eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「•دِلَم‌ْهَوٰاۍ‌ِتُو‌دٰارَد‌ْهَوٰاۍ‌ِآمَدَنَتْ،مَهدی•」 @delneveshte_hadis110
چه‌زیباست‌این‌نصیحت‌شهدا: ما‌از‌حلالش‌گذشتیم، شما‌ازحرامش‌بگذرید.....🍃 @delneveshte_hadis110
🌾🌿🌾 ... خرج تو میکنم دلتنگی هایم را،به امید دیدار کربلای تو... من دلم نازک است و زود می گیرد... اما ایمانم اگر به چیزی بند کند،دیگر هیچ حرفی نمی تواند آن را سست کند؛ ایمان دارم وقتی دلم عجیب برای تو تنگ می شود... وقتی عجیب دل هوای دیدارت دارد... وقتی عجیب جاذبه ی قلبم به سوی توست... آن لحظه نوشته می شود به پایم ثواب زیارتت! و دلم قرص میشود که تو را از همین اتاقم و پشت پنجره ای نیمه باز زیارت کرده ام... وقتی که نسیم،موهایم را نوازش میکند... به خودم تلقین می کنم که تو صدایم را شنیده ای و قدری از هوای ملکوتی بین الحرمینت را برای دل خسته ام فرستاده ای... من به همین چیزها دل خوش کرده ام و گرنه که تا بحال از غم دوریت... دلم به حال خود میسوزد... دلم میسوزد که نمی توانم از نزدیک بـــبــــــویـــمــت... 🍎‌عطر سیب حرمت آرزوست... 🌹‌حضرت ارباب,ســـلامٌ عَــلَــیــک... 🕊‌🌹‌أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌹‌🕊‌ @delneveshte_hadis110
زیبا درباره فصل پاییز🍂 🧡حضرت علی علیه السلام : 🍂در آغاز سرما خود را بپوشانید و در پایانش از آن استقبال کنید، زیرا با بدن‌ها همان می‌کند که با برگ درختان انجام می‌دهد. در آغازش می‌سوزاند و در پایان می‌رویاند.🍂 🍂تَوقَّوا البَردَ في أوَّلِهِ وَ تَلَقَّوهُ فِي آخِرِهِ ، فَإنَّهُ يَفعَلُ فِى الأبدانِ كَما يَفعَلُ فِى الأغصانِ أوَّلُهُ يُحرِقُ وَ آخِرُهُ يُورِقُ.🍂 📚نهج البلاغه، حکمت128 @delneveshte_hadis110 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
☀️ 🔔 مرد در خانه ✅ امام صادق علیه السلام: مرد در خانه و نسبت به خانواده‌اش نیازمند رعایت سه صفت است هر چند درذات وطبیعت او نباشد 1⃣ خوشرفتاری 2⃣ گشاده‌دستی به اندازه 3⃣ غیرت همراه باخویشتن داری تحف‌العقول. ص 322 @delneveshte_hadis110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
درک این جمله بیخوابی می‌آورد ، اگر امام زمان شناس باشیم.... شبتون مهدوی.... 🌷🌙✨🌟🌷
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا شروع سـخن نامِ توست وجودم به هر لحظه آرامِ توست دل از نام و یادت بگـیرد قـرار خوشم چون که باشی مرا در کنار سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🦋💖🌻🇮🇷🇮🇷🇮🇷🏴
خداوندا رسان از ما سلامش به گوش ما رسان یا رب کلامش به سوز سینه ی مجروح زهرا نما تعجیل در امر قیامش @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
به راه خود به سوى كوفه ادامه مى دهيم. اكنون ديگر همراهان زيادى نداريم. خيلى ها ما را تنها گذاشتند و رفتند! خانواده امام حسين(ع) طاقت ديدن غريبى امام را ندارند. آن ياران بىوفا كجا رفتند؟ در بين راه، به آبى گوارا مى رسيم. مقدارى آب برمى داريم و به حركت خود ادامه مى دهيم. مردى به سوى امام مى آيد، سلام مى كند و مى گويد: ــ اى حسين! به كجا مى روى؟ ــ به كوفه. ــ تو را به خدا سوگند مى دهم به كوفه مرو. زيرا كوفيان با نيزه ها و شمشيرها از تو استقبال خواهند كرد. ــ آنچه تو گفتى بر من پوشيده نيست. مردم كوفه چه مردمى هستند كه تا چند روز پيش به امام دوازده هزار نامه نوشتند، امّا اكنون به جنگ او مى آيند. ابن زياد امير كوفه شده و براى كسانى كه به جنگ با امام اقدام كنند جايزه زيادى قرار داده است. او نگهبانان زيادى در تمامى راه ها قرار داده تا هرگونه رفت و آمدى را به او گزارش كنند. پايگاه هاى نظامى در مسير كوفه ايجاد شده است. يكى از فرماندهان ابن زياد، با چهار هزار لشكر در قادسيّه مستقر شده است. حُرّ رياحى با هزار سرباز در بيابان هاى اطراف كوفه گشت مى زند. ما به حركت خود ادامه مى دهيم. جادّه به بلندى هايى مى رسد. از آنها نيز، بالا مى رويم. امام خطاب به ياران مى فرمايد: "سرانجام من شهادت خواهد بود". ياران علّت اين كلام امام را سؤال مى كنند. امام در جواب به آنها مى فرمايد: "من در خواب ديدم كه سگ هايى به من حمله مى كنند". آرى! نامردان زيادى در اطراف كوفه جمع شده اند و منتظر رسيدن تنها يادگار پيامبر هستند تا به او حمله كنند و جايزه هاى بزرگ ابن زياد را از آن خود كنند. امروز مردم كوفه با شمشير به استقبال مهمان خود آمده اند. آنها مى خواهند خون مهمان خود را بريزند. ديروز همه ادّعا داشتند كه فدايى امام حسين(ع) هستند و امروز براى جنگ با او مى آيند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
⇦ ادهم بن امیه العبدی ادْهَم بن اميّة بن (عبدى بصرى) پدرش ابوعبدالله از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود و از آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم نقل حديث كرد. وى در بصره سُكنى گزيد و در آن شهر چند پسر از خود به جاى گذاشت. از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه وى از شيعيان بصره بود و در جلسات منزل بانوى شيعى، ماريه دختر منقذ (سعيد) كه خانه وى محل تجمع و ... ●پژوهشکده تحقیقات اسلامی، پژوهشی پیرامون شهدای کربلا. @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
تا ڪے دورے و دوستے ارباب..(: خستہ شدم از بس دلتنگیٺ و جار زدم.. دلم تنگ است براے حرمٺ.. براے اینڪه حتے ثانیه ای بنشینم ڪنار ضریحت.. براے اینڪه زل بزنم به گنبد هاے طلایے حرمت.. مےدانم.. مےدانم ڪه من خیلے گنه ڪارم اما ببخش ببخش و بگذر.. من دلم مے خواهد🙃 @delneveshte_hadis110
☀️ 💎امام محمد باقر علیه السلام فرمودند: 🌹هرگاه قایم ما قیام نماید،دست خود را بر سر بندگان خدا می گذارد و به این وسیله خردهای آنان را جمع و متمرکز می سازد و اخلاق آنان را تکمیل می نماید. 📚بحارالانوار ج ۵۲،ص ۳۳۶ @delneveshte_hadis110
📝 هــمــۂ مــا در غــمــے شــریــڪــیــم...😔 غمے ست بہ نام انتظار... ڪہ سالها منتظر منتقم خون مادرمان هستیم... مادرمان حضرت زهرا (س)...❤ آنگاه ڪہ درد را بہ جان خرید... و بین در و دیوار ماند... و فداے امام زمانش شد... ڪہ مبادا چادر از سرش بیفتد... مبادا دختران بے چادر شوند... 😞 مادر جان! مے بینید؟ هیچ ڪس مشتاق زیارت قبر بے نشان شما نیست... نیست مادر جان نیست...😭 اگر بود... پسر دردانہ تان اینقدر غریب نمے ماند...😔 اگر بود... دختران سرزمینم اینقدر راحت چادر از سرشان نمے افتاد...😔 فدا شدے ولے وقیحانہ چادر انداختند... فدا شدے ولے انگار نه انگار... مولاتے❤! ناراحت نشوید... ولے ڪسے مشتاق نیست... و غم ما از همین جا شروع مے شود...😓 🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌹🍃 @delneveshte_hadis110
