eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🕰 بعد از نماز دیگر نخوابیدم. امیر محسن هم گوشه‌ی سالن مثل همیشه دستش را روی کتابی سُر می‌داد. هنوز هم خیلی از کتابهایش اینجا بود و به خانه‌اش نبرده بود. بعد از فرستادن پیام پری‌ناز برای نورا قرآن را باز کردم و شروع به خواندن کردم. به نور قرآن احتیاج داشتم. حتما دلم را آرام و ذهنم را باز می‌کرد تا بهتر فکر کنم. باید این غریب بودن قرآن را در زندگی‌ام کم رنگ می‌کردم. می‌دانستم اگر با او رفاقت کنم هر کاری برایم انجام میدهد. قرآن را بوسیدم و به نیت آزادی راستین شروع به خواندن کردم. صدف تکانی به خودش داد و گفت: –چیکار می‌کنی؟ –قرآن می‌خونم. –دستت درد نکنه، چقدر آشپزخونه رو خوب تمیز کردی. دیشب که امدم دیدم خوابیدی رفتم ظرفها رو بشورم. مامان گفت... –دیشب اصلا نفهمیدم کی خوابم برد. مامان فکر می‌کنه من از روی قصد گاهی کمک نمی‌کنم و دارم می‌پیچونم، البته گاهی اینجوری میشه، اونم اکثرا به خاطر خستگیه، گاهی هم تنبلی. صدف لبخند زد. –باز مامان خیلی برخوردش با تو خوبه، وقتی رفتارت باب میلش نیست بهت بی‌محلی می‌کنه، ولی مامان من همونجا میزنه تو برجکم. یعنی اصلا جرات ندارم مثل تو باشم. با تعجب پرسیدم: –یعنی رابطه‌ی تو هم با مامانت مثل من و... –نه، اتفاقا ما با هم خوبیم. ولی این مسئله تو خانواده ما حل شدس، که مثلا بعد از خوردن غذا همه کمک کنن جمع کنیم و بشوریم. تازه مامانم کاری انجام نمیده، همه‌ی کارها رو من و خواهرم انجام می‌دادیم. حتی اگر خسته باشیم. من اوایل خیلی برام عجیب بود که بعد از خوردن غذا تو میشستی به حرف زدن یا فوقش یکی دوتا چیز از سفره برمی‌داشتی و می‌رفتی خودت رو با چیزی سرگرم می‌کردی و آخر سر گاهی ظرف می‌شستی. عجیب‌تر از اون این بود که مامان بهت هیچی نمی‌گفت، اگرم می‌گفت تو با خنده و بهانه رد می‌کردی و بازم کار خودت رو می‌کردی و بنده خدا مامان دوباره خودش کارها رو انجام میداد و گاهی بقیه کمکش می‌کردن. از حرفهایش به فکر رفتم، تا به حال کسی مرا اینطور تحلیل نکرده بود. پرسیدم: –اون موقع که باهم کار می‌کردیم هم اینجوری در موردم فکر می‌کردی؟ –توی محیط کار رفتارت خیلی فرق داره، کارت رو خوب انجام میدی، شاید چون وظیفه‌ی خودت می‌دونی و بابتش پول می‌گیری اینطوره. شاید فکر می‌کنی توی خونه وظیفه‌ی مامانه که همه‌ی این کارها رو انجام بده و اگرم تو ظرفی میشوری داری بهش لطف می‌کنی. درست می‌گفت من همیشه با خودم می‌گفتم زندگیه مامانمه دیگه پس کارهاشم خودش باید انجام بده منم وقتی ازدواج کردم و رفتم سر خونه و زندگیم اونوقت خودم باید کارهای خونم رو انجام بدم. نگاهم را به صفحه‌ی کتاب مقدسی که در دستم بود دوختم. –تو خودت در مورد مادرت اینطور فکر نمی‌کردی؟ بالشتش را جابجا کرد. –اولا که اصلا جراتش رو نداشتم. دوما الان که خودم ازدواج کردم می‌بینم چقدر این فکرها اشتباهه، چون باعث میشه سردی و دوری تو خانواده بیاره، بیچاره مادرا چهل سال برای ما و بقیه‌ی بچه‌ها زحمت کشیدن دیگه وقت استراحتشونه، یه کم بی‌انصافیه که... با آمدن امیرمحسن حرفش نصفه ماند. –خانم فکر کردم خوابیدی، اگه بیداری بیا با هم بریم هم پیاده روی کنیم، هم نون بگیریم بیاییم. صدف خوشحال بلند شد و دستش را روی چشمش گذاشت. –چشم سرورم. پیشنهادتون قابل ستایشه. حسودی‌ام نشد ولی غبطه‌ خوردم به این همه مهربانی که همیشه در بینشان