌹🍃
بارالها ! یاریمان دہ که چون آنان باشیم آنانکه خوب بودند، نه برای یک هفته بلکه برای یک تاریخ .... 🕊مردان بی ادعا هفته دفاع مقدس 🌹💐🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🕊🥀 - هشت سال مهمان سنگرهای غیرت بـودید - هشت سال قلب‌هایتان با ترکش‌ها همسایه بود - هشت سال برایمان وصیّت‌ نامه نوشتید - هشت سال جراحت ترکش‌های سرخ ِسُربی را تحمل کـردید ... - هشت سال فاصله‌ی رسیدن تا کربلا را برایمان کوتاه کردید و اینک ماییم و راهی ناتمام ... و یک قرار با شما ،در انتهای همین راه ... 🥀🕊🥀 آغاز هفته دفاع‌ مقدس بر غیورمردان و حماسه‌سازان ، جانبازان ، ایثارگران ، خانواده‌های معظم شهدا و مردم قهرمان‌ایران گرامی‌باد. چهل‌ویکمین سالگرد دفاع‌مقدس eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
『♥️』 کوتاه ترین دعا برای بزرگترین آرزو اللهم عجل لولیک الفرج💚🍃 شبتون مهدوی 💫⭐️🌟✨💫
🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌾السلام علیک یا نورالله الذی یهتدی به المهتدون 💐 این جمعه جان حضرت زهرا ظهور کن 💐 قلب غمین منتظران پر سرور کن 💐با یک توسلی به در خانه ی خدا 💐از جاده ی ظهور بیا و عبور کن . . . @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
💞💞💞💞💞💞 السلام علیک یا اباعبدالله وعلی الارواح التی حلت بفنائک 🍀 در جوار حرمش هرکه دعاگوست، بگو 🍀جای ما در وسط صحن فقط گریه کند..😔 @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
💐💐💐💐💐💐💐 آیت الله بهجت(ره) ❣ یکی از چاره جویی های شرعی برای استجابت دعا و براورده شدن حاجت خود این است که شخصی که حاجت یا گرفتاری ای دارد، دعا کند و از خدا بخواهد که تمام گرفتاری های مشابه گرفتاری او را از تمام مومنین و مومناتی که گرفتار هستند، برطرف کند و یا هر حاجتی نظیر حاجت او دارند براورده شود؛ زیرا در این صورت ملک برای خود انسان دعا می کند و دعای ملک مستجاب می شود. اینگونه دعا کردن در حقیقت دعای خود به طور معکوس است. @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
🍃🌴🌙☀️خاطراتِ آسمونی 🍃🌴☀️ قصه ای واقعی 🍃🌴☀️روزی که آیت‌الله جوادی آملی خاک بر سر خود ریخت؛!!! 🍃🌷در زمان دفاع مقدس روزی آیت‌الله جوادی آملی به جبهه مشرف شده بود تا با رزمندگان بسیجی دیداری داشته باشند. 🍃🌻در میان رزمندگان ، یک نوجوان بسیجی باصفایی بود که حدود ۱۴ سال داشت... 🍃⛰پایین ارتفاع چشمه‌ای بود و باران گلوله از سوی عراقی‌ها می‌بارید؛ 🍃🌹لذا فرمانده ها گفته بودند حتی برای وضو هم به آنجا نروید. بالا بنشینید و همانجا تیمم کنید. 🍃🌷در لحظه ای که آیت‌الله جوادیِ آملی وارد منطقه شد؛ آن نوجوان ۱۴ ساله داشت به سمت چشمه می‌رفت تا وضو بگیرد! 🍃💐بچه ها، فریاد زدند؛ نرو خطرناکه ولی او گوش نمی کرد. 🍃💐بچه ها آخرسر متوسل شدن به این عالم وارسته یعنی حضرت آیت‌الله جوادی آملی که آقا جان ؛ شما یه کاری بکنید 🍃🌷حضرت آقا هم آن نوجوان را صدا کردند که عزیزم کجا می‌روی؟ 🍃🌴☀️نوجوانِ بسیجی گفت؛ میروم پایین وضو بگیرم. 🍃🌷حضرت آقا گفتند پسر عزیزم! پایین خطرناک است. فرمانده ها گفته اند می‌توانید تیمم کنید لذا شما تکلیفی ندارید و نماز با تیمم کافی است. 🍃🌴☀️نوجوان بسیجی نگاهی بسیار زیبا به چشمان مبارک این عارف بزرگوار کرد و لبخندی زد و گفت؛ حاج آقا بگذارید نماز_آخرم را با حال بخونم؛!!! این را گفت و رفت... رفت پای چشمه و وضو گرفت و آمد و نماز باحالی‌هم خواند.... 🍃🌼دقایقی بعد قرار شد عده‌ای از بچه ها روببرند جلو و جوابِ گلوله بارانِ عراقیا رو بدن و درگیر بشن. 🍃🥀اتفاقا یکی از آنها همین نوجوان ۱۴ ساله بود که بهمراهِ گروهانش برا تک زدن بسمتِ سنگرهای دشمن حرکت کرد. 