#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت125
وارد اتاق راستین که شدیم راستین موضوع را با آقا رضا درمیان گذاشت.
آقا رضا اخمهایش در هم رفت و نفسش را با صدا بیرون داد. همان موقع گوشیام زنگ خورد. آقای صارمی بود گفت که برادرخانمش گفته فردا شب میتوانم برای دیدنش بروم. البته در یک مهمانی که همه هستن میتوانم نیم ساعتی با او صحبت کنم.
نگاهی به راستین انداختم و پرسیدم:
–پس من با مدیر شرکت میام.
صارمی گفت:
–فعلا تنها بیایید. حرفهاتون رو بزنید اگر با اون چیزهایی که گفتید موافقت کرد یه جلسه خصوصیتر با مدیر شرکتتون میزاره.
–باشه، پس آدرس رو برام پیام بدید.
خوشحال خداحافظی کردم و به راستین جریان را گفتم. آقا رضا اخمهایش غلیظتر شد. با خودم فکر کردم شاید از شراکت آقای صارمی ناراحت شده. برای همین پرسیدم:
–آقای بهری اگر به خاطر قضیهی شراکت آقای صارمی ناراحت هستید ما یه درصد خیلی کمی از سود بهش میدیم. شریکش نمیکنیم خیالتون راحت باشه. حالا این نامزد برادر من یه چیزی همینجوری بهش گفته.
نوچی کرد و دستی به موهایش کشید و گفت:
–موضوع این چیزا نیست.
من و راستین سوالی نگاهش کردیم.
دستش را روی میز کشید و رو به من گفت:
–دیگه شما زحمت نکشید به جای شما راستین یا من میریم باهاش صحبت میکنیم.
–بله، اصلا باید بیایید من که تنهایی نمیشه برم. ولی الان نه، این دفعه خودشون سپردن خودم تنها برم. من خودمم به آقای صارمی گفتم که دفعهی دیگه با آقای چگینی میرم.
نگاهش را روی کیفم نگه داشت و گفت:
–منظورم اینه که، شما کلا دیگه نیازی نیست جایی برید، دیگه صحبت کردید ممنون. بقیش رو...
راستین حرفش را برید و گفت:
–مگه چه اشکالی داره؟ احتمالا یه مهمونی دوستانس به خانم مزینی گفته بره دیگه. شاید از شرکتهای دیگه یا کارکنان خود شرکت هم باشن فرصت خوبیه...
نگاه تیزی به راستین انداخت که باعث شد راستین تعجب کند.
–تو براتی رو نمیشناسی؟ مگه من مُردم که خانم مزینی رو میفرستی واسه این کارا؟ اصلا بره اونجا چیکار کنه؟ معلوم نیست اونجا چه جور جایی هست، درسته یه خانم بره اونجا؟ وقتی تو هستی چه نیازی...
صدای پیام گوشیام باعث شد نگاهی به صفحهاش بندازم. صارمی آدرس را فرستاده بود.
راستین که انگار تازه متوجهی منظور آقا رضا شده بود گفت:
–آهان از اون جهت میگی؟ رضا دیگه زیادی سخت میگیری. چه جور جایی میخواد باشه، احتمالا یکی واسه چاپلوسی به یه سری آدم مفت خور میخواد شام بده دیگه، احتمالنم تو یه رستورانی جایی...
من بین حرفش پریدم و گفتم:
–نه گفتن تو ویلای یه بنده خدایی دعوت دارن، خونشونم لویزان، اونوراست. ایناهاش آدرس رو فرستادن.
گوشی را به طرف راستین گرفتم.
آقا رضا فوری بلند شد و سرش را به سر راستین چسباند و صفحهی گوشی را نگاه کرد.
با خواندن آدرس ابروهایش بالا رفت و سرزنش وار به راستین نگاه کرد و بعد رو به من گفت:
–لطفا آدرس رو برای من بفرستید من خودم میرم.
راستین گفت:
–تو که صارمی رو نمیشناسی.
–براتی رو که میشناسم، همین کافیه. بعد رو به من گفت:
–شما اصلا خانوادتون اجازه میدن که شب پاشید برید جایی که اصلا نمیدونید چهجور جایی هست؟
راستش به این موضوع فکر نکرده بودم، اگر بگم برای کار میرم شاید...
