eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
♥ سلام زیباترین آرزوی من تو چقدر معطری که نامت دهانم را پر از بوی نرگس می کند و یادت قلبم را سرشار از شمیم یاس می سازد و مهرت جانم را مملو از عطر رازقی می کند ... اللهم عجل لولیک الفرج ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
👩‍⚖ 🌷 من اگه بخوام كاري رو انجام ندم انجام نميدم. سرش رو تكون داد و وارد كافيشاپ شد. همچنان ايستاده بودم و به حرفي كه زده بودم فكر ميكردم. واقعاً چطور تونستم قبول كنم؟! مني كه تا به الان فقط زندگيم رو با هستي ميديدم و بعد از ازدواجش به خودم قول داده بودم كه ديگه هرگز به فكر ازدواج نيفتم؛ حالا بهش گفته بودم كه براي ازدواج ميخوام با دوستش آشنا شم؟ اوه خدايا چرا قبول كردم؟ شايد به خاطر هستي بود، به خاطر اينكه نميتونم خواستهاي رو كه ازم داره نپذيرم! اما ميگفت كه دوست صميميشه، يعني از اين طريق ميتونم بهش نزديك بشم؟ يعني اينطور ميتونم بيشتر هستي رو ببينم، بيشتر كنارش باشم و اگه مشكلي براش پيش اومد كمكش كنم و يا شايد بتونم... اما ته دلم كسي ميگفت اون دختر چي؟ به خودم گفتم اگه واقعاً اينطور باشه كه هستي ميگه، من دارم در حقش لطف ميكنم و نميذارم كه بميره؛ پس توي اين لحظه به فكر عشق و عاشقي نيست و فقط ميخواد زنده بمونه! نفس عميقي كشيدم و وارد كافيشاپ شدم. هستي كنار همون دختر نشسته بود و باهم صحبت ميكردن. وقتي نزديكشون رسيدم صحبتشون رو قطع كردن و هستي به چهرهم لبخند زد. روي صندلي نشستم و اين بار با جزئيات بيشتر بهش نگاه كردم. چهره‌اش بيتفاوت بود، همراه با كمي ناراحتي. تركيب اجزاي صورتش به هم مياومدن؛ دماغ كوچيك و قلمي، چشمهاي مشكيرنگ و پوست سفيد و لبهاي... صداي هستي من رو از براندازي دختر بيرون آورد. - خب ديگه، من فكر ميكنم كه بايد برم به كارام برسم. شما هم ميتونيد درمورد مشكلات سيـاس*ـي كشور باهم صحبت كنيد. چشمكي زد و از روي صندلي بلند شد. دختر با چشمهاش از هستي ميخواست كه تنهاش نذاره! هستي به دختر نگاه كرد و گفت: - مبيناجان، اگه پسرخاله ام اذيتت كرد ميتوني از روشاي زدن مخصوص خودت استفاده كني! لبخندي زد و صندلي رو عقب كشيد و از من و خانومي كه تازه متوجه شده بودم اسمش مبيناست خداحافظي كرد و ازمون دور شد. مات به دختر روبه روم نگاه ميكردم. چه آشنايي عجيبي! سكوت آزار دهنده‌اي بينمون رو شكوندم. - من خيلي شوكه شدم! هستي قبلش با من صحبت نكرده بود. همونطور سرد و بي احساس صحبت كرد: - اشتباه از من بود، اين وظيفه من بوده كه توضيح بدم. شونه اي بالا انداختم و دستهاي گره شده‌ام رو روي ميزگذاشتم. - فكر ميكنم بايد خودم رو بيشتر معرفي كنم! نميدونم هستي درمورد من چه چيزايي بهتون گفته؛ اما فكر ميكنم كه خودم بهتر ميتونم اين كار رو انجام بدم. سـ*ـينه اي صاف كردم و ادامه دادم: - من احسان ايراني، ٣٢ ساله، وكيل پايه يك دادگستريم و حدود يه سالي ميشه كه توي شركتي كه الان هستي مدير داخلي اونه مشغول به كارم. يه ماشين پرادو سفيدرنگ دارم، فعلاً خونه مستقلي ندارم و نظر خونواده‌ام اينه كه چون برادرم به خاطر شغلش جنوب زندگي ميكنه، من بايد طبقه دوم خونه خودشون زندگي كنم. پدرم يه كارخانه كوچيك پوشاك نزديك كرج داره و مادرم خونه داره. كلاً چهارتا خواهر و برادريم. برادرم امير بچه‌ي بزرگ خونوادهست كه يه سالي ميشه ازدواج كرده. من بچه دوم خونواده‌ام، آيدا خواهرم بچه سوم خونوادهست و تقريباً ١٧ سالشه و برادر كوچيكم اميد كه الان شش سالشه؛ اما بايد بگم كه نسبت به سنش از من هم بهتر ميتونه مخ بزنه!💖💖💖 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