در رفت و آمد بود. با خودم فکر کردم صدف بیشتر از برادر من برای عمیق شدن این رابطه تلاش می‌کند. پس نوش جانش. ادامه‌ی قرآنم را خواندم. یک جز که تمام شد گوشی را کناری گذاشتم و رفتم صبحانه را آماده کردم. دقیقا همانطور که مادر دوست دارد. سعی کردم به حساسیتهایش حواسم باشم. مثلا حتما در شیشه مربا را باز نگذارم. قبل از پهن کردن سفره زیرانداز بیندازم. برای چای صبحانه لیوان دسته دار باشد نه فنجان. هر چیزی را بعد از انجام کار سر جایش بگذارم حتی اگر پنج دقیقه‌ی دیگر آن وسیله را احتیاج داشته باشم. نان را باید در سبد مخصوصش بگذارم. من هیچ وقت این حساسیتها را رعایت نمی‌کردم، برای همین مادر وقتی از نیمه کار کردنم ناراحت میشد، همیشه می‌گفت کاری انجام ندی بهتره. مهم بودن این چیزها را هیچ وقت درک نکردم. سبد خالی نان را وسط سفره گذاشتم و منتظر آمدن صدف و امیرمحسن شدم. ... 🌻🦋🌹💖🌻🦋🌹💖 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
🌷 علامه حسن زاده : ✍ از اَمل (آرزو) چشم بپوش و در عمل بکوش . مرد جستجوی باش نه گفتگوی . ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عملی که میت را از عذاب حفظ میکند. اموات را دریابید.. 🎙حجت الاسلام دکتررفیعی ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
✅رضایت همسر ✍امام محمد باقر علیه السلام فرمودند: برای زن هیچ شفیعی نزد پروردگارش به اندازه رضایت شوهرش سودمند نیست. 📚میزان الحکمه جلد ۷۸۶۴ ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
حکایت ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮی ﺳﻮﺭﺍﺧﯽ می‌گذاشت. ﻣﺎﺭﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ‌آمد، ﺷﯿﺮ را می‌خورد ﻭ سکه‌اﯼ ﺩﺭ ﺁﻥ می‌انداخت. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﺪ. ﭘﺴﺮ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ بکشد ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﮑﻪﻫﺎ ﺭا ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ را ﮐﺮﺩ. ﻭﻟﯽ ﻣﺎﺭ ﺯﺧﻤﯽ ﺷﺪ و ﭘﺴﺮ را نیش زد و ﭘﺴﺮ ﻣﺮﺩ. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﺑﯽﭘﻮﻝ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﻗﺪﯾﻢ، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮی ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﻣﺎﺭ ﺷﯿﺮ را ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺳﮑﻪﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﺩیگر ﺑﺮﺍیم ﺷﯿﺮ ﻧﯿﺎور، ﭼﻮﻥ ﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﺮﮒ ﭘﺴﺮﺕ را فراموش می‌کنی و ﻧﻪ ﻣﻦ ﺩﻡ ﺑﺮﯾﺪﻩام را.» ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺯﺧﻢ ﮐﻬﻨﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﻮﺩ... ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
💠🔹آیت الله بهجت ره فرمودند: ↫◄ هر کس هر روز بخوانـد و ثواب آن را به حضرت زهرا سلام الله علیها هدیه کند و همچنین بخواند و ثواب آن را به مادر امـام زمـان عج هدیه کند هم خوانده و ثوابش را به امیرالمؤمنین علیه‌السلام هدیه کند چه بخواهد و چه نخواهد عاقبـت‌ بخیـر می‌شود نخواهد هم به زور می‌شود 🎁هدیـه بـده هدیـه بگیـر🎁 ✍ به نقل از یکی از شاگردان آیت الله بهجت رحمةالله ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
زن اگر عقل داشت (فوق العاده اس؛تا تهش بخونید👌) چند وقت پیش در یک مهمانی، یکی از مهمانها پس از اتمام مکالمه تلفنی جنجالی که با همسرش داشت با چشمان خشمگینی رو به جمعیت گفت: این زن من عقل نداره... من هم نه گذاشتم و نه برداشتم و بهش گفتم: راست میگویی ...اگه عقل داشت که زن تو نمی شد. زن اگر عقل داشت که باردار نمی شد و نه ماه فرزندی را با خود حمل نمیکرد. هیکل و چهره اش را زیر سوال نمیبرد! زن اگر عقل داشت با شیر دادن به فرزندش، شیره جانش را رایگان به او نمیداد... زن اگر عقل داشت که آشپزی نمیکرد! نه وقت خودش را برای پختن غذا هدر می داد و نه بوی خوش عطرش را با بوی غذا تعویض میکرد. زن اگر عقل داشت که خودش را قربانی رشد همسر و فرزندانش نمیکرد. مشخص است که زن ها عقل ندارند. چون اگر عقل داشتند که دنیا بهم میریخت. زن ها عشق دارند. زن ها محبت دارند. زن ها لطافت دارند. به نظرم زن ها عقل که ندارند هیچ، آنها آدم هم نیستند... زن ها فرشته اند. جامعه ای که به زن ها احترام بگذارد، از جهان سوم به جهان اول صعود خواهد!! تقدیم به خانوماي عزيز ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امام على عليه السلام: گذشته ی امروزت سپرى شد و آينده‏اش مورد ترديد است و زمان حال غنیمت است ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
💎مرد متاهلی در مجلسی گفت: زن مثل کفش است.. هر وقت کهنه شد میتوان آن را عوض کرد و کفش نو بپا کرد.... حکیمی در میان جمع گفت: بله این مرد درست میگوید، برای مردی که خودش را در حد پا بداند، زن برایش همچون کفش میماند... اما مردی که خودش را در حد سر بداند زن برایش همچون تاج میماند... ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ خــدایا شروع سـخن نامِ توست وجودم به هر لحظه آرامِ توست دل از نام و یادت بگـیـــرد قـرار خوشم‌چون که باشی مرادر کنار سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 💖🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌟
مهدےجان💚 تمام پنجره ها رو بہ آسمان باز اسٺ ببار حضرٺ باران ڪہ فصل اعجاز اسٺ ڪجا قدم زده اے تا ببوسم آنجا را ڪہ بوسہ بر اثر پایٺ عین پرواز اسٺ... اللﮩـم عجـل لولیـڪ الفـرجــــ ✋سلام بر وارث حیدر کرار☀️ ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام دوستان عزیزم صبحتون بخیر...... روزتون رو با شنیدن یک ترانه ی زیبا آغاز کنید....... ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
🕰 همگی دور سفره برای خوردن صبحانه نشستیم. لقمه‌ام در دستم مانده بود و چایی‌ام را با آرامش هم میزدم و به اتفاقهای این روزها فکر می‌کردم. به سوختن رستوران پدر، به حرفها و شایعاتی که پشت سرم می‌زنند. به حرفهای پری‌ناز و در خواستش، دلم برای راستین می‌سوخت، چطور در این مدت می‌خواهد تحملش کند. در بین تمام این فکرها راستین و فکرش تنها مانع بزرگی بود برای بلعیدن لقمه‌ام. گاهی که فکرش را امتداد می‌دادم راه گلویم را مسدود می‌کرد و حتی نفس کشیدن را هم برایم سخت می‌کرد. نفس عمیقی کشیدم و جرعه‌ایی از چایی‌ام را خوردم. چاره‌ایی نداشتم باید حداقل لقمه‌ایی که در دستم گرفته‌ام را می‌خوردم. همین که لقمه را در دهانم گذاشتم انگار یک تکه سنگ بود رفت و در انتهای گلویم گیر کرد. برای فرو بردنش مجبور شدم تمام لیوان چایی‌ام را دهانم سرازیر کنم. همین کارم توجه همه را جلب کرد. زود ار سر سفره بلند شدم و گفتم: –امروز باید برم شرکت. اصلا قرار نبود به شرکت بروم نمی‌دانم چطور شد آن حرف را زدم. کسی اعتراضی نکرد. فقط پدر گفت: –صبر کن من می‌رسونمت. حاضر که شدم از اتاقم بیرون آمدم. در اتاق مادر و پدر باز بود و صدای حرف زدنشان می‌آمد. پدر پرسید: –چرا نمیری؟ مادر گفت: –طاقت شنیدن حرف مردم رو ندارم. تو پارک همه همدیگه رو می‌شناسیم، لابد یا میخوان بد نگاه کنن یا میخوان سوال و جواب کنن. پدر آهی کشید و گفت: –تا بوده همین بوده خانم. حرف مردم که تمومی نداره، هر کاری کنی برات حرف درمیارن، تو کار درست رو انجام بده. مادر گفت: –من نمی‌تونم، اگه یکی برگرده بگه دخترش شب معلوم نبوده کجا بوده من میمیرم. پدر گفت: –اگه واسه این که اونا آتیش جهنم رو واسه خودشون میخرن میمیری، حرفی نیست. چون واقعا آدم دلش براشون می‌سوزه، ولی اگر به خاطر دخترت ناراحت میشی روا نیست. دختر ما از گل پاکتره، حالا دیگران میخوام تهمت بزنن باید خوشحالم باشی که اون چهار تا دونه کار خیرشونم میاد تو حساب تو. با شنیدن حرفهایشان عصبی شدم، از دست مردم، از دست همسایه‌ها، از دست همه‌ی کسانی که فقط حرف میزنند. چطور می‌توانند فقط با شنیدن این حرفها آن هم از زبان آدمی که قبولش ندارند قضاوت کنند. پدر از اتاق بیرون آمد و مرا دید. بغض کردم و سرم را پایین انداختم و به طرف آشپزخانه راه افتادم. صدف در حال جمع کردن سفره بود. بهانه‌ی خوبی بود برای نشان ندادن ناراحتی‌ام. کمکش کردم و لیوانها و ظرفهایی که در سینک بود را شستم. بعد هم چند مشت آب سرد به صورتم پاشیدم و سینک را خشک کردم. مادر پشت کانتر ایستاده بود و با تعجب نگاهم می‌کرد. پدر کنارش ایستاد و گفت: –اُسوه بابا من جلوی درم. موقع خداحافظی امیر‌محسن رو به پدر گفت: –آقا جان زودتر بیایید باید با هم جایی بریم. پدر بی‌حوصله گفت: –کجا بریم؟ دیگه جایی نداریم. امیرمحسن لبخند زد. –همون دیگه، بریم دنبال یه جا واسه اجاره. پدر گفت: –حالا واسه زیر پله پیدا کردن زیادم عجله نکن. امیر محسن گفت: –وقتی امدید براتون توضیح میدم، یه کم از زیر پله بزرگتره... مادر بین کلام امیرمحسن سر رسید و لقمه‌ایی که در نایلون پیچیده بود به دستم داد. –صبحونه نخوردی، این رو بزار تو کیفت. با بهت لقمه را گرفتم و تشکر کردم. بعد از چند دقیقه‌ایی که بین من و پدر به سکوت گذشت، پدر دستش را روی فرمان کشید و گفت: –گفتم بری سرکار که یه وقت تو خونه فکر و خیال نکنی. فعلا خودم میبرم و میارمت. جلوی در شرکت هم میمونم رفتی بالا مستقر شدی بهم زنگ بزن تا خیالم راحت بشه. –چشم آقا جان. 💖🌹🦋💖🌹🦋💖🌹🦋 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
مداحی آنلاین - رعایت حقوق مومنین - استاد عالی.mp3
2.56M
♨️رعایت حقوق مومنین 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: كم ترين سپاسگزارى، اين است كه انسان نعمت را (مستقيما) از خدا بداند و جز او علتى براى آن نداند و نيز به آنچه خداوند عطايش كرده، خرسند باشد و با نعمت او مرتكب گناه وى نشود و نعمت خدا را وسيله مخالفت با امر و نهى او قرار ندهد.✨ ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
دستانم خالی است، اما دلم قرص است، چون تو هستی، توکل میکنم و اطمینان به قدرتت، که تنهایم نمیگذاری فردا بیشتر از همیشه مراقبم باش، فردا تو دریایم باش و مرا چون قایقی به سوی ساحل هدایت کن، خدایا هیچ ندارم جز امید به تو، کمکم کن، تارو پود دلم دست توست ... ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹چهار ذکر فوق العاده از امام صادق برای برطرف کردن گرفتاری های زندگی 🎤 استاد مسعود عالی ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