🍃🌙🌼 یکی دو ساعت بعد آیت‌الله جوادی را صدا کردند و گفتند حاج آقا بیاید پایین ارتفاع. 🍃🌷 حضرت آقا رفت پایین! جنازه‌ای آوردند؛ آقای جوادی آملی بالاسر جنازه نشستند، دیدند همان نوجوان با همان لبخند زیبا پرکشیده و رفته... 🍃🌷آیت الله جوادی آملی کنار جنازه‌ اون بسیجی و روی خاک نشستند، 🍂🌼عمامه خود را از سر برداشتند 🍂🌼 و خاک بر سر مبارکشان ریختند 🍂🥀و بخود گفتند:👇 جوادی ، هی فلسفه_بخوان جوادی ! هی عرفان_بخوان. امام به اینها چی_یاد_داد که به ما یاد نداد؟! 🍃🌷من به او می گویم نرو ولی او می گوید بگذار نماز آخرم را با حال بخونم ! 🍃🌷 تو از کجا می دانستی که این نماز ، نماز آخر توست؟! 🍃📚خاطراتِ جبهه. https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو💐🌸💐 💐💐🌸🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
خـبـر آمـد خبـری نیـست… هنـوز از غـم دوری دلـدار بـسـوز… بـایـد ایـن جـمعه بیایـد، بایـد! مـن دگـر خسـته شـدم از شـایـد! اللهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــــــرَج https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
💐💐💐💐💐💐💐💐 🌷السلام علیک یا صاحب الزمان(عج) 💐 خواندم تو را که نگاهی کنی مرا 💐پاک از گناه و تباهی کنی مرا 💐دلبسته ام که تو مولا ز راه لطف 💐سوی حسین فاطمه راهی کنی مرا @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
❣سلام بر غریب کربلا 🌷 الهی يار همرنگ تو گردم 🌷بیفته نور تو بر روی زردم 🌷چی می شه كربلا باشی و من هم 🌷غلامت باشم و دورت بگردم @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
🕰 جلوی آینه ایستادم و به صدف گفتم: –پاشو کم‌کم بریم دیگه. صدف بلند شد. –باشه، فقط اُسوه اگر دیدی این صارمی یه کم مِن مِن کرد یه وعده‌ایی بهش بده‌ها وگرنه کلا دست به سرت می‌کنه. روسری‌ام را روی سرم انداختم. –چه وعده‌ایی؟ –چه می‌دونم، یه چیزی که وسوسش کنه، مثلا بگو اگر این کار درست بشه یه درصدی از سودش رو بهت میدیم. اینجوری انگیزش زیاد میشه و میوفته دنبال کارت. –آخه مگه مال بابامه که بهش سود بدم. شالش را روی سرش انداخت و شروع به گشتن کرد. –وا! یارو عاشق چشم و ابروته بره به آشناش رو بزنه؟ توام یه چیزی میگی‌ها... ای‌بابا این سوزنه کو؟ سوزن را از روی شالش جدا کردم. –اینو می‌گی؟ فوری گرفت. –گیج میزنما، خودم زدمش رو شالم گم نشه. عقب‌تر ایستادم و متحیر به بستن شالش نگاه کردم. یک قسمت شال را کوتاهتر کرد و طرف دیگرش را از پشت سرش جلو آورد و کنار گوشش با سوزن بست. طوری که فقط گردی صورتش بیرون بود. –چیه، انگشت به دهن موندی؟ –تو از کی اینجوری شال می‌بندی؟ –چه فرقی داره؟ تاریخش رو یادداشت نکردم. –باورم نمیشه صدف، پس اون زلفای پریشونت کو؟ امیرمحسن می‌دونه؟ شانه‌ایی بالا انداخت. –من که چیزی بهش نگفتم. –اون ازت خواسته؟ –کی؟ امیرمحسن؟ نمی‌شناسیش؟ –چون می‌شناسمش انگشت به دهن موندم دیگه. کفشهایش را پوشید. –بدو دیگه، الان مامان میاد می‌بینه ما هنوز خونه‌ایم. در را بستم و دگمه‌ی آسانسور را زدم. –خب ببینه، –آخه به من گفت بیا با هم بریم پیاده روی، من به خاطر این که تو تنها نباشی نرفتم گفتم مامان یه وقت سرکارم دیر میشه. الان بیاد ببینه هنوز خونه‌ایمم بد میشه. لبخند زدم و بوسه‌ایی از گونه‌اش کردم. –تو اینقدر مهربون بودی من نمی‌دونستم. نگاهی به شالش انداختم. – شالت رو اینجوری بستی قیافت کلا تغییر کرده‌ها. دستش را داخل جیب مانتواش گذاشت و پرسید: –خوب شدم یا بد؟ لبهایم را بیرون دادم. –هیچ‌کدوم. متفاوت شدی. حالا چی شد که تصمیم گرفتی شالت رو اینجوری ببندیش؟ –چند روز پیش با امیر محسن در مورد بعضی آدمهای معروف و پولدار دنیا حرف می‌زدیم. حرف به اینجا کشید که امیر محسن گفت: –اون گروه از اون آدم معروفها که بی قید و بند هستن دیدی چقدر جذابیت بیشتری دارن؟ به اصطلاح با کلاسن، صبحونشون رو تو رختخواب میخورن، لباس خاص می‌پوشن، ماشین و خونه‌های خیلی قشنگ دارن، هر روزم سعی میکنن به جذابیتشون اضافه کنن، می‌شینن میگردن اینور اون ور که ببینن واسه بی‌قیدتر شدن و جذاب‌تر شدن دیگه چه کارهایی میشه انجام بدن. البته تو کشور خودمونم کم از اینجور آدمها نداریم. می‌گفت بعضی از مشتریها که میان رستوران خیلی چیزها از اونا تعریف میکنن و حسرتشون رو می‌خورن. بعضی جوونها چون تحت تاثیر اونا هستن کارهای اونا رو تقلید میکنن و سعی می‌کنن مثل اونا باشن. دیدن زندگی اونا میشه رویای جوونها‌ی ما. دیگه جوونها بی‌قیدی و کارهای غیر اخلاقی اونها رو که نمی‌‌بینن، فقط زیبایی ظاهر رو می‌بینن، قشنگه، پس هر کاری اون میکنه خوبه، منم باید شبیهه اون باشم. جوون میگه درسته اون خدا و وجدان و این چیزا سرش نمیشه ولی عوضش خیلی باکلاسه، مسلمان بودن که آخر بدبختی و بی‌کلاسیه، اصلا چه فایده‌ایی داره، بعد برام از کارهای عجیبی که مسلمانها در دنیا انجام دادن گفت، از علمشون و از هوش و ذکاوتشون تعریف کرد. بعد انگار صدف دوباره چیزی یادش آمد ادامه داد: –می‌دونستی همین باسوادای فرانسه و انگلیس چه چیزهایی در مورد مسلمانها گفتن؟ –نه، چی گفتن؟ –معماری اندلوس یه معماری فوق‌العاده‌ایی هست خودشون گفتن مسلمانها در آندلوس اسپانیا معماری می‌کردن و گنبد می‌ساختن در حالی که اون موقع مردم لندن تا کمر توی باتلاق و گل بودن. خودشون گفتن اگر مسلمانها در اندلوس علم را نیاورده بودن الان اروپاییها همدیگر را می‌خوردن. –واقعا؟ –آره، منم وقتی شنیدم برام عجیب بود. امیرمحسن گفت مسلمانها باید سعی کنن دوباره به اون دوران برگردن که علم و دانش رو به دنیا صادر کنن. وارد ایستگاه مترو شدیم. پرسیدم: –چطوری؟ اصلا اینا ربطش به هم چیه؟ سرش را پایین انداخت. –ربطش رو دیگه خودم پیش خودم فکر کردم و به نتیجه رسیدم. گنگ نگاهش کردم. روی صندلی ایستگاه نشست و ادامه داد: –من فکر می‌کنم، حداقل در مورد خودم قبلا به خودم ایمان نداشتم. اصلا اینجور کلی فکر نمی‌کردم. فقط می‌خواستم از بقیه جا نمونم. چون همه اونطور هستن و عادی شده پس منم باید مثل بقیه باشم. امیرمحسن میگه عامل پست‌رفت مسلمونها همین چیزا شد. از اون روز هر چی فکر می‌کنم می‌بینم درسته. من مبهوت جذابیتهای اطرافم شده بودم. اصلا اصل زندگی یادم رفته بود. 💐💐💐💐 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ محمد۲: @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====> ‌
✅داستان راستان سید محمد باقر شفتی فقیر محض بود! یه مرتبه گوشت خرید، شب بیاد بار بزاره بعد از مدتها یه دلی از عزا دربیاره...! تو راه که داشت میومد، دید یه سگی کنار کوچه انقد لاغر هستش که اصلا انگار استخوناش از زیر پوست پیداست این توله هاش هم چسبیدن به سینه های مادرش! شیر نداره بده بی رمق افتاده...! ایشون این گوشتی که دستش بود صاف انداخت جلوی این سگ! یعنی واینساد که فکر بکنه و محاسبه بکنه، معامله بکنه باخدا! یعنی بگه من این رو میدم در عوض تو اونو بمن بده! از اون به بعد زندگی سید شفتی زیر و رو شد. این مجتهد مسلم حکومت داشت تو اصفهان. ثروتش به قدری بود که یک روز رو وقتی اعلام میکرد فقرا وقتی میومدن در خونش چنگه چنگه پول میداد بهشون...!!نمی شمرد..!! ثروت عجیبی خدا بهش داد.. مردم فوق العاده دوسش داشتن.. حکومت قاجار بدون اجازه ایشون تو منطقه اصفهان نمی تونست کاری بکنه انقدر محبوب بود...! این همون آدم فقیر یه لا قبایی بود تو نجف که هیچی نداشت! یه کار یه عمل صالح تو یه لحظه..اینجوری زیر و رو شد. https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9