eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
‹🚌🌿💛› -یـہ‌جا‌ٓهست‌ڪہ‌ خُدادرنهایتِ‌دلبری‌میگـہ: «فَإِنَّكَ‌بِأَعْيُنِنَا» یعنی:«تودرحفآظت‌ڪامل‌مایی» میخوام‌بگم‌اگرفقط‌‌خُداروداری‌نگران‌هیچی‌نباش جوری‌ازت‌مراقبت‌میکنـہ‌ومسیرایی‌رو بهت‌نشون‌میده‌ڪہ‌هیچ‌ڪسی‌نمیتونه... هیچ‌ڪسی‌مثل‌خدانمیتونـہ‌ازت‌محافظت‌ڪنہ وراه‌روبهت‌نشون‌بده...!:) : 🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
🔆خیاطی می گفت: اگر شبها جیبهای لباسها را خالی کنید، زیباتر به نظر می رسند و بیشتر عمر خواهند کرد. بنابراین من قبل از خواب اشیایی مانند خودکار و پول خرد و دستمال را از جیبم در میآوردم و آنها را مرتب روی میز می گذارم و چیزهای زائد را به درون سطل زباله میریزم. ✨یک شب وقتی مشغول اینکار بودم، به نظرم رسید که ممکن است نیز مانند خالی کردن جیب باشد 💫💫👈همه ی ما در ی روز مجموعه ای از آزردگی، ، اضطراب را جمع آوری می کنیم. اگر اجازه دهیم که این انباشته شوند را سنگین می کنند پس ذهنمان را پاک کنیم تا دنیای زیباتری بسازیم 🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
☀️اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: 🔸هرگاه از خداى سبحان درخواستى داري، ابتدا بر پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله درود بفرست، سپس حاجت خود را بخواه، زيرا خداوند بزرگوار تر از آن است كه از دو حاجت در خواست شده، يكي را برآورد و ديگري را باز دارد. (نشردهيد) 📚نهج البلاغه حكمت ٣٦١ 🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
🔰 : راه رفـع کسالـــت س:در نــماز شب و سحــر خیــزی،قـدری کــسل هـستم،لطـــفا راهـــنمـــایی فـرماییـــد! ج:بــسمه تعـالی. کـسالت در نــماز شب بـه ایـن رفـع مـــی شود که بنــا بگــذارید هـــرشـبی کـه مـوفّق (به خــواندن آن)نـشدید،قــضای آن را بـــجا آوریــد. بـــه سـوی محـبوب،ص۷۷ 🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
جایی برای عشق در قلبت کنار بگذار زیرا عشق تو را زیباتر می کند دوست داشتنی تر می‌کند... خالص تر می‌کند... پاک تر میکند.. و.... ☁️🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫الهے در این 🍂شب سرد پاییزی 💫زندگے دوستانم را سبز 🍂تنور دلشان را گرم 💫فانوس دلشان را روشن 🍂لحظه هایشان را بدون غم 💫و چرخ روزگار را 🍂به ڪامشان بچرخان شبتون در پناه خدا 🍁 .🍁🍂 ⭐️🌟✨🌙 @delneveshte_hadis110
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام و با توکل به اسم اعظمت میگشاییم دفتر امروزمان را ان شاالله در پایان روز مُهر تایید بندگی زینت دفترمان باشد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @delneveshte_hadis110
امام زمانم همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق دلسوخته ‌ ارباب ندارد؟ تو کجایی گل نرگس ز فراقت دل من تاب ندارد؟ 🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @delneveshte_hadis110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