حرفم را برید:
–نه دیگه، خودم میرم. به خانوادتونم نیازی نیست چیزی بگید.
سرم را به علامت تایید کج کردم و به طرف اتاقم راه افتادم.
دیگر در اتاق خودم تنها بودم و این برایم خوشایند بود. کارهای آقارضا کمی برایم عجیب بود. البته حساسیتش را روی اینجور مسائل دیده بودم و فقط در مورد من اینطور نبود گاهی روی رفتار خانم بلعمی هم حساسیت نشان میداد.
💕join ➣ @God_Online 💕
💐💐💐💐💐💐💐💐
#اربعین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
#سه_شنبه_های_مهدوی
جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد؛
تا دگر برنکنم دیده به هر دیداری ...
سعدی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اربعین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
زمان
رایگان است ولی
بسیار قیمتی
نمیتوانید صاحبش باشید
اما میتوانید از آن
استفاده کنید
نمیتوانید نگه اش دارید
اما میتوانید صرفش کنید
وقتی که ازدست دادید
هرگز نمیتوانید
بدستش بیاورید
#کانال_دلنوشته_حدیث
@delneveshte_hadis110
🌸ﮔﺎﻫﯽ ﺧﺪﺍ...
ﺑﺎ ﺩﺳﺖِ ﺗﻮ...
ﺩﺳﺖِ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ...
🌸ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺗﻮ
ﮔﺮﻩ ﮐﺎﺭ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ...
🌸ﺑﺎ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﺗﻮ
ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺳﯿﺮ ﻭ ﻋﺮﯾﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﻮﺷﺎﻧﺪ
🌸ﺑﺎ ﻗﺪﻡ ﺗﻮ
ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺭﺍ ﺣﻞ ﻣﯿﮑﻨﺪ...
🌸ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺭﯼ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ
ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺳﺖِ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ
ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺧــﺪﺍﺳﺖ
♥️
#کانال_دلنوشته_حدیث
@delneveshte_hadis110
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍امام صادق علیه السلام: هر کس خدا خیرش را بخواهد، محبت حسین علیه السلام و شوق زیارتش را در دل او می اندازد. و هر کس که خدا بدخواه او باشد، کینه و بغض زیارت امام حسین علیه السلام را در دل او مینهد.
⏳امروز سهشنبه
۶ مهر ۱۴٠٠
۲۱ صفر ۱۴۴۳
۲۸ سپتامبر ۲۰۲۱
#اربعین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
#تلنگر
👈هنگامی که خداوند دری را به روی انسان می بندد
بلافاصله در دیگری باز می کند....
📌اما ما آنقدر به در بسته خیره شده ایم که در باز شده رو نمی بینم....
🍁🍂🍁
#اربعین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
M H Poyanfar - Man Iranam - 128 - www.music-single.com.mp3
6.02M
#اربعین
من ایرانم و تو عراقی چه فراقی...
بگیر از دلم یه سراغی چه فراقی...
🎤 #محمدحسین_پویانفر
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#اربعین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
مداحی_آنلاین_خدای_کریم_حجت_الاسلام.mp3
2.84M
♨️خدای کریم
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #رفیعی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
#اربعین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
ساختن واژهای بنام "فردا" بزرگترين اشتباه انسان بود !!
از وقتی "فردا" را ياد گرفتيم همه چيز را گذاشتيم برای فردا....
از داشته های امروز لذت نبرديم و گذاشتيم براي روز مبادا....
شايد بايد اينگونه "فردا" را معنی كنيم ...
"فردا" روزيست كه داشته های امروزت را نداری...
پس امروز را زندگی کن، فردا حقيقت ندارد . .
#کانال_دلنوشته_حدیث
@delneveshte_hadis110
﷽
🔸مهدی جان!
چشمانم نه ضریح حسین علیه السلام را دید و نه چهرهی دلربای شما را.
پاهایم نه کربلا رفت، نه تا کوی شما قدم برداشت.
دستانم نه به ضریح ششگوشه رسید، نه به دامان شما.
بیچاره این دل عاشق من!💔
حالا باید بنشیند حسرتهایش را یکی یکی بشمرد و آه بکشد.
.
راستی آقاجان!
