eitaa logo
دل‌نویس🇵🇸
147 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
968 ویدیو
64 فایل
برخیز زهرا تا علی از پا نیفتد عرش خدا بر دامن صحرا نیفتد... لینک کانال #دلنویس:🖋📒❤️ https://eitaa.com/delnevis_1363 لینک کانال دِبشمون😊👇🌷 https://eitaa.com/Debsh_1363 نشر مطالب همراه با لینک و نام نویسنده اشکالی نداره😊
مشاهده در ایتا
دانلود
شرمساری فرات-بیکیان- عرفانیان.mp3
3.73M
آه که غمِ «کربلا» را باید از فرات پرسید شرمساری این شط تا قیامِ قیامت، ادامه خواهد داشت شرمسار چه بود فرات؟ شرمسارِ کودکان تشنه لب؟ ادبِ فرزندِ ام‌البنین؟ لبِ عطشان حسین؟ یا چشم‌های غمبارِ رباب در فراق جگرگوشه‌اش؟ فرات شرمسار است ... شرمسارِ دستانِ زینب همان دستانی که از عزایِ عرش سنگین شد، وقتی علم خیمة عباس را پایین کشید ... همان دستانی که روحِ لطیفِ رقیه را مرهم بود ... امان از دلِ فرات ... هنگامی که تپید تا داغِ کربلا را از دستانِ مبارک زینب پاک کند ... اما ... دریغا که این درد پاک شدنی نیست بی‌تاب نباش فرات ... شاید اثرِ خاکِ کربلا بر دستان زینب بود، که سوریه معراج الشهدا شد ... ببین فرات ... ببین چگونه شیعیان، به پاسداری حرم اهل بیت آمده‌اند ... ببین چگونه پروانه‌وار گرد عمة سادات طواف می‌کنند ... بی‌تاب نباش فرات ... بی‌تاب نباش که راه حقیقت بدون این درد طیّ شدنی نیست ... تاریخ، به انتظار نشسته تا منتقمِ خونِ حسین، بانگ «اناالمهدی» سر دهد ... و تعریف یاران مهدی از انتظار، برخاستن امروز و این زمانه است ... «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» دلسوختگانِ کربلا و منتظران حقیقی، انتظار را با خاک و خون معنا کرده‌اند ... بی‌تاب نباش فرات ... بی‌تاب نباش که راه حقیقت بدون این درد طیّ شدنی نیست "یا حجه بن‌الحسن، عجل علی ظهورک" https://eitaa.com/delnevis_1363
داستانک محرمی-بالانشین-میری-سرشار.mp3
2.96M
نویسنده:علیرضا میری اجرا : محسن سرشار ادیتور:بتول عباسی ◼️روضه‌ای برای دلم◼️ به نام خدا ردایم را گرفت و کشید. نگاهش کردم. دخترک آزرده بود و آشفته. چهره‌ام را در هم کشیدم: «چه می‌خواهی بچه؟» گفت: «آب، آب می‌خواهم.» ردایم را از میان انگشتانش کشیدم: «آب نمی‌دهم برو.» دستش را به اندازه‌ی قدحی کوچک نشانم داد: «اندکی، زیاد نمی‌خواهم.» داد زدم: «مگر نگفتم نمی‌دهم، مگر از دیگران عزیزتری؟» التماس کرد: «برای خودم نمی‌خواهم که.» خم شدم و در موهایش چنگ انداختم: «پس برای که می‌خواهی؟» دستم را کنار زد: «برای بابایم او تشنه است.» خندیدم: «بابایت؟» گفت: «آری بابایم، هر گاه او قرآن می‌خواند وظیفه‌ی من است که برایش آب ببرم، اما او از صبح دارد قرآن می‌خواند ولی جرعه‌ای ننوشیده.» خنده‌ام گرفت. قدحی آب به دستش دادم. دوید. دستش را بلند کرد نشد. روی پنجه‌های پایش ایستاد نرسید. نیزه خیلی بلند بود. https://eitaa.com/delnevis_1363
مهربان خدایم- رادیو اینتر نتی فرهنگ رضوی.mp3
1.89M
مهربان خدایم مهربان خدایم! درست همانگونه‌ای که استاد علی صفائی حائری درباره‌ات گفت. تو می‌نشینی در کنار کسی که صدایت می‌کند. تو تنها کسی هستی که حتی اگر فقط یادت کنم، حاضر می‌شوی و می‌شوی همنشینم. می‌شوی مونسم. هر وقت که اراده کنم هر زمان که دلتنگ شوم تو اصلا مثل آدم‌ها نیستی که مثلا وقت نداشته باشی، دیر برسی، یا وقتی بیایی که من نیستم و ... تو همیشه هستی همه جا به جانم سوگند بارها احساست کردم در جانم در قلبم در دستانم حتی تو را شنیده‌ام همین‌ها دلتنگ‌ترم کرده بی‌قرارت شده‌ام از تو، تو را می‌خواهم بیشتر از اینها که دارمت هر روز هر لحظه بیشتر می‌خواهمت مهربان محبوبم! مرا از معرفت، محبت و اطاعتت لبریز کن من آن توام، مرا به من باز مده ✍ https://eitaa.com/delnevis_1363 .