یادداشتهای یک طلبه|امیر خندان
ماجرای این یخچال چیست؟! 👇👇👇
تابستان برای من یادآور خاطراتی است که مثل حکاکی روی سنگ در ذهنم ماندگار شده است. فکر میکنم اگر روزی آلزایمر هم بگیرم و حتی اسم و فامیلم را هم فراموش کنم، خاطرات تابستان را فراموش نکنم. البته نه همه خاطراتش را. خاطرات خانه مادربزرگهایم را میگویم. مطمئن هستم که اگر آنها را ننویسم هم روزی میتوانم در سنین پیری تعریف کنم که وقتیکه در غروب تیرماه در خانه مادربزرگ آب حوض را روی خطاییها میپاشیدم چه حسی داشتم.
تابستان برای من فصل مادربزرگ پدربزرگها هست. بیش از نیمی از خاطرات کودکیام درگرو همین تابستانهای خانه پدربزرگهایم شکلگرفته است؛
از خاطرات آب حوض کشیدن تا خوابیدن با پتو در سرمای نمور سردابهای دستکند در اوج تابستان. خاطره صدای پنکه سقفی؛ خاطره صدای بیرون پریدن ماهیهای داخل حوض؛ خاطره سوسک روی فرش اتاق وسط جلسه روضه خانگی؛ خاطره عقرب پلاستیکیای که در خانه پدربزرگ پدری از جیبم افتاده بود و با ترسیدن مادربزرگ، پدربزرگ به خیال خودش عقرب را با دمپایی کشته بود! بماند که برای همین اتفاق آخری، تا مدتی خانهشان آفتابی نمیشدم.
خاطراتی که هیچوقت تکرار نخواهد شد. نه برای من و نه برای کسی دیگر. حتی بازسازی خاطرات هم ممکن نیست. خاطراتی که فقط در همان کودکی رقم میخورد. مثلاً خنده شیرین پدربزرگ به بازی نوههایش در حیاط بزرگ خانه را چگونه میشود تکرار کرد. خندههایی که همزمان بود با غصه خوردنهای مادربزرگ. «بچه نیافتی، نزدیک حوض نرو، مراقب باش، توپ را در شیشه نزنی...» جملاتی بود که یکریز در زبان مادربزرگ میچرخیدند. یکی میخندید و دیگری از سر مهربانی نگران بود. پدربزرگ هم همیشه او را دلداری میداد که نگران نباش. فرض کنید ده تا بچه کمتر از ده سال در حیاط با یک حوض بزرگ و سردابی بیحفاظ که پلههایش هرکدام 40 سانتی بود، بازی میکردند.
البته اینها فقط خاطرات تابستان بود. زمستان هم خاطرات خودش را داشت ولی مثل فیلمهای با ژانر وحشت اصلاً دلپذیر نبود. هر چه که تابستان فضای حیاط دلچسب بود و سرسبز، ولی زمستان ترسناکی داشت. زمستان در خانه مادربزرگ مساوی بود با ترس. فقط کافی بود کلمه «برو» را از مادربزرگ بشنویم. ترس از نوک انگشت کوچک پای راست شروع به خزیدن میکرد و تا مغز سر میرفت، بعد تا انگشت کوچک پای چپ ادامه پیدا میکرد و راهش را تا انگشت کوچک پای راست ادامه میداد و این جریان تا انتهای دستور باقی بود. مثلاً برو از سرداب... وای سرداب! یا مثلاً برو از انباری توی حیاط یک قابلمه بیاور. سرداب نماد ترس بود. پلههای بلند و عمق زیاد. به قول ما پس سردابهایی در دو طرف سرداب داشت که آنها دیگر حکم سیاهچال را داشت. الحمدالله درب سرداب دوم که روی کف سرداب اول بود همیشه بسته بود و این ترس در یکجا مختومه میشد.
انباریهای حیاط در نسبت سرداب وضع بهتری داشتند. باز نزدیکتر به اتاق و نور حیاط بودند. کافی بود در سرداب صدایی بیاید. زهرهترک شدن که میگویند برای یک ثانیه این لحظه بود. اگر بچهها در مورد جن حرف زده بودند که دیگر عیشمان تکمیل میشد. دستشویی رفتن هم در زمستان نگرانیهای خودش را داشت. دستشویی خانه مادربزرگها در حیاط بود. آنهم چند پلهای داشت که به زیر حیاط منتهی میشد. ترکیب حرف زدن در مورد جن، شب زمستانی، صدای وزش باد و کمی هم باران. اینها کافی بودند تا قلب یک بچه دهساله روی 200 بزند.
اصلاً چرا از خاطرات تابستان به سمت خاطرات زمستان رفتم! همان بهتر که در مورد تابستان بنویسم. خاطرات زمستان باشد برای ماندن در همان انباریهای ذهنم که دفن شدهاند. مثلاً تعریف کردن خاطرات آببازی دور حیاط و یا وسطی بازی کردن 20 تا نوه پدربزرگ، از 20 تا 7 ساله شیرینتر است و یا مجبور شدن برای خوابیدن در منزل مادربزرگ در یکشب زمستانی آنهم فقط با حضور پدربزرگ و مادربزرگ و هیچ نوهای دیگر! البته اگر از ترس جن و صدای قیژقیژ دربهای چوبی و گاهی سوسک و مارمولک خواب را درک میکردیم.