اسم جاماندهها را کجا نوشتید؟
روی یک کاغذ جا شدیم؟
یا آنقدر زیاد هستیم که فقط در قلب تو جا می شویم؟
.
زیر قبّه ما را هم یاد کنید، همانجا که بارها دعایتان کردیم. سفر بخیر، غریبترین زائر حسین علیه السلام🤚
#یامهدی
#کانال_دلنوشته_حدیث
@delneveshte_hadis110
✨🌸✨
🔴یادمان باشد:
🌹امام حسین علیه السلام،امام زمان مردم سال 61 هجری بود
و مردمان آن زمان با سستی و بدعهدی و نامردی، با امام زمانشان چنین کردند و عاشورا را رقم زدند...
🌷حضرت مهدی(عج)،امام زمان عصر ماست
و ما که ادعای یاری امام حسین در روز عاشورا را داریم، تا اینجا برای امام زمان خودمان چه کرده ایم...؟
🔴یادمان نرود:
ما هم امتحان میشویم آن چنان که مردم آن زمان امتحان شدند...
🌺خداوند مارا با عملمان امتحان میکند نه با ادعایمان...
ادعا را که همه دارند ،ولی پای عمل که رسید فقط 72 نفر ماندند...
🔴کمی فکر کنیم:
تا اینجا برای نزدیک شدن ظهور حضرت مهدی و کسب رضایتش،چه کرده ایم...؟
⁉️ از چه گناه و لذت حرامی دست کشیده ایم فقط و فقط به عشق مولای غریبمان ؟
❓چقدر برای ظهور حضرتش از ته دل دعا کرده ایم؟
❓چقدر موثر بوده ایم برای نزدیک شدن ظهور مولا؟
🔴خدا نکند که هنگام ظهور،زمانی که از ما بپرسند در این مدت غیبت،برای حسین زمانت چه کردی؟
شرمنده ی نگاه مهدی فاطمه عج و اهل بیت علیه السلام بشویم...
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
◼️اربعین حسین هم...تمام شد...◼️
#اربعین_حسینی
#کربلا
#یامهدی
#یاحسین
@delneveshte_hadis110
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#احادیث_حسینی
✨امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
سجده بر تربت قبر حسين (ع) تا زمين هفتم را نور باران مىكند و كسى كه تسبيحى از خاك مرقد حسين (ع) را با خود داشته باشد، تسبيح گوى حق محسوب مىشود، اگر چه با آن تسبيح هم نگويد.✨
#اربعین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
#حب_الحسین_یجمعنا
پادشاهان همه مبهوت مَقامت، گویند:
این چه شاهیست مگر؟ این همه نوکر دارد
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#اربعین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
‹🖤🔗›
عآشِـقۍگـفت:
آنچہِدلِتَـنگتمـیخوآهدبِگو...
بآدِلۍغَمبآرگفـتمڪربلآ
،گفتَـمحُسِـین🖐🏻!••
#اربعین_حسینی
#کربلا
#جامانده
#یاحسین
#کانال_دلنوشته_حدیث
@delneveshte_hadis110
🏴 صلی الله علیک یا اباعبدالله
▪️چند بند از چهارپارۀ #اربعین
ای عشق بینهایت و ای مستی مدام
ای مرغ دل هوایی صحن و سرای تو
جاماندهایم ای همه جانها فدای تو
از دور میدهیم دوباره به تو سلام
از دور میدهیم سلامی به اشک و آه
اما کبوتر دل ما رفته تا عراق
با عاشقت چهها که نکرده غم فراق
این اشکها دلیل و همین سوز دل گواه
یک اربعین هوای تو میپرورید دل
تا پای عشق را بسپارد به شطّ نور
محروم ماندهایم از آن شور و از حضور
از چشم ما به یاد تو نمنم چکید دل
خورده گره دوباره دریغا به کار وصل
نمنم چکید اشک فراقت ز چشم ما
ای کشتۀ فتاده به هامون کربلا
کی میشود دوباره بیاید بهار وصل
هر روز و شب به عکس حرم دیده دوختیم
هرجا که بود نام تو عاشق دوید و رفت
دل شد هوایی حرم و پر کشید و رفت
ما ماندهایم و از غم هجر تو سوختیم
هرجا که بود نام تو و یاد اربعین
گفتیم از مسیر نجف کربلای تو
عالم شده اسیر نجف کربلای تو
ای عشق آسمانی و ای دلبر زمین
این روزها که روضۀ تو روزی دل است
سرگشتگان بزم عزای توییم ما
شبها خراب شور و نوای توییم ما
صبر از غم فراق چه جانکاه و مشکل است
شد اربعین و باز نشد راه یا حسین
ما ماندهایم خسته و دل مبتلای توست
هرجا که میرویم غم کربلای توست
از دوری تو دربهدریم آه یا حسین
شد اربعین و زینب غمدیدهات رسید
اما از او نپرس که دردانهات کجاست
سیمای او گواه همه درد و داغهاست
دیدی چطور خواهر رعنای تو خمید؟
از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام
هرجا که پا گذاشت سرت را به نیزه دید
خون گریه کرد و گیسویش از غصه شد سپید
اما چه کرد با دل زینب عذاب شام...