👩‍⚖   🌷 ﷽ *** وسايلم رو توي اتاق سه درچهاري كه يكي از اهالي بهم داده بود گذاشتم و هديه رو روي پتوي گرم و نرمش قرار دادم. دست و پاهاش رو توي هوا تكون ميداد و دل من ضعف ميرفت براي انگشتهايي كه به اندازه ي يه بند انگشت من هم نبود. صداي محمد نگاهم رو از هديه جدا كرد و به چشمهاش دوخت. - چي شده محمد؟ - اون آقايي كه از شهر اومده دنبالتون ميگرده. اشاره كردم تا داخل بياد. كنارم نشست و به هديه چشم دوخت و با لبخند مشغول بازي باهاش شد. شكلاتي از داخل كيفم بيرون آوردم و به دست محمد دادم كه با لبخند تشكري كرد و گفت: - نميخوايد ببينيدش؟ لبخند كمجوني به چهره ي پسرك زدم و به هديه كه از روي زمين بودن خسته شده بود و با تقلا ميخواست بلند بشه نگاه كردم. از روي زمين بلندش كردم و دستم رو پشت كمرش گذاشتم و گفتم: - اگه پرسيد بهتره نگي كه كجام. اما محمد باهوشتر از اون بود كه حرفم رو ناديد بگيره. اينجا شهرتون نيست خانم دكتر. اگه بخواد خونه به خونه هم بگرده تا چند دقيقه ي ديگه پيداتون ميكنه. لبخندم پررنگ شد از حرفزدن بانمكش. لپش رو كشيدم و حرف رو عوض كردم. نميخواستم ديگه درموردش حرف بزنم. نميخواستم چيزي درموردش بشنوم. حتي نميخواستم لحظه اي بهش فكر كنم. - درسايي رو كه ديروز بهت دادم نوشتي؟ لبخند زد و گفت: - با اينكه حرف رو عوض كردين؛ ولي آره، همهش رو نوشتم. با ذوق وصف ناپذيري گفت: - ميشه دفترم رو بيارم تا ببينيد درست نوشتم يا نه؟ چشمهام رو به نشونه ي مثبت روي هم گذاشتم كه با ذوق از جا بلند شد و پرده ي جلوي در رو كنار زد و با چشمهاي پر از تعجب گفت: - امرتون؟ چشمهام رو درشت كردم تا شايد مخاطبش رو ببينم؛ اما محمد اونقدر پرده رو محكم به خودش چسبونده بود و مانع اومدنش به داخل شده بود كه ناخودآگاه هديه رو به بيشتر به خودم نزديك كردم. صداش رو شنيدم و شناختم. انگار هزاران بار از اون صدا متنفر بودم. - خانم دكتر اينجاست؟ - خانم دكتر مطبه. - مبينا رو ميگم. همون خانم پرستار. - چرا بايد اينجا باشه؟ صداي گريه ي هديه بلند شد و محمد پس زده شد و محكم به ديوار كنارش خورد. عصبي از جا بلند شدم و به سمت محمد رفتم كه با چشمهايي خشمگين به احسان خيره نگاه ميكرد. توي بـغـ*ـلم گرفتمش و نگران بهش زل زدم. - خوبي عزيزم؟ چيزيت شد؟ همونطور كه با خشم به احسان نگاه ميكرد، سوئيشرت قرمز ورزشيش رو صاف كرد و گفت: چيزي نيست خانم دكتر. از اين ضربه ها بدترش رو خورديم. مثل بزرگترها حرف ميزد. مثل بزرگترها رفتار ميكرد. مثل بزرگترها تكيه گاه بود و ازم مراقبت ميكرد. انگار كه بايد احسان از اون بچه ي ده ساله درس ميگرفت. با خشم به احسان خيره شدم و گفتم: - چيكار به بچه داري؟ چرا هلش ميدي؟ نگاهش رو به چشمهام دوخت و با لحن خشن مخصوص به خودش گفت: - چرا خودت رو ازم قايم ميكني؟ فكر كردي پيدات نميكنم؟ محمد جلوش ايستاد و با قدي كه به زور به شكم احسان ميرسيد گفت: - وقتي داري با خانم دكتر حرف ميزني به چشماي من نگاه كن. پوزخند احسان هم نتونست مانع اعتمادبه نفس محمد بشه و همونطور اونجا ايستاده بود. خواست براي بار ديگه محمد رو پس بزنه كه به خودم نزديكش كردم و گفتم: - چرا بايد خودم رو از تو قايم كنم؟ تو حتي يه ذره هم واسه من ارزش نداري. قدمي جلو اومد و من خودم رو عقب كشيدم. - مبينا ميفهمي دوستت دارم يا نه؟ حتي پوزخند هم ديگه براش فايده اي نداشت. نگاهم رو ازش گرفتم. - آره جاي دوستداشتنات هنوز هم روي تن و بدنم مونده. دلسوزانه و با ترحم به سمتم اومد و گفت: - الهي دستم بشكنه! به خدا توي حال خودم نبودم. نمي‌فهميدم دارم چيكار ميكنم. اصلاً من غلط كردم. من شكر خوردم. بگو چيكار كنم كه من رو ببخشي؟ - احسان ديگه راهي نيست. هر چي كه بينمون بوده تموم شده. برو به زندگيت برس. فريادش هديه رو ترسوند و به گريه انداخت. - زندگيم تويي لعنتي. گوشهاي هديه رو گرفتم و با اشك به چشمهاي عسليش كه ديگه برام لحظه اي رنگ آرامش قبل رو نداشت خيره شدم. - فقط از من و بچه ام دور شو. فقط برو. - دور بشم تا اون رو توي اين خرابشده بزرگ كني؟ يه نگاهي به اطرافت بنداز. اين زندگي اي بود كه براش ميخواستي؟ اين بود؟ اينهمه تلاش كردي و روز و شب گريه كردي تا اون رو اينجا بزرگ كني؟ محمد خشمگين شده بود. حق داشت. آروم دستم رو روي شونه ي محمد گذاشتم و ازش خواستم تا بره. با چشمهايي پر از خشم پرده رو كنار زد و دور شد. به احسان خيره شدم و گفتم: - حاضرم هديه رو اينجا بزرگ كنم؛ اما حتي يه لحظه به دستاي كثيف تو نسپرم كه حتي درك نميكني يه پسر بچه عاشق خونه و زندگيشه، حتي اگه اينجوري باشه. فكر كردي با اين حرفات چي رو ميتوني ثابت كني؟ تويي كه چيزي برات مهم نيست چرا بايد براي دختر من پدري كني؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم
❤️🤍💚: ❤️🤍💚 ﷽ 🦋🦋🦋 ✴️ یہ‌بزرگی‌بهم‌میگفت: هر وقت‌خواستی‌بفهمی صداتو میشنوه‌ یا نه ⁉️ 👀 ببین‌وقتی‌گنـ🔥ـاه‌میکنی داری‌ یا نه ⁉️ 🌍 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌤 ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ 🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
... 🍃آیت الله بهجت (ره) :آن چیزی که میتواند همه هوا و هوسهارا یکجا ریشه کن کند و انسان را به تزکیه وتهذیب نفس برساند ، یادمرگ است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
❗️ سؤال: لطفاً دستورات عملی بدهید تا عمل نمایم و به لطف الهی به درجات عالیه نائل شوم؟ جواب: «ألا أخبرکم بدائکم ودوائکم، داؤُکم الذنوب ودواؤُکم الإستغفار؛ آیا شما را از درد و درمانتان آگاه نسازم!! درد شما گناهان و درمانتان است»، کلمه «أستغفراللّه» را تا می‌توانید از روی اعتقاد کامل، صمیمانه، با التزام به لوازم حقیقیه معلومه‌اش، تکرار نمایید 🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
چادر زهرا حکایت میکند! از بی حجابی هاشکایت میکند روز محشر بر زنان با حجاب! حضرت زهرا شفاعت میکند. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @delneveshte_hadis110
غمیگن و نا امیدید؟! من فقط اندازه یك دعا با شما فاصله دارم... با من حرف بزنید🙂🧡 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @delneveshte_hadis110