Panahian-Clip-SarKhodaKolahNazar.mp3
1.56M
🎵فایــل صـــوتۍ ✅ 🎤حـجت الاســـلام پناهـــیان 💯 حتـــما گــوش‌ ڪنید‌ جالبه! ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
حفظ حجاب همچون جهاد در راه خداست. (شهيد محمد کريم غفرانى) ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
روز جمعه سوم محرم است و لشكر عمرسعد به سوى كربلا حركت مى كند. گرد و غبار به هوا برخاسته است و شيهه اسب و قهقهه سربازان به گوش مى رسد. همه براى به دست آوردن بهشتى كه عمرسعد به آنها وعده داده است، به پيش مى تازند... اكنون ديگر سپاه كوفه به نزديكى هاى كربلا رسيده است. نگاه كن! عدّه زيادى چهره هاى خود را مى پوشانند، به طورى كه هرگز نمى توان آنها را شناخت. چهره يكى از آنها يك لحظه نمايان مى شود، امّا دوباره به سرعت صورتش را مى پوشاند. همسفر! او را شناختى يا نه؟ او عُرْوه نام دارد و يكى از كسانى است كه براى امام حسين(ع) نامه نوشته است. تازه مى فهمم كه تمام اينهايى كه صورت هاى خود را پوشانده اند، همان كسانى هستند كه امام حسين(ع) را به كوفه دعوت كرده اند و اكنون به جنگ مهمان خود آمده اند. آخر ساده لوحى و نادانى تا چه اندازه؟ يك بار بهشت را در اطاعت امام حسين(ع) مى بينند و يك بار در قتل آن حضرت. عمرسعد به اردوگاه حُرّ وارد مى شود و حكم ابن زياد را به او نشان مى دهد. حُرّ مى فهمد كه از اين لحظه به بعد، عمرسعد فرمانده است و خود او و سپاهش بايد به دستورهاى عمرسعد عمل كنند. در كربلا پنج هزار نيرو جمع شده اند و همه منتظر دستور عمرسعد هستند. عمرسعد دستور مى دهد تا عُرْوه نزد او بيايد. او نگاهى به عُرْوه مى كند و مى گويد: "اى عُرْوه، اكنون نزد حسين مى روى و از او سؤال مى كنى كه براى چه به اين سرزمين آمده است؟". عُرْوه نگاهى به عمرسعد مى كند و مى گويد: "اى عمرسعد، شخص ديگرى را براى اين مأموريّت انتخاب كن. زيرا من خودم براى حسين نامه نوشته ام. پس وقتى اين سؤال را از حسين بكنم، او خواهد گفت كه خود تو مرا به كوفه دعوت كردى". عمرسعد قدرى فكر مى كند و مى بيند كه عُرْوه راست مى گويد، امّا هر كدام از نيروهاى خود را كه صدا مى زند آنها هم همين را مى گويند. بايد كسى را پيدا كنيم كه به حسين نامه اى ننوشته باشد. آيا در اين لشكر، كسى پيدا خواهد شد كه امام حسين(ع) را دعوت نكرده باشد؟ همه سرها پايين است. آنها با خود فكر مى كنند و نداى وجدان خود را مى شنوند: "حسين مهمان ما است. مهمان احترام دارد. چرا ما به جنگ مهمان خود آمده ايم؟" <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💐هنر و سرگرمی💐🍃 🍃🌺درست کردنِ انواع گل با میوه های مختلف؛ 🍃💐ساده و راحت و‌کاربردی 👌😍. 🍃🍀کاری قشنگ که سفره هاتونو زیبا میکنه؛ 🍃🌾یه سرگرمی مفید که باعث رشد خلاقیت اعضای خونواده هم میشه. ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍎اخلاقِ محمدی🍎🍃 🍃🌴📸🎼 الگو و اسوه؛ سلوک و سیره زندگیِ شاد و‌ موفق ؛ از رحمه اللعالمین.👌😍. 🍃🍀☀️بسیااار زیباست و دائره المعارفی ارزشمند از سلوکِ مادی و معنوی اهل بیت علیهما سلام. ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>