🟢 ✍امام صادق علیه السلام فرمودند: هنگامی عذاب و سختی بر بنی اسرائیل طولانی شد، در پیشگاه الهی دست به دعا  برداشتند و چهل روز ضجه و گریه داشتند تا اینکه خدای تعالی به موسی و هارون وحی فرمود تا آن ها را از دست فرعون نجات دهند و با این کارشان خدا از ۱۷۰ سال باقیمانده غیبت صرف نظر فرمود. بعد امام می فرمایند: همچنین اگر شما (شیعیان) چنین کنید، خدای تعالی حتماً فرج ما را خواهد رساند[قبل از رسیدن به انتهایش] و اگر این کار را نکنید امر ظهور به انتهایش موکول خواهد شد. 📚بحار الأنوارج۵۲ص۱۳۱ @delneveshte_hadis110
دنیا محل گذره_۲۰۲۱_۱۰_۰۱_۲۰_۳۸_۲۳_۰۹۴.mp3
4.84M
•°🌱 دنیا‌محل‌گذره‌ولی‌از‌روضه‌ها‌نه دنیامحل‌گذره‌از‌تووکربلات‌نه رزق شبانه✨ @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
🕰 بعداز ظهر به خانه که رفتم با خوشحالی خبر را به مادر گفتم عکس‌العمل خاصی نشان نداد. چند دقیقه بعد هم صدف آمد. کمی خرید کرده بود. به مادر گفت که تقریبا چیدمان خانه‌ی جدیدشان تمام شده. قرار بود آخر هفته‌ی دیگر سر خانه و زندگیشان بروند. البته بعد از این که یک سفر زیارتی رفتند. صدف وقتی خبر برنده شدن در مناقصه را شنید لبخند زورکی زد و تبریک گفت. یک تبریک خشک و خالی. کمی در چهره‌اش دقت کردم انگار لاغرتر شده بود. کمی هم به نظرم آمد که استرس دارد. پرسیدم: –صدف حالت خوبه؟ احساس کردم از سوالم استرسش بیشتر شد. –آره، چطور مگه؟ –هیچی، به نظرم ناراحت امدی. دوباره همان لبخند مصنوعی‌اش را تحویلم داد. –نه بابا، اتفاقا الان قراره امیرمحسن بیاد بریم خرید، خیلی هم خوشحالم. به اتاقم رفتم. کمی جمع و جورش کردم. روی تختم نشستم. دلم می‌خواست خوشحالی‌ام را با کسی تقسیم کند. بی هدف دوباره لباس پوشیدم و از خانه بیرون زدم. صدف را ندیدم حتما با امیرمحسن بیرون رفته‌ بود. همان طور در خیابان قدم میزدم و از دیدن برگهای رنگارنگ لذت می‌بردم که چشمم به یک گلفروشی افتاد. چطور است برای خودم گل بخرم. کسی که برای من گل نمی‌خرد حداقل خودم خودم را تحویل بگیرم. چند شاخه گل رز نباتی برداشتم و دادم تا گل فروش بپیچد. بعد که از مغازه بیرون آمدم تصمیم گرفتم یک مانتو و دامن پاییزه هم برای خودم بخرم. پاساژ سر چهار راه همیشه از این جور مدلها می‌آورد. از پله‌های پاساژ که بالا رفتم صدف و امیرمحسن را دیدم که تقریبا روبروی من ولی در انتهای پاساژ روی نیمکت نشسته‌اند. امیرمحسن چیزی به صدف می‌گفت، انگار حرفهایش سرزنش بار بود چون با حرص دستهایش را هم تکان می‌داد. صدف هم سر به زیر حرفی نمیزد و فقط گوش می‌کرد. نگران شدم. امیرمحسن همیشه خیلی آرام بود اصلا ندیده بودم اینطور با کسی حرف بزند. خیلی با احتیاط طوری که مرا نبینند به قسمت پشتشان رفتم. تقریبا پشت به صدف روی صندلی نشستم. چون دو ردیف صندلی پشت به هم گذاشته بودند. دسته گل را هم طوری روی صورتم گرفتم که دیده نشوم. صدای امیرمحسن را شنیدم که می‌گفت: –تو اگه از اول همه چیز رو می‌گفتی من خوشحالتر میشدم. این که می‌خواستی بعد از عروسیمون بگی خیلی ناراحت کنندس. بدتر از اون اینه که یکی دیگه امد این حرف رو بهم گفت کاش از خودت می‌شنیدم. اصلا نیازی به پنهون کاری نبود. اگر میگم این ازدواج اشتباهه برای اینه که تو یه جورایی انگار مجبور شدی... صدف حرفش را برید. –امیرمحسن به کی قسم بخورم باور کنی؟ من واقعا به خاطر خودت، به خاطر حرفهات خواستم باهات ازدواج کنم. من بهت علاقه دارم. باور کن این موضوع رو چندین بار خواستم بهت بگم ولی ترسیدم یه وقت من رو نخوای. از وقتی اون نامرد تهدیدم میکنه دیگه تصمیمم جدی شد برای این که بهت بگم. همون روز که اون بهت گفت خودم امده بودم رستوران که همه چیز رو بهت بگم. اون یه زمانی محرمم بود ما فقط یه محرمیت دوماهه داشتیم، به یک ماه نرسید که فهمیدم مرد زندگی نیست و ولش کردم. نمیخوام حالا بگم چه کارهایی که نمی‌کرد. اصلا نونی که درمیاورد حلال نبود. نمیخوام بگم من آدم مذهبی هستم. ولی دیگه این چیزا برام مهمه، وقتی هم اعتراض می‌کردم بهم می‌توپید. می‌گفت همه دارن مملکت رو میخورن یه ذره به جایی برنمی‌خوره. حرفها و رفتاراش رو نتونستم تحمل کنم. 💐💐💐💐💐💐💐 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
✨﷽✨ ❒پیر مرد دانایی به نوه اش گفت : فرزندم تا حالا دانسته ای که بهشت مجانی است و دوزخ را باید با پول خرید ❒نوه اش گفت : پدربزرگ چگونه بهشت مجانی است اما دوزخ رو باید با پول خرید ؟؟؟؟ پیرمرد گفت؟؟؟ ❒پسرم نماز و روزه و کارهای نیک ، بابتشان هیچ پولی پرداخت نمیکنی و بهشت مجانی به دست می آید ؛ اما شراب و زنا و قمار و ربا بابتشان پول پرداخت میکنی پس جهنم را باید با پول خرید ✨قضاوت با شما؛: کدام بهتر است؛ ♥️•☜بهشت ؟؟ ((مجانی )) ♥️•☜جهنم ؟؟ ((پولی)) @delneveshte_hadis110
شبتون بخیر وحسینی 🌷🌟✨🌙🌷
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
┄┅─✵💝✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🦋🌹💖🇮🇷🇮🇷🇮🇷🏴
صَـلَ اللهُ عـَلـیکَ یـا صـاحـبَ الـزَّمـان (عج) آخـریـن بـاقـیـمـانـده از نـسـل حـسـیـن (ع).. هـسـتـی کـنـارِ مـا و چـشـمِ دیـدارت نـیـسـت .. https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
امروز شنبه بيست و ششم ذى الحجّه است. ما ديشب را در اين منزلگاه كه "شَراف" نام دارد مانديم و اكنون قصد حركت داريم. بيش از سه منزل ديگر تا كوفه نمانده است. اين جا آب فراوان است و درختان سرسبزاند. امام دستور مى دهد تا يارانش مشك ها را پر كنند و آب زياد بردارند. اين همه آب را براى چه مى خواهيم؟ كاروان حركت مى كند. آفتاب بالا آمده است و خورشيد بى رحمانه مى تابد. آفتاب و بيابانى خشك و بى آب. هيچ جنبنده اى در اين بيابان به چشم نمى آيد. كاروان آرام آرام به راه خود ادامه مى دهد. يك ساعت تا نماز ظهر باقى مانده است. الله اكبر! اين صداى يكى از ياران امام است كه سكوت را شكسته است. همه نگاه ها به سوى او خيره مى شود. امام از او مى پرسد: ــ چرا الله اكبر گفتى؟ ــ نخلستان! آنجا نخلستانى است. او با اشاره دست آن طرف را نشان مى دهد. راست مى گويد، يك سياهى به چشم مى آيد. آيا به نزديكى هاى كوفه رسيده ايم؟ يكى از ياران امام كه اهل كوفه است به امام مى گويد: ــ من بارها اين مسير را پيموده ام و اين جا را مثل كف دست مى شناسم. اين اطراف نخلستانى نيست. ــ پس اين سياهى چيست؟ ــ اين لشكر بزرگى از سربازان است.125 ــ آيا در اين اطراف پناهگاهى هست تا به آنجا برويم و منزل كنيم؟ ــ پناهگاه براى چه؟ ــ به گمانم اين لشكر به جنگ ما آمده است. ما بايد به جايى برويم كه دشمن نتواند از پشت سر به ما حمله كند. ــ به سوى "ذو حُسَم" برويم. آنجا كوهى هست كه مى توانيم كنار آن منزل كنيم. در اين صورت، دشمن ديگر نمى تواند از پشت سر به ما حمله كند. اگر كمى به سمت چپ برويم به آنجا مى رسيم. كاروان به طرف ذو حُسَم تغيير مسير مى دهد و شتابان به پيش مى رود. نگاه كن! آن سياهى ها هم تغيير مسير مى دهند. آنها به دنبال ما مى آيند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef