eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
4هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
✍مسخره کردن ظاهر دیگران ، یعنی مسخره کردن خدا (نعوذبالله) به شخصی گفتند خیلی بدقیافه ای. لبخندی زد و گفت :از نقش ایراد می‌گیری یا از نقاش ؟ یکی ازپیامدهای مسخره‌ کردن دیگران فراموش کردن خداست. {هوَالَّذي يُصَوِّرُکُمْ فِي‌الْأَرْحامِ کَيْفَ يَشاءُ} اوست که شما را در رحم ها [یِ مادران] به هر گونه که می خواهد تصویر می کند . 📚آل‌عمران آیه ۶ ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمودند: من و علی(ع) چهارده هزار سال پیش از خلقت آدم(ع) نوری بودیم که در ساحت قدس خدای متعال به سر می‌بردیم!✨ موضوع: ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
یادت باشه تاخودت نخوای هیچکس نمیتونه زندگیتو خراب کنه. یادت باشه که آرامش رو بایدتو وجودت پیدا کنی. یادت باشه خدامواظبته. یادت باشه ته قلبت یه جایی برای بخشش آدما بگذاری 🌙 💖🌹🦋🌟✨🌙
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زیباست که هر صبح همراه با خورشید به خدا سلام کنیم💚 نام خدا را نجوا کنیم و آرام بگوییم الهی به امید تو💚 🦋🌹💖🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
گره کور ظـــــــــــهور تو منم که می دانم هر جمعه برای گناهانم خون گریه می کنی اما باز هم گناه می کنم گره کور ظـــــــــــهور تو منم که می دانم نگاهم می کنی اما در مقابل نگاه مهربانت گناه می کنم و دلت را می شکنم گره کور ظـــــــــــهور تو منم که می دانم چقدر غریبی اما من حتی اراده ترک یک گناه را برای کم شدن غربتت ندارم   ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
👩‍⚖ 🌷 از ميز فاصله گرفت كه با صدام ازش خواستم كه بايسته. خانم رفيعي! ايستاد و به پشت سرش نگاه كرد، هنوز هم چهره‌اش به شدت عصبي بود. - درسته، من مجبور نيستم كه اين كار رو انجام بدم. منتي هم سرتون نميذارم؛ اما ميتونيم باهم يه قراردادي داشته باشيم كه هم شما به خواسته‌اتون برسيد، هم من! - متوجه خواسته‌ي شما نميشم! اشاره كردم كه روي صندلي بشينه. با ترديد بالاخره نشست. مجبور شدم اين يه مورد رو دروغ بگم، البته تا حدودي هم حقيقت داشت؛ ولي خواسته‌ي اصلي من نبود. - خونواده‌ي من مدتي هست كه ازم ميخوان ازدواج كنم و تشكيل زندگي بدم و اگه زودتر اقدام نكنم خودشون يه نفر رو برام انتخاب كنن. حالا كه شما هم مجبوريد ازدواج كنيد، ميتونيم باهم تشكيل خونواده بديم. به تكيه‌گاه صندلي تكيه داد و آه كوتاهي كشيد و به نقطه‌اي خيره شد. بعد از چند ثانيه سكوت گفت: - موافقم! - البته همونطور كه قبلاً گفتم هيچ علاقه‌اي به ازدواج ندارم، فقط در يه صورت ميتونم اين كار رو بكنم. - چي؟! - من تا زماني كه بچه‌ات يه سالش بشه اجازه ميدم كه توي زندگيم بموني. مثل يه همسر فداكار سركار ميرم و خرج تو و بچه‌ات رو ميدم؛ اما بعد از يه‌ سالگي بچه‌ات برام فرقي نميكنه كه توي چه شرايطي هستي يا هر چيز ديگه، بايد از زندگيم بري بيرون، از هم طلاق ميگيريم! تو از مرگ فرار ميكني و به بچه‌ات ميرسي و از طرف ديگه خونواده‌ي من هم پاپيچ من نميشن و بعد از طلاقمون ميتونم يه زندگي مستقل كه الان نميتونم داشته باشم پيدا كنم. رنگ چشمه‌اش روشنتر شد، شايد هم براقتر شد، شايد هم اشك توي چشمهاش جمع شد. سرش رو پايين انداخت، دستهاش رو كه لرزش خفيفي داشتن از روي ميز برداشت و روي پاهاش گذاشت. سرش رو كاملاً توي سـ*ـينه‌اش فرو بـرده بود. منتظر شنيدن جواب بودم؛ اما هيچ عكس‌العملي نديدم. - خب؟ نظرتون چيه؟! همونطور كه سرش رو پايين گرفته بود از روي صندلي بلند شد، كيفش رو روي شونه‌اش جابه جا كرد و آروم گفت: فكرام رو ميكنم و بهتون خبر ميدم. خداحافظ. كارت ويزيتم رو از توي جيب كتم بيرون آوردم و به سمتش گرفتم. - پس باهام تماس بگيريد. درضمن نميخوام كسي از اين موضوع قرارداد و طلاق باخبر بشه؛ حتي هستي. بين خودمون ميمونه ديگه؟! سري تكون داد و دور شد. رفتنش رو نظارگر بودم. به گارسون اشاره كردم كه به سمتم اومد و سفارش كاپوچينو دادم. دستهم رو توي هم گره زدم و پشت گردنم گذاشتم. زندگيم چقدر بي‌هدف و بي‌مصرف بود. همه‌ي زندگيم فقط يه چيز شده بود؛ رسيدن به هستي، ديدن هستي، اسم هستي، هستي، هستي... . هميشه به اين فكر ميكردم كه اگه بتونم خونه، ماشين و كار خوبي داشته باشم ميتونم به هستي برسم؛ اما وقتي همه‌ي اين چيزها رو به دست آوردم كه هستي عاشق شده بود؛ عاشق مردي كه شب عروسي تركش كرد. همه‌ي فكرم هستي شده بود كه حالش خوب نيست و همه بر اين باور بودن كه افسردگي گرفته؛ اما من همچنان دوستش داشتم. دوست داشتني از اعماق وجودم كه با هر بار ديدن اون حالش قلبم چنان فشرده ميشد كه احساس مرگ ميكردم. توي شركت، همه‌ي هوش و حواسم پيش هستي بود، نميتونستم درست روي چيزي تمركز كنم. وقتي متوجه شدم كه شركت به برنامه نويس نياز داره بهش پيشنهاد دادم كه توي شركت كار كنه. قبول كرد و بهترين كارمند شركت شد؛ اما... اما از اون جايي كه هميشه از چيزي كه ميترسي زودتر سراغت مياد، كسي كه ازش نفرت داشتم وارد زندگيمون شد، هستي رو از من گرفت، ازدواج كردن و حالا هستي زن متأهليه كه نميدونم زندگيش خوبه يا نه؛ اما من همچنان بهش علاقه‌مندم. من دوستش دارم، حتي نميتونم يه درصد هم از فكر كردن بهش دست بردارم. آره من يه ديوونه‌ام كه همه‌ي زندگيش شده يه آدم. من به قلبم قول دادم كه تا ابد به نام هستي بزنمش و اين كار رو ميكنم!🦋🦋🦋🦋 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
میگفت ؛ هیچکی پشت آدم نیست فقط خدا هست :)♥️ +شهید‌‌علی‌آقای‌خلیلی @delneveshte_hadis110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•♥️🍃• ○°آقا تو بیا و آبرو دارے ڪن گندم‌زدگان خاڪ را یارے ڪن یڪ جمعہ بیا با نفس نرگسے‌ات این باغچہ را دوباره گُلڪاری ڪن🪴💐 ‌• " سلامٌ‌علۍ‌آلِ‌یاسین "🦋 ‌• های‌انتظار 🌤 🕊 ‌• @delneveshte_hadis110
اونجاڪہ‌خدامیگہ: ﴿ قــالَ‌لا‌تَخافاً،إنَّنِي‌ مَعَكُما‌أسمَـعُ‌وأري ﴾ «نترسید؛خودم‌هواتونو‌دارم..!» –چقدردل♡آدم‌قرص‌میشه!!! :)🌱 @delneveshte_hadis110
امتحان ولایت فقیه 🔷 در مورد هوای نفس صحبت کردیم و بعد از تقوا به ولایت رسیدیم. ☄ کارش چیه؟ ☀️«ولایت مو رو از ماست بیرون میکشه!» 💢 نمیذاره کسی با بخواد دینداری کنه. 🌺 هم بسیاری از ناخالص ها رو مشخص میکنه.👌 -- ولی فقیه که معصوم نیست پس چرا باید ولایتش رو قبول کنیم؟🙄 🔶 عزیزم مگه سلمان فارسی معصوم بود؟😊 شما میدونستی که اگه کسی "ولایت سلمان فارسی" رو هم نداشته باشه از ولایت اهل بیت خارج شده؟ ♨️ -- من فقط به ۱۴ معصوم احترام میذارم و نوکرشون هستم اما کاری به بقیه ندارم!😤 * خوبه آفرین! ✅⭕️ اما شما اگه نوکرِ نوکر های اون بزرگواران هم نباشی و به یکی از نوکرهاشون توهین کنی، از ولایت معصومین خارج شدی... ⚠️⚠️ ✔️✔️ برای همین عجالتاً باید به همشون بذاری❤️ و وقتی در جایی رسیده که باید طبق ولایتشون عمل کنی، اونجا باید این ولایت رو هم بپذیری....💯 💖🌹🌻🦋 ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>