🔺سعی بکنیم تک تک لحظاتمان را با امام زمانمان باشیم. ☝️با امام زمان بودن بهتر است یا با شیطان و ؟!! 🖇تمرین کنیم با امام زمان زندگی بکنیم. چطور؟! 🌿روزی یک دقیقه فکر کن من دارم با زندگی می کنم. امام زمان دارد مرا می بیند، 💥روز بعد یک دقیقه بهش اضافه کن، روز بعد یک دقیقه... ⚜انسان یک دقیقه خودش را کنترل می کند، روز بعد دو دقیقه، روز بعد سه دقیقه... بعد از یک مدت حاکم بر نفسش می شود. اعمالش را کنترل می کند. بی حساب و کتاب عمل نمی کند. حرکاتش، رفتارش، صحبتهایش همه روی حساب و کتاب می شود. [جناب حاج آقا زعفری زاده] @delneveshte_hadis110
••📸🍃•• لَیِّن‌‌قَلبی‌لِوَلِیِّ‌اَمرِک . ‌. ‌. 🌱 @delneveshte_hadis110
🤍چه قدر منتظرم من، خدا كند تو بیایی 🦋نشسته پشت درم من، خدا كند تو بیایی 🤍از آن درختِ شكسته، از آن پرنده‌ی خسته 🦋هنوز خسته‌‏ترم من، خدا كند تو بیایی 🤍همیشه در سفری تو، بهار و برگ و بری تو 🦋درخت بی‌‏ثمرم من، خدا كند تو بیایی 🤍غریب مانده‏‌ام اینجا، غریب مثل پرستو 🦋شكسته بال و پرم من، خدا كند تو بیایی 🤍شب است و ماه تویی تو، نشان راه تویی تو 🦋ببین كه در به درم من، خدا كند كه بیایی 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 🤲 @delneveshte_hadis110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️چرا بعضی از مردها اینجورین؟! 🎤از کلام آیت الله مجتهدی تهرانی رحمه‌الله‌علیه ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
ــ عَوْن، نگاه كن! على اكبر نيز، شهيد شد. حالا نوبت توست و بايد جانت را فداى دايى ات حسين كنى. ــ چشم، مادر! من آماده ام. زينب (س)، صورت فرزند خويش را مى بوسد و او را تا كنار خيمه بدرقه مى كند. آرى! زينب يك دسته گل براى برادر دارد، يك جوان رشيد! زينب آنجاست، در آستانه خيمه ايستاده و به جوانش نگاه مى كند. عَون خدمت دايى مى آيد و اجازه ميدان مى گيرد و به پيش مى تازد. گوش كن! اين صداى عَون است كه در صحراى كربلا مى پيچد: "اگر مرا نمى شناسيد، من از نسل جعفر طيّارم! همان كه خدا در بهشت دو بال به او عنايت فرموده است". نام جعفر طَيّار براى همه آشناست و عَون از پدربزرگ خود سخن مى گويد. مردى كه دستهايش در راه اسلام و در جنگ حُنَيْن از بدن جدا شد و به شهادت رسيد. پيامبربارها فرمود كه خدا در بهشت به جعفر دو بال داده است. براى همين، او را جعفر طيّار لقب داده اند. جعفر طيّار پسرى به نام عبدالله دارد كه شوهر حضرت زينب(س) است. او نماينده امام حسين(ع) در مكّه است و براى همين در آن شهر مانده است، امّا فرزندان خود عَوْن و محمّد را به همراه همسرش زينب(س) به كربلا فرستاده است. عون و محمّد برادر هستند، امّا مادرِ عون، زينب(س) است و مادر محمّد، حَوْصاء نام دارد كه اكنون در مدينه است. ساعتى پيش محمّد نيز، به ميدان رفت و جان خود را فداى امام حسين(ع) كرد. اكنون اين عون است كه در ميدان مى جنگد و شمشير مى زند و دشمنان را به خاك سياه مى نشاند. دستور مى رسد تا عَون را محاصره كنند. باران تيرها و نيزه ها پرتاب مى شوند و گرد و غبار به آسمان مى رود. و پس از لحظاتى، او هم به سوى برادر پر مى كشد و خونش، خاك گرم كربلا را رنگين مى كند. آيا زينب(س) كنار پيكر جوان خود مى آيد؟ هر چه صبر مى كنم، زينب(س) را نمى بينم. به راستى، زينب(س) كجاست؟ زينب نمى خواهد برادر، اشك چشم او را در داغ جوانش ببيند. بعد از شهادت عون ، جوانان بنى هاشم به ميدان مى روند و يكى پس از ديگرى به شهادت مى رسند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
و خدایی که در این نزدیکی میزند لبخندی به تمام گره هایی که تصور دارم همگی کور شدند! شبتون بخیر🌙 🌹💖🦋🌟✨🌙
┄┅─✵💝✵─┅┄ با نام و یاد خدا میتوان بهترین روز را برای خود رقم زد... پس با عشق وایمان قلبی بگویی خدایا به امید تو💚 ❌نه به امیدخلق تو 💖🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
هـلال مـاه اگـر دیـده شـد چـه سود؟ مـاه تـمام عـالـمیان پـشت پـرده است . . . اللّهم عجّلْ لِوَلیّک الْفَرَج . . .  ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
👩‍⚖ 🌷 خنديد كه باعث شد صورتش زيباتر ديده بشه. نميدونستم دارم چيكار ميكنم، مثل يه بازي بود برام، انگار جزء يكي از تفريحاتم بود. به نظرم خيلي هم بد نبود، ميتونستم خودم رو از اين زندگي سرد و احمقانه اي كه براي خودم درست كردم خلاص كنم. - خب شما از خودتون بگيد! سرش رو كمي بالا آورد. حالا چشمهاي قهوه اي تيرها ي رو كه در نگاه اول مشكي ديده ميشد، به نگاهم گره زد. سريع سرش رو پايين انداخت. گونه هاش گل انداخته بود. رفتارش برام عجيب بود. تابه حال دختري اين همه خجالتي نديده بودم. همه‌ي افراد اطرافم تا حد زيادي خودشون رو بهم نزديك ميكردن؛ به خصوص دخترهای فامیل كه البته بعد از ازدواج هستي بهشون فکر میکردم! - من مبينا رفيعي هستم؛ ٢٤ سالمه، پرستاري ميخوندم و الان دارم طرحم رو توي بيمارستان [...] بخش اطفال ميگذرونم. تنها فرزند خونواده هستم. پدرم اصالتاً بختيارين كه يه شيريني پزي دارن و مادرم اصالتاً اصفهانين و توي مزون لباس عروس كار ميكنن! خونه كوچيكي داريم و حدود شيش سالي ميشه كه به تهران اومديم. يه تاي ابروم رو بالا انداختم، توي دلم به انتخاب هستي خنديدم. خيلي ممنون از اين انتخابت! الان خونواده‌ي من چطور ميتونن اين عضو جديد خونواده رو با اين شرايط بپذيرن؟ عروس بزرگ خونواده مادرش استاد دانشگاه و پدرش بزرگترين جراح شهر بود. هيچ حسي به آدم روبهروم نداشتم، حتي ازش متنفر هم بودم. شايد به خاطر تيپ و قيافه‌اش بود، شايد به خاطر خونواده‌اش، شايد به خاطر اجباري كه به خاطر هستي داشتم. هرچي كه بود ازش بدم مياومد؛ اما بايد باهاش اتمام حجت ميكردم. - چرا ميخواي با من ازدواج كني؟ تلخ خنديد و سرش رو بالا آورد. - نميدونم هستي براتون تعريف كرده يا نه! من يه غده داخل شكمم دارم كه به گفته‌ي دكتر بايد تا حداكثر سه ماه ديگه جراحي بشم؛ اما به خاطر حساسيتم نسبت به داروهاي بيهوشي، خيلي برام خطرناكن و امكان فوت وجود داره. تنها راه حلش ازدواج و بعد از اون باردارشدنه. به خونواده‌ام چيزي نگفتم؛ چون قلب مادرم مشكل داره و استرس براش مثل سم ميمونه. فقط هستي در جريان بود كه ايشون هم شما رو بهم معرفي كرد. ابرويي بالا انداختم. مردد بودم، نميدونستم حرفم رو بزنم يا نه! به هرحال بايد هر حرفي هست همين الان زده بشه. سرفه كوتاهي كردم و گفتم: - اجازه بده باهات صريح باشم! سرش رو به نشونه البته تكون داد. روي صندلي جابه جا شدم و مصمم گفتم: - من هنوز آمادگي براي ازدواج ندارم. يعني به خاطر اتفاقي كه توي زندگيم افتاده نميتونم ديگه هيچ زني رو خوشبخت كنم؛ چون دلم جاي ديگه‌ايه! اما از طرفي چون براي هستي خيلي احترام قائلم و دوست ندارم خواسته اش روي زمين بمونه... يهدفعه صورتش از فرط عصبانيت قرمز شد. از روي صندلي بلند شد و با صداي آروم ولي عصبي غريد: - آقاي محترم! نيازي نيست به خاطر آدمي كه نمي‌شناسيدش فداكاري به خرج بديد و منت سرش بذاريد. شما هيچ اجباري براي انجام اين كار نداريد. اين وسط كسي كه مجبوره تن به اين كار بده و تا آخر عمرش خفت بكشه منم!🌹🌹🌹🌹 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
«اللهُمَّ إنّي أسألُكَ أن تَجعَلَ لي إلى كُلِّ خَيرٍ سَبيلاً، وَمِن كُلِّ ما لا تُحِبُّ مانِعاً» خدایا! از تو می‌خواهم که برای من بسوی هر کار خیرى راهی و از هر چه محبوب تو نیست سر راهم مانعی قرار دهی..♥️ @delneveshte_hadis110
امیرالمؤمنین عليه السلام: ✍انتظار فرج بکشید و از رحمت خدا ناامید نگردید، زیرا محبوبترین اعمال نزد خداى عزوجل، است♥️ 📚 بحارالانوار ج٥٢ ص١٢٣ @delneveshte_hadis110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🎥 صحبت‌های قابل تأمل "رائفی‌پور" درباره طرح صیانت:* *🔸 ما بلد نیستیم با مردم ارتباط بگیریم ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙄راسته میخوان اینترنت رو ببندند؟! ✳️این داستان رو تا انتها ببینید تا از پشت پرده آگاه بشید. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
✨﷽✨ 🌼مرگ که ترس نداره ✍حاج آقا قرائتی: از حضرت علی (ع) سؤال شد که چرا مرگ را دوست داری و گاهی می‌فرمایی که انس من به مردن از علاقه طفل به پستان مادرش بیشتر است. حضرت در پاسخ فرمودند: چون نمونه الطاف خدا را در دنیا دیدم یقین پیدا کردن که آن خدایی که در دنیا آنقدر به من لطف کرد و مرا در راه فرشتگان و پیامبرانش سوق داد ، در روز قیامت هم مرا فراموش نخواهد کرد، آری من از مقصد و نوع برخورد و پذیرایی‌های آن خدای بزرگ در آن روز حساس دلهره ای ندارم. 📚معاد، استاد قرائتی، ۱۸۴ تذکر: البته این علاقه به مرگ برای کسیست که به آنچه خدا از او خواسته تا حد قابل قبولی عمل کرده و برای مرگ آماده شده است. اگر توانستیم اینگونه باشیم، دیگه خود به خود ترس بیجا از مرگ از دلهای ما خواهد رفت. 🌷❤️🌻 ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
اين نوجوان كيست كه بر آستانه خيمه ايستاده است. او يادگار امام حسن(ع)، قاسم سيزده ساله است! نگاه كن! قاسم با خود سخن مى گويد: "حالا اين منم كه بايد به ميدان بروم. عمويم ديگر يار و ياورى ندارد". او به سوى عمو مى آيد: "عمو، به من اجازه مى دهى تا جانم را فدايت كنم؟". امام حسين(ع) به او نگاهى مى كند و دلش تاب نمى آورد. آخر تو يادگار برادرم هستى و سيزده سال بيشتر ندارى. قاسم بيا در آغوشم. تو بوى برادرم حسن(ع) را مى دهى. گريه ديگر امان نمى دهد. امام حسين(ع) و قاسم هر دو اشك مى ريزند. دل كندن از قاسم براى حسين(ع) خيلى سخت است. نگاه كن! حسين(ع) داغ على اكبر را ديد، ولى از هوش نرفت، امّا حالا به عشق قاسم بى هوش شده است. هيچ چشمى طاقت ديدن اين صحنه را ندارد. قاسم به عمو مى گويد: "اى عمو به من اجازه ميدان بده". آخر چگونه عمو به تو اجازه ميدان دهد؟ قاسم التماس مى كند و مى گويد: "من يتيم هستم، دلم را مشكن!". سرانجام عمو را راضى مى كند و قاسم بر اسب سوار مى شود. صدايى در صحرا مى پيچد، همه گوش مى كنند: "اگر مرا نمى شناسيد من پسر حسن(ع) هستم". اين جوان چقدر زيباست. گويى ماه كربلا طلوع نموده است. پس چرا لباس رزم بر تن ندارد؟ اين چه سؤالى است؟ آخر چه كسى براى نوجوان سيزده ساله زره مى سازد؟ او پيراهن سفيدى بر تن دارد و شمشيرى در دست. او به سوى دشمن حمله مى برد، چون شير مى غرّد و شمشير مى زند. دشمن او را محاصره مى كند. نمى دانم چه مى شود، فقط صدايى به گوشم مى رسد: "عمو جان! به فريادم برس". اين صدا به گوش حسين(ع) نيز، مى رسد. امام فرياد مى زند: "آمدم، عزيزم!". امام به سرعت، خود را به ميدان مى رساند. دشمنان، دور قاسم جمع شده اند، امّا هنگامى كه صداى حسين(ع) را مى شنوند، همه فرار مى كنند. پيكر قاسم زير سُم اسب ها قرار مى گيرد. گرد و غبارى بر پا مى شود كه ديگر چيزى نمى بينم. بايد صبر كنم. نگاه كن! امام كنار پيكر قاسم نشسته است و سرِ او را به سينه دارد. امام به قاسم مى گويد: "قاسمم! تو بودى كه مرا صدا زدى. من آمدم، چشم خود را باز كن!"، امّا ديگر جوابى نمى آيد. گريه امام را امان نمى دهد، قاسم را مى بوسد و مى گويد: "به خدا قسم، بر من سخت است كه تو مرا به يارى بخوانى و من وقتى بيايم كه تو ديگر جان داده باشى". آن گاه با دلى شكسته و تنى خسته، پيكر قاسم را به سوى خيمه ها مى آورد. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
از بیمِ تنگدستی فرزندان خود را نَکُشید ، ماییم که به آنها و شما روزی میبخشیدم، آری کشتن آنها خطا و گناهی بزرگ است. 📖سوره اسراء ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
⇦ بصیرت، چراغ راه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: آگاه باشید که اینک شیطان هواداران خود را گرد آورده، نیروهای سواره و پیاده اش را فرا خوانده است. در صورتی که بینش من همواره همراه من بوده و هرگز حقایق را بر خود مشتبه نساخته ام و حقیقت نیز بر من مشتبه نشان داده نشده است -نه خود را فریب داده ام و نه فریب خورده ام-. 📗منابع: نهج البلاغة، الخطب: 10. ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
✍مسخره کردن ظاهر دیگران ، یعنی مسخره کردن خدا (نعوذبالله) به شخصی گفتند خیلی بدقیافه ای. لبخندی زد و گفت :از نقش ایراد می‌گیری یا از نقاش ؟ یکی ازپیامدهای مسخره‌ کردن دیگران فراموش کردن خداست. {هوَالَّذي يُصَوِّرُکُمْ فِي‌الْأَرْحامِ کَيْفَ يَشاءُ} اوست که شما را در رحم ها [یِ مادران] به هر گونه که می خواهد تصویر می کند . 📚آل‌عمران آیه ۶ ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمودند: من و علی(ع) چهارده هزار سال پیش از خلقت آدم(ع) نوری بودیم که در ساحت قدس خدای متعال به سر می‌بردیم!✨ موضوع: ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>