#محمدتقی_عارفیان، ۱۳۹۹/۰۷/۱۷
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
دلانہ✨
برمشامم میرسد،هرلحظه
بوی کربلـ💔ـا
بردلم ترسم بماند،
آرزوی کربلــا...
حج فقرا بود کربلا،چرا انقد گرون؟
پارسال دلمونو صابون زدیم،امسالم...
#دلانه
#اربعین_حسینی
#کربلا
#یاحسین
#کانال_دلنوشته_حدیث
@delneveshte_hadis110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🕊
#تلنگرانہ✨
رفیققلبتو!
صندوقچهمادربزرگتنیست . .
کههرچیزیتوشجابشه:)
قلبتو♥️
حریمخداست🙂
میدونیحریمینیچیدیگه!
غیرخودشکسیوراهنده🦋
محفل معنوی سمت خدا
🦋💖🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون ستاره بارون💖💖
🌷🌙✨🌟🌷
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
🦋💖🌹🏴🏴🇮🇷🇮🇷🇮🇷
خدایا
شکر برای مهربونیات
شکر برای سلامتیم
شکر برای آرامش درونم
شکر برای خنده ای که همیشه رو لبمه
شکر برای دادهات
شکر برای ندادهات
شکر برای حکمتت
شکر برای قسمتت
شکر برای خداییت
شکر برای همه چیز❤️
@delneveshte_hadis110
کلام دلنشین امام علی(ع):
دنیا مثل ماری است که پوستش
نرم است
ولی دارای
زهر کشنده،
عاقلان از او
می هراسند
و جاهلان بسویش می شتابند
#کانال_دلنوشته_حدیث
@delneveshte_hadis110
میرسد آن روز که از شوق نگاهت به سر و پای دَوم.
"من منتظرم"!
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
💖🦋
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت126
****
شبی که قرار بود رضا برای دیدن براتی برود، گفتم:
–رضا همین که کارت تموم شد بهم زنگ بزن ببینم چه خبر بوده ها.
او هم قبول کرد.
نزدیک غروب بود که به طرف زیرزمین رفتم تا خودم را سرگرم کنم.
شعری را که اُسوه نوشته بود را چند حرفش را روی چوب درآورده بودم. ارّه مویی را برداشتم تا بقیهی کارم را ادامه بدهم. نمیدانم چرا ولی از این شعر خیلی خوشم آمده بود.
قلب چوبی را هم حسابی صیغل داده بودم. خیلی زیبا شده بود.
با صدای پیامک گوشیام بازش کردم.
دوباره پریناز بود. نمیدانم چرا دست از سرم برنمیداشت. به خاطر کارهایی که کرده بود آنقدر از او دلزده شده بودم که حتی نمیخواستم صدایش را بشنوم.
چرا باید صدای یک خائن را بشنوم که نه تنها به من بلکه به وطنش هم خیانت کرده بود. وقتی میدید تلفنهایش را جواب نمیدهم مدام پیام میفرستاد. بلاکش میکردم نمیدانم چطور به یک هفته نرسیده به شمارهی دیگری پیام میداد. انگار از نظر مالی وضع خوبی داشت. گوشیام را بستم و به کارم مشغول شدم. نیم ساعتی گذشت که صدای نورا را از راه پله شنیدم.
–میتونم بیام پایین؟
بلند شدم.
–بله بفرمایید.
نورا با یک کاسه و ملاقه وارد شد.
