#معرفی_کتاب
#روزهای_بی_آینه
این کتاب شامل خاطرات منیژه لشکری، همسر سرلشکر خلبان، شهید آزاده حسین لشکری، از زندگی اش و چگونگی تحمل هجده سال دوری از همسرش در دورۀ اسارت است.
این کتاب به روایت ناگفته هایی از جنگ تحمیلی می پردازد و چگونگی انتخاب های یک زن در نبود همسرش و به دوش کشیدن بار زندگی توسط دختری هجده ساله به همراه فرزند چهار ماهه اش را شرح می دهد که روایت آن به صورت اول شخص و در قالب مستند داستانی است که به دلیل واقعی بودن آن سنگینی بار مستند در این کتاب بیشتر به چشم می خورد.
این زن چهارده سال را در بی خبری و انتظار مطلق سپری می کند. پس از اعلام اسارت همسر، سه سال دیگر طول می کشد تا دیدار میسّر شود. شکاف عمیق هجده ساله، انتظار و دور افتادن از هم، و تفاوت های شخصیتی به وجود آمده در گذر سال ها، هر دو را وا می دارد تا برای شناخت یکدیگر دوباره تلاش کنند: حسین لشگری در آستانه چهل و شش سالگی است و منیژه سی و شش ساله
احساس غریبگی و درد و رنج بر عشق و اشتیاق جوانی غالب است. زن و مردی که هجده سال یکدیگر را ندیده اند و شاهد تغییرات فیزیکی و شخصیتی یکدیگر نبوده اند حالا باید همه این هجده سال را بشناسند، بر آن عاشق شوند، و زیر یک سقف کنار یکدیگر زندگی کنند.
برای سفارش کتاب پیوی منتظرتونیم😍🤩
@aghigh1369
♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️
🌸
🌿
🍃 @deltekani
🍃
💐🍃🌿🌸🍃🌹
پویش دلتکانی
#معرفی_کتاب #روزهای_بی_آینه این کتاب شامل خاطرات منیژه لشکری، همسر سرلشکر خلبان، شهید آزاده حسین ل
#معرفی_کتاب 📚
#روزهای_بی_آینه
🛑«روزهای بی آینه» لحن صادقانهای دارد😍 و برخلاف جریان آب شنا میکند.🏊🏻♂️ تصویر ذهنی ما از قهرمانان ملی کشورمان عموماً تصویری رؤیایی🍃 و فانتزی❤️ و آغشته بهنوعی رمانتیک بازی است. این 📖کتاب ما را به روی زمین 🌎میآورد و آیینهوار نشان میدهد که قهرمان شدن اگرچه امری هیجانی 🤩و ماجراجویانه است اما میتواند استخوان شما را خرد کند.😟
برای سفارش کتاب پیوی منتظرتونیم😍🤩
@aghigh1369
♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️
🌸
🌿
🍃 @deltekani
🍃
💐🍃🌿🌸🍃🌹
پویش دلتکانی
#معرفی_کتاب 📚 #روزهای_بی_آینه 🛑«روزهای بی آینه» لحن صادقانهای دارد😍 و برخلاف جریان آب شنا میکند.🏊
.
#برش_کتاب📚
#روزهای_بی_آینه
ساعت⌚ سه و نیم یا چهار بود که وارد سالن شدند. 🚶🏻♂️عکس حسین را دیده بودم؛ همین که وارد شد شناختمش😍. از فاصلۀ خیلی دور میدیدمش. وسط ایستاده بود و دو خلبان در سمت راست و چپش بودند. همین که چشمم👀 به صورتش افتاد انگار نه انگار این مردی بود که سال ها از من دور بوده است🙁؛ کاملاً میشناختمش و دوستش داشتم.💙 احساساتم جان گرفته بود. 😍آن همه حس غریبگی که نسبت به عکسها 🎞️و تُن و لحن صدایش🗣️ داشتم دیگر نبود. نمیدانم چه شده بود😔؛ حس دختری را داشتم که برای اولین بار همسرش را می بیند☹️؛ هم خجالت میکشیدم و شرم داشتم،😔 هم خوشحال بودم، هم میخواستم کنارم باشد😍. زیر لب زمزمه کردم: خدایا، من چقدر این مرد را دوست دارم.💙
برای سفارش کتاب پیوی منتظرتونیم😍🤩
@aghigh1369
♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️
🌸
🌿
🍃 @deltekani
🍃
💐🍃🌿🌸🍃🌹
پویش دلتکانی
. #برش_کتاب📚 #روزهای_بی_آینه ساعت⌚ سه و نیم یا چهار بود که وارد سالن شدند. 🚶🏻♂️عکس حسین را دید
#برش_کتاب📚
#روزهای_بی_آینه
برادر بزرگم🧑🏻 که همیشه در شلوغی و جمع متوجه من بود آمد سراغم و گفت: «منیژه چرا نشستی؟ بلند شو!»😥 زیر بغل مرا گرفت و با صدای بلند🗣️ گفت: «لطفاً برید کنار!👋🏻 اجازه بدید همسرش اون رو ببینه!» 🌊دریای جمعیت کنار رفتند و راه را برای من باز کردند. 🎥خبرنگارها با دوربینهایشان دویدند. روبه رویهم قرار گرفتیم. دست ✋🏻مرا گرفت و گفت: حالت چطوره؟ گفتم خوبم!😍 پیشانیام را بوسید😘 و یکدفعه سیل جمعیت من و حسین را از هم جدا کرد.😥
برای سفارش کتاب پیوی منتظرتونیم😍🤩
@aghigh1369
♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️
🌸
🌿
🍃 @deltekani
🍃
💐🍃🌿🌸🍃🌹
پویش دلتکانی
#برش_کتاب📚 #روزهای_بی_آینه برادر بزرگم🧑🏻 که همیشه در شلوغی و جمع متوجه من بود آمد سراغم و گفت: «منی
.
#برش_کتاب📚
#روزهای_بی_آینه
دریای🌊 جمعیت کنار رفتند و برای من راه باز کردند. خبرنگارها با دوربینهایشان دویدند.🎥 روبهروی هم قرار گرفتیم. دست✋🏻 مرا گرفت و گفت: «حالت چطوره؟» گفتم: «خوبم!»😍 پیشانیام را بوسید و یکدفعه سیل جمعیت من و حسین را از هم جدا کرد.😟
برای سفارش کتاب پیوی منتظرتونیم😍🤩
@aghigh1369
♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️
🌸
🌿
🍃 @deltekani
🍃
💐🍃🌿🌸🍃🌹