eitaa logo
پویش دلتکانی
2.4هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
800 ویدیو
59 فایل
📚خانه تکانی دل با کتاب 🌺بیش از ۲٠٠ عنوان کتاب ارسال کادو شده به سرتاسر کشور ☘️کانال مستقیما زیر نظر نویسنده کتاب های یادت باشد، کاش برگردی و هواتو دارم مدیریت می شود آی دی سفارش کتاب @aghigh1369
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 👬 🧑 مضامین و پیام‌های داستان 🌟 📌 “فرزندان ایرانیم” علاوه بر روایت خاطرات جنگ، مفاهیمی عمیق و ارزشمند را به مخاطب منتقل می‌کند: ✔️ جنگ فقط مرگ🖤 و خونریزی نیست، بلکه لحظات شیرین و دوستی‌های عمیق هم دارد – این کتاب نشان می‌دهد که در کنار سختی‌ها، خنده😆 و رفاقت هم در جبهه وجود داشت. ✔️ شجاعت و فداکاری نوجوانان در دوران جنگ – بسیاری از نوجوانان کم‌سن، با انگیزه‌ای بی‌نظیر، داوطلبانه به جبهه رفتند و در شرایطی دشوار، مسئولیت‌های بزرگی را برعهده گرفتند. ✔️ اهمیت امید و طنز در سخت‌ترین لحظات زندگی – حتی در دل جنگ، نوجوانان توانسته‌اند با شوخی و خنده، روحیه‌ی خود را حفظ کنند و بر ترس‌هایشان غلبه کنند. برای سفارش کتاب به آی دی زیر پیام دهید @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌱 دلتکانی|خانه تکانی دل با کتاب 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
📚 👬 🧑 🌴با آنکه خاطرات بعد از چندین سال نوشته شده‌اند و منحصر به زمان خاصی‌اند، اما اصلاً تاریخ📜 مصرف ندارند، پر از شورند، پر از تازگی‌‌اند. زندگی گروهی پسر نوجوان 🧑با تمام شیطنت‌شان در این کتاب جریان دارد. این که در یک زمان خاصی چند نوجوان 🧑هم سن و سال و عاشق جنگ دور هم جمع شوند و آموزش تاکتیکی جنگ را ببینند، حتماً جذاب است. در این کتاب هیچ چیز از نگاه نویسنده دور نمانده، نویسنده📝 سعی کرده جزء جزء وقایع را بنویسد و یک ذهنیت خاصی از آن دوران، برای مخاطبی که اصلاً آن روزها نبوده و یا آن دوران را ندیده، به وجود آورد. همه کتاب خنده 😆نیست، گاهی هم همراه خاطرات نویسنده گریه🥲 می‌کنیم اما اشک شوق، اشکی پر از امید که اصلاً تلخ نیست. برای سفارش کتاب به آی دی زیر پیام دهید @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌱 دلتکانی|خانه تکانی دل با کتاب 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
📚 👬 🧑 🌴ویژگی‌های برجسته این کتاب: ✔️ روایتی طنزآمیز 😆از خاطرات جنگی، بدون فضای خشک و سنگین ✔️ سبک داستانی و جذاب، به دور از کلیشه‌های معمول درباره جنگ ✔️ پرداختن به واقعیت‌های دوران جنگ، همراه با لحظات تلخ و شیرین ✔️ شخصیت‌پردازی زنده و دیالوگ‌های پرنشاط که خواننده را درگیر می‌کند برای سفارش کتاب به آی دی زیر پیام دهید @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌱 دلتکانی|خانه تکانی دل با کتاب 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
📚 👬 🧑 🌴رحیم حسابی جوش آورده بود. تا آن روز آنقدر عصبانی😡 و ناراحت😢 ندیده بودمش. مجید شرفی رو به سعید گفت: تو دیگه کی هستی؟ فقط بلدی واسۀ ما قیفی بیایی. خب جوابشونو می دادی. سعید دستی به موهای کوتاه سرش کشید و گفت: ایناها. امیریان و لولایی و گودرزی شاهدن جوابشونو دادم. اما خب... منصور حسینی گفت: اینطور نمیشه، باید حالشونو بگیریم. لامصبا واسه مون شاخ شدن. همین دیروز بود که اون طرف میدون صبحگاه گل پری جون می خوندن و می رقصیدن. اصغر حیدری با آن صورت همیشه خندان😆 و ته لهجۀ آذریاش گفت: شما چه خبرتونه؟ انگاری با دشمنشون طرف شدن. اونا هم مثل ما می خوان جبهه برن دیگه. علی اکبری گفت: د، همین دیگه. فقط فرقش اینه که ما داوطلب می ریم و اونا وظیفه شونه. تازه... اصغر حرف علی اکبری 👨را قطع کرد: - ثواب کار را ضایع نکن. صلوات بفرستید و تمومش کنید. صلوات فرستادیم و متفرق شدیم؛ اما من برق انتقام را در چشمان رحیم و مجید می دیدم. همان شب خسته و خرد و خمیر غرق در خواب بودم که ناگهان صدای شلیک گلوله بلند شد و فریاد و همهمه. هراسان از خواب پریدم. تا چشم باز کردم، دماغ و چشمانم شروع کرد به سوختن. داشتم خفه می شدم. از تخت پریدم پایین. فضای آسایشگاه را چیزی مثل مه فرا گرفته بود. صدای شلیک گلوله و سوت فرمانده قاطی جیغ و فریاد بچه ها شده بود. هیچ جا را نمی دیدم. کورمال کورمال طرف در🚪 آسایشگاه دویدم. در بسته بود و فرمانده را دیدم که ماسک بر صورت تیراندازی می کرد و بچه ها مثل گلۀ گرگ🐺 زده به این طرف و آن طرف می دویدند. یک لحظه باد خنکی🌬 از طرف سقف پایین آمد. پنکه های سقف به کار افتاد.  برای سفارش کتاب به آی دی زیر پیام دهید @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌱 دلتکانی|خانه تکانی دل با کتاب 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
📚 👬 🧑 🌴بهمن‌ پنهانی‌👨 به‌ تهران‌ می‌رسد و در شهری‌ که‌ پادشاهش‌🤴 از ترس‌ متفقین‌ فلنگ‌ را بسته‌ و فرزند👦 گیج‌ و ترسویش‌ به‌تازگی‌ با کمک‌ دول‌ غرب‌ بر اریکۀ‌ قدرت‌ تکیه‌ داده‌، به‌ کار در طباخی‌ و قهوه‌خانه‌ها☕️ مشغول‌ می‌شود. چند سالی‌ هم‌ به‌ دوره‌گردی‌ و دست‌فروشی‌ می‌افتد. جیوه‌ در تیزاب‌ می‌ریزد، آب‌ ورشو می‌سازد و ظرفهای‌ مردم‌ را سفید می‌کند. مدتی‌ هم‌ در شالیزارهای‌ گیلان‌ کار می‌کند تا اینکه‌ به‌ همدان‌ می‌رسد. در کاروانسرایی‌ قدیمی‌ که‌ از عهد شاه‌عباس‌🤴 به‌ جا مانده‌، ساکن‌ می‌شود. او در آنجا با خانواده‌ای‌👨‍👩‍👧‍👦 آشنا می‌شود که‌ دختری‌ 👰‍♀دم بخت‌ به‌ نام‌ مریم‌سادات‌ دارند. بهمن‌ به‌زودی‌ می‌فهمد که‌ مریم‌سادات‌ از دست‌ ناپدری‌ در عذاب‌ است‌ - مثل‌ خودش‌ که‌ از نامادری‌ رنجهای‌ بسیار برده‌ است‌ - و باز متوجه‌ می‌شود که‌ ناپدری‌ مریم‌سادات‌ به‌ دروغ‌ خودش‌ را سیدعباس‌ معرفی‌ می‌کند و شال‌ سبزی‌ به‌ کمرش‌ بسته‌ است‌. قصد او فریب‌ و سوءاستفاده‌ از احساسات‌ پاک‌ مردم‌ به‌ فرزندان‌ پیامبر اسلام‌ است‌. مریم‌سادات‌ از تیرۀ‌ ساجدین‌ است‌ و نسبش‌ به‌ امام‌ سجاد (ع‌) می‌رسد. اصلیتی‌ میاندوآبی‌ دارد و بزرگ‌شدۀ‌ یکی‌ از روستاهای‌ اطراف‌ ابهر به‌ نام‌ «قروه‌» است‌ برای سفارش کتاب به آی دی زیر پیام دهید @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌱 دلتکانی|خانه تکانی دل با کتاب 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
📚 👬 🧑 🌴بهمن‌ از مریم‌سادات‌ خواستگاری‌ می‌کند و علی‌رغم‌ مخالفت‌ ناپدری‌ ازدواج‌ سر می‌گیرد. مریم‌سادات‌ تنها برادرش‌🧑‍🦰، سیدحسن‌ را به‌ مادرش‌👵 می‌سپارد و همراه‌ بهمن‌ به‌ راه‌ می‌افتد. 🌴بهمن‌ از شهری‌ به‌ شهری‌ می‌رود. پارچه‌ و کریستال‌ و فرش‌، خلاصه‌ از شیر مرغ‌ گرفته‌ تا جان‌ آدمیزاد می‌خرد و می‌فروشد و خانواده‌ را هم‌ پشت‌ سر راه‌ می‌اندازد و می‌برد. به‌ خاطر همین‌ مسافرتها شناسنامۀ‌ هرکدام‌ از پنج‌ فرزند خانواده‌، صادره‌ از شهری‌ است‌: تبریز، قم‌، قزوین‌، کرمان‌ و تهران‌. پس‌ ما فرزندان‌ ایرانیم‌! 🌴من‌ بعد از شش‌ فرزند به‌ دنیا آمدم‌، اما از آن‌ شش‌ نوزاد 👦فقط‌ سه‌ نفر جان‌ سالم‌ به‌ در برده‌ بودند: دو خواهر 👧و