شیعہ دو قبلہ دارد⇠ڪعبہ برایِ «عِبآدَت» قدس برایِ «شَهآدَت»✌️🏻♥️】 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @delneveshte_hadis110
💭 شیطونه کنـارِ گوشت زمزمه میـکنه: تا جوونی از زندگیـت لذت ببر❗️ هر جور که میـشه خوش بگذرون😰 اما تو حواست باشه، نکنه خوش گذرونیـت به قیمت شکســ💔ــتنِ دل امام زمانمون باشه... ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @delneveshte_hadis110
💕‍ يك دردناك ! • مؤذن اذان می گويد • موبايل می گويد • راديــو اذان می گويد • كامپيوتر اذان می گويد اما عده ای همچنان را به تأخير می اندازند، تا اينكه الله متعال هم آنان را به می اندازد. از يكی پرسيدند بهترين برنامه ی نماز چيست؟ داد: قلب اگر حضور قلب داشته باشيد، نياز به هيچ برنامه ای، وقت نماز را به ياد خواهيد داشت و اگر قلب داشته باشيد، هيچ برنامه ای نماز را به يادتان آورد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
👊 ناموس ماست و قلم پای مزاحمین ناموس خود را خواهیم شکست... ــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
و چنین فرمود مهربان پروردگار ای موسی! هر ‌که از گناهکاران نزد تو آمد و به تو پناه برد، بگو خوش آمدی و آسوده شدی، چه جایگاه بزرگی است پیشگاه خداوند جهان. و بر ایشان آمرزش بخواه و بر ایشان مانند یکی از خودشان باش. (کافی8/48) 🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام حسین (علیه‌السلام) فرمودند: چون براى عاقل مشكلى پيش آيد، غم خود را با هوشيارى و دورانديشى از ميان مى‌برد و عقل را به چاره‌جويى وامى‌دارد.✨ 🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
✨بخوانید...فصلی کوتاه از زندگی و همسر ایشان... 💫تا منو دید گفت: «باور کن هرکاری از دستم برمی‌آمد کردم ولی نشد.» کم کم داشت من را آماده می‌کرد. گفت: «تیر ناحیه‌ای از سر خورده که حتما کور خواهد شد.» گفتم: «تا آخر عمر باهاش می‌مونم.» گفت: «احتمال فلج بودنش بسیار زیاده.» گفتم: «هستم.» گفت: «زندگی خیلی سخت میشه براتون.» گفتم: «اصلا حرفشو نزن. همینجا می‌ایستی و نگهش می‌داری.» ایشون هم نرفت حتی بخوابه. خیلی دلم سوخت. بهش گفتم اگر کاری بود صدایتان می‌کنم. لباسهای اصغر را درآورده بودند. جالب بود که هرکس به بدنش دست می زد، هیچ واکنش نداشت اما وقتی من دستش را می گرفتم، آروم دست من را خم می کرد. یا اینکه تا من گفتم: «چطوری؟»، یه قطره اشک در گوشه چشمش جمع شد. دکتر انصاری گفت اینها نشانه های خوبیه اما اگر هم امشب را بتواند رد کند، باز همان خطرهایی که گفتم، وجود دارد. منم گفتم: «هرطور که شود، تا آخر کنارش می مانم.» نیمه‌های شب 28 آبان بود. نگاه به دستش کردم، دیدم هنوز حلقه‌اش دستش هست. آقای آزاد گفت هرچه کردیم که حلقه را دربیاوریم، انگشتش را خم کرد و اجازه نداد. من هنوز هم ارتباط با اصغر را حس می کنم. اما اینقدر دچار روزمرگی شدم که از این ارتباط گاهی غافل می‌شوم. هنوز هم وقتی خواب می بینم، به او می گویم: «کجایی؟ خیلی وقته ندیدمت.» اون هم بارها اینو به من میگه که «من هستم. تو کجایی؟» 🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>