eitaa logo
« دل♡نوشــــت راز »
2.6هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
16 فایل
با سلامـ خدمت دوستان عزیز باماهمراه باشید با حرفهایی از جنس همکلامی با خدا و دنیایی از عشق، احساس، شور و مهربانی، و انگیزه
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدانهـ❤️ برادر شهید🕊 «شهید مدافع حرم» میگفت: بعدها ما متوجه شدیم...، محمد دو سال قبل از شهادتش روز و ماه و سال شهادتش را بر روی یک سنگ قبر، طراحی و حک و آماده کرده بود... ‌‌🌱‌⃟🌸๛ •┈┈•❀🌸❀•┈┈• Join✨ @delneveshtraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از من به شما گفتن... خودتونو با آدمایی محاصره کنید... که خوبی رو تو وجودتون تشخیص بدن... ✍دلنوشته رازخاتون ‌‌🌱‌⃟🌸๛ •┈┈•❀🌸❀•┈┈• Join✨ @delneveshtraz
« دل♡نوشــــت راز »
جمعه ۷ مرداد ۱۴۰۱؛ اولین اجرای سوره با شمایل جدیدم عصر حالم بد شد. هرچه خورده بودم را بالا آوردم.
یکشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۱؛ من با سرطان خوش‌بخت بودم‌.. چند روزی رفتیم مشهد. برای زیارت و توسل قبل از عمل. با دردی که از تهران شروع شد، در مشهد هرچه کردیم آرام نگرفت. و با ما به تهران برگشت. با قطع شدن شیمی‌درمانی توده‌های مارگون کبد و معده دوباره وحشی شده بودند. نه مسکن‌ها، نه مخدرها، نه خوردنی‌ها و نه تزریقی‌ها افاقه نمی‌کردند. جز ساعتی. همین شد که بیشتر زمین‌گیر بودم و افتاده. خوشی ماجرا نزدیکی اقامتگاه‌مان به حرم بود. با تراسی رو به گنبد. صندلی را همانجا گذاشته بودم. زیارت می‌خواندم. نگاه می‌کردم. سکوت می‌کردم. و گاهی نجوا و مناجات. درد که امانم را می‌برید سیگاری آتش می‌زدم و به گنبد خیره می‌شدم. شاید او هم مثل کبوترها بعد از چرخ زدن‌هایش فرو می‌نشست و آرام می‌گرفت. که نمی‌گرفت. در حرم اما حسی خوش، غریب و تازه داشتم. برخی اطرافیان می‌گفتند از امام معجزه بخواهم. برخی می‌گفتند شفا بخواهم. برخی از امام آسان شدن راه دشواری که پیش رو داشتیم را می‌خواستند و بعضی دیگر عمر پس از واقعه را. من اما دیگر آن‌قدر با سرطان خو گرفته بودم و دوستش داشتم که زبانم جز به شکر نمی‌چرخید. جز شکر نمی‌دانستم چه باید بگویم و بخواهم. سرطان آنقدر به کام من خوش نشسته بود که اگر به چهار ماه قبل باز می‌گشتیم و انتخابش را با خودم می‌گذاشتند، بی‌درنگ انتخابش می‌کردم. هیچ‌گاه دنیا را به زیبایی این چهارماه ندیده بودم؛ سرطان بودن کنار خانواده‌ام را به جشنی تبدیل کرده بود که بدون او تا چهل سال دیگر هم خوشی مزه‌اش را نمی‌چشیدم. قبل از او هم نچشیده بودم. در این چهار ماه با فاطمه و ارغوان و آیه اوقاتی را به سر برده بودم که کیفیتش به تمام ماه‌ها و سال‌های بدون سرطان می‌ارزید. و خانواده‌هایمان و دوستان‌مان، و آدم‌ها، و مردم. خوش‌بختی هر تعریفی داشت و با هر معیاری، من با سرطان خوش‌بخت بودم‌. ملالی و گلایه‌ای نداشتم جز از ناتوانی‌ام. که بار زندگی را روی دوش فاطمه انداخته بود. و فروریختنم. که قلب پدر و مادرم را اندوهناک کرده بود. باقی در سایه‌ی مرگ گوارا بود و لذت‌بخش. آرام و جاری و عمیق. دوستش داشتم. به امام هم همین‌ها را گفتم. با سرطان زیارت‌هایم هم دوست‌داشتنی‌تر شده بود. دست‌کم برای خودم. همین... ‌‌🌱‌⃟🌸๛ •┈┈•❀🌸❀•┈┈• Join✨ @delneveshtraz
43968006396204.mp3
10.57M
‍ 🎼 سلطانِ من ✳️ بنام خدایی که سلطان قلب من است: امروز با آگاهی کامل، از افکار کوته بینانه‌ای که زندگی‌ام را به بیوگرافی شخصی خودم محدود می‌کند دست می‌شویم و در برخورد با هر کس و در هرکجا عشق و هماهنگی می‌آفرینم و می‌کوشم در تمام اینک و فردا روز با خرد و فرزانگی برتر خویش ارتباط داشته باشم ...! خداوندا سپاسگزارم🤲 تقدیمی ‌‌🌱‌⃟🌸๛ •┈┈•❀🌸❀•┈┈• Join✨ @delneveshtraz