eitaa logo
یادداشت‌های یک طلبه || امیر خندان
605 دنبال‌کننده
646 عکس
90 ویدیو
27 فایل
دغدغه، عکس‌نوشت ها و سوالات ذهنی یک طلبه 🖋امیر خندان #مِن_دانشگاه_حتّی_الحوزه #مشاهدات #دستور_از_خمینی ارتباط: @admin_delneveshtetalabe @delneveshtetalabe
مشاهده در ایتا
دانلود
مخاطب خاص این کانال یک مخاطب خاص دارد؛ که وجودش برایم خیلی مغتنم است. نمیخواهم مقایسه کنم که چقدر و چه اندازه! تعداد پینه های دستانش، از تعداد انگشتانش بیشتر است. خودش می‌گوید ده ساله نبودم که توی بازار مشغول کار شدم. برای دیدن صفحه گوشی، عینک نزدیک بین میگذارد. البته همان زمان های کمی که تلفن همراه در دستش هست. احتمالا هم این پیام را هم چند روز دیگر بخواند. مطالب کانال را میخواند. گاهی نقد میکند، آن هم غیر مستقیم. نمیدانم علت چه تعداد از موهای سپید سرش، من هستم، ولی یقین دارم من هم در این سفیدی مو و چین و چروک صورت نقشی داشته ام. دست‌بوسی اش افتخاری است که اجازه اش را به من نمی دهد. یکی دوبار موفق شدم. یکبار مستقیم و یکبار هم با کلک. دفعه اول، خیلی سریع خم شدم و دستش را بوسیدم. همان موقع دستش را سفت گرفتم. دفعه دوم، فهمیدم که اقدام مستقیم مساوی با شکست است. برای بوسیدن صورت به سمتش رفتم و در یک حرکت سریع دستش را بوسیدم. نقشه هایم دیگر کارگر نیافتاد. دستم را خوانده بود. در لحظه های سخت تصمیم گیری کنارم ایستاده و سایه اش را کنارم حس کرده ام. حتی جایی که نظراتمان با یکدیگر متفاوت بود.
مخاطب خاص این کانال یک مخاطب خاص دارد؛ که وجودش برایم خیلی مغتنم است. نمیخواهم مقایسه کنم که چقدر و چه اندازه! تعداد پینه های دستانش، از تعداد انگشتانش بیشتر است. خودش می‌گوید ده ساله نبودم که توی بازار مشغول کار شدم. برای دیدن صفحه گوشی، عینک نزدیک بین میگذارد. البته همان زمان های کمی که تلفن همراه در دستش هست. احتمالا هم این پیام را هم چند روز دیگر بخواند. مطالب کانال را میخواند. گاهی نقد میکند، آن هم غیر مستقیم. نمیدانم علت چه تعداد از موهای سپید سرش، من هستم، ولی یقین دارم من هم در این سفیدی مو و چین و چروک صورت نقشی داشته ام. دست‌بوسی اش افتخاری است که اجازه اش را به من نمی دهد. یکی دوبار موفق شدم. یکبار مستقیم و یکبار هم با کلک. دفعه اول، خیلی سریع خم شدم و دستش را بوسیدم. همان موقع دستش را سفت گرفتم. دفعه دوم، فهمیدم که اقدام مستقیم مساوی با شکست است. برای بوسیدن صورت به سمتش رفتم و در یک حرکت سریع دستش را بوسیدم. نقشه هایم دیگر کارگر نیافتاد. دستم را خوانده بود. در لحظه های سخت تصمیم گیری کنارم ایستاده و سایه اش را کنارم حس کرده ام. حتی جایی که نظراتمان با یکدیگر متفاوت بود.