دستم را دراز کردم.
–بدین من براتون سیر ترشی برمیدارم.
لبخند زد.
–دیگه اینقدرم مردنی نشدم.
–نگید اینجوری، خدا نکنه.
جلوی دبهی بزرگ سیرترشی روی پا نشست و گفت:
–اینم دیگه آخراشه.
–نورا خانم الان تو گرما چه وقت سیر ترشیه؟
در دبه را محکم کرد و گفت:
–حنیف هوس کرده، البته منم خیلی دوست دارم. ما چون اونجا که بودیم از این چیزا نداشتیم حسرت به دلیم دیگه.
از همین نشستن و برخاستن به نفس نفس افتاد. صندلی را کنارش گذاشتم.
–بشینید. یه نفسی تازه کنید بعد پلهها رو برید بالا.
روی صندلی نشست.
همان موقع صدای زنگ گوشیام بلند شد. شماره از خارج کشور بود. رد تماس دادم.
نورا پرسید:
–پرینازه؟
–آره دیگه ول کن نیست که...
آهی کشید و گفت:
–میگم آقا راستین زودتر ازدواج کنید تا هم خودتون سر و سامون بگیرید هم پریناز دیگه امیدش قطع بشه.
–من ازدواجم کنم اون ول کن نیست، انگار مشکل روحی روانی پیدا کرده.
–نه، دخترا اونجوری نیستن، همین که بدونه ازدواج کردی دیگه زنگ نمیزنه.
پوزخند زدم.
–اون دخترای قدیم بودن نورا خانم. وگرنه من بهش گفتم نامزد کردم. کو مگه بیخیال میشه.
بیخیال گفت:
–خب چون میدونه الکی یه چیزی گفتید.
–نهبابا الکی چیه، بین خودمون باشه بهش گفتم با اُسوه خانم نامزد کردم.
حبه سیری که از کاسه برداشته بود تا بخورد در دستش خشک شد و پرسید:
–واقعا؟
–اهوم، تازه به اُسوه خانمم پیام میده.
سرش را پایین انداخت:
–کاش حالا اسم اُسوه رو نمیاوردید یه وقت حرفی چیزی بهش میزنه ناراحتش میکنه.
–اتفاقا فکر کنم گفته، البته از پیامهایی که بهم داد فهمیدم. ولی اُسوه خانم کلا جوابش رو نداده چون فکر کرده پریناز از خودش میگه، اعتمادی به حرفهاش نداره.
ملاقه را کمی در دستش چرخاند و گفت:
–میگم آقا راستین، اُسوه خیلی دختر خوبیهها.
سرم را به علامت مثبت تکان دادم.
–منظورم اینه همون شایعهایی که در موردش گفتید رو چرا واقعیش نمیکنید؟
با تعجب نگاهش کردم.
–یعنی چی؟
بالاخره حبه سیر را داخل دهانش گذاشت.
–یعنی اوکی رو بده بریم خواستگاریش دیگه.
روی صندلیام نشستم.
–دلتون خوشهها...
–دلم؟ یعنی چی؟
–منظورم اینه تو این اوضاع شمام به فکر چه چیزهایی هستیدها.
لبخند زد.
–اون دوکلمه چه معنی طولانی داشت.
کدوم اوضاع؟ مگه چی شده.
–کلی گفتم، فکر کنید من قبلا رفتم خواستگاریش و بهش گفتم یکی دیگه رو میخوام. بعد همون یکی دیگه یه جوری هلش داده که راهی بیمارستان شده، اونم با اون اوضاع. بعدشم گذاشته فرار کرده، الانم پریناز راه به راه مزاحمش میشه. با چه رویی بریم به خانوادش بگیم امدیم خواستگاری.
دخترتون رو بدید به ما.
–خانوادش اصلا هیچ کدوم از این چیزهایی که تو گفتی رو نمیدونن که. اونا فکر میکنن...
–اونا نمیدونن، من که میدونم. همین پریناز یه روز درمیون تهدیدش میکنه. یه روز من رو تهدید میکنه یه روز اون رو. البته اون خودش حرفی بهم نگفته، خود پریناز گفت. نمیدونم زندگی من کی روی آرامش به خودش میبینه. من چطور عاشق همچین موجودی بودم.
🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>