البته زمستان هم شیرینهای خودش را داشت. آتش کرسی درست کردن را هم در همان منزل پدربزرگ یاد گرفتم. منقل آتش بهاندازه کافی سنگین بود و آتش رویش آن را سنگینتر میکرد. بلند کردن منقل با یک سینی زیرش برای پدربزرگ که تمام موهای سروصورتش سفید شده بود کار سختی بود. هرچند در خانه کمتر عصا دست میگرفت ولی کارهای اینچنینی دیگر بر عهده نوهها بود. خانهشان بخاری هم داشت ولی برای درد پاهایش کرسی را میپسندید. عمر این کرسی گذاشتن هم خیلی کوتاه بود. به عمر همان چند شبی که در زمستان در خانهشان خوابیدم.
یادداشتهای یک طلبه|امیر خندان
ماجرای این یخچال چیست؟! 👇👇👇
اگر فصل فصل کتابی را بخواهم به خاطرات اختصاص بدهم شاید چند جلدی بشود. آنهم از خاطراتی که خودم درک و لمس کرده بودم. نوههای بزرگتر خودشان چندین جلد قطور تاریخ شفاهی مانده در سینهدارند. دورهای در خانه پدربزرگ سه یا چهار خانواده زندگی میکردهاند. دوران عقد داییها در همین اتاقهای دور حیاط گذشته بود. برخیشان هم با چند بچه تا مدتی در خانه پدربزرگ زندگی میکردهاند. این یعنی هرروز خاطره و هرروز اتفاقات تازه و جدید.
هرچند وقت یکبار اتفاقی میافتد که باز خاطرات را برایم تداعی میکند. مدتی است که برای امامت نماز جماعت به مسجدی در نزدیکی محله قدیمی پدربزرگهایم میروم. چند روز پیش یکی از نمازگزاران گفت: یخچالی که در مسجد است برای خانه مادربزرگ شماست! به یخچال نگاه کردم. همان یخچال داخل سرداب بود. باز خاطرات زنده شد.
سه سال پیش کتاب را به عنوان هدیه خریدم. باید برای تبدیل فرهنگ هدیه دادن و هدیه گرفتن به صورت عملی تلاش کرد.
ان شاالله قصد دارم مطالعه کتاب را شروع کنم.
اولین چاپ کتاب برای سال ۱۳۸۲ هست. کتاب در دست من چاپ سی و دوم کتاب و برای سال۱۳۹۸ هست.
به ادعای خود مولفان کتاب ظرف ۱۲سال، ۱۲ بار این کتاب چاپ می شود.
سال ۱۳۸۷ رهبر انقلاب تقریظی بر این کتاب می زنند و به تعبیر خودشان بعد از سه سال موفق میشوند که کتاب را مطالعه کنند.
موضوع کتاب طرح مسائل فکری از جمله #حجاب در قالب داستان است.
ان شاالله بعد از مطالعه چند کلامی در مورد کتاب خواهم نوشت.
#حجاب
#کتاب
رفیقی میگفت:
درسته خدا حکیمه!
ولی کارهاش شبیه آدمیزاد نیست...این قدر دو دو تا چهارتا نکن!
یادداشتهای یک طلبه|امیر خندان
رفیقی میگفت: درسته خدا حکیمه! ولی کارهاش شبیه آدمیزاد نیست...این قدر دو دو تا چهارتا نکن!
یک مثال:
در قواعد انسانی برای زیاد شدن مال و اموال، باید ذخیره کرد و سرمایه گذاری. انفاق در این نگاه جایی ندارد.
اما در دستگاه الهی، بخشش و پرداخت حقوق واجب مالی مثل خمس و... باعث افزایش روزی و برکت میشود.
قبلا چند کلامی در مورد خمس نوشته ام👇
https://eitaa.com/delneveshtetalabe/1567
حسین دارابی نیز در کانالش چند مطلبی درباره خمس کار کرده است از جمله خاطرات اولین خمس دادن خانواده اش و مخاطبان کانالش👇
https://eitaa.com/hosein_darabi/16481
خداوند را با حکمتش بپذیریم و به آن اعتماد داشته باشیم.
سعی نکنیم خداوند را با محدودیت ها و سطحی نگری های انسانی خود محدود کنیم.
او نامحدود، ازلی و ابدی است.
یادداشتهای یک طلبه|امیر خندان
رفیقی میگفت: درسته خدا حکیمه! ولی کارهاش شبیه آدمیزاد نیست...این قدر دو دو تا چهارتا نکن!
باز نمونه ای دیگر👇
خداوند و زیارت امام حسین(علیه السلام)
👇👇
#اربعین
8.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 کشیش آمریکایی: رفتن به کربلا برای همه واجب است
🔹دعوت کشیش آمریکایی از هموطنان آمریکایی خود برای سفر به کربلا در ایام اربعین
یادداشتهای یک طلبه|امیر خندان
🔴 کشیش آمریکایی: رفتن به کربلا برای همه واجب است 🔹دعوت کشیش آمریکایی از هموطنان آمریکایی خود برای س
دوشنبه ۸ خرداد این مطلب را در گروهی منتشر کردم.
عزیزی نوشت: تبلیغات را زود شروع کرده اید.
نوشتم: کلیپ جالبی است. معمولا هم نزدیک ایام اربعین که می شود خیلی ها یادشان میافتد که اقدام کنند.
۱۵ شهریور اربعین در ایران است و گویا ۱۶ شهریور در عراق.
فرصت چندانی نیست.
بارها شنیده ام که پول زیارت فراهم میشود و بازمیگردد. تا اندازه ای این جمله را لمس کرده ام.
حکمت الهی به نهفتن خیر و برکت در زیارت امام حسین تعلق گرفته است.
خود را از خیر محروم نکنیم.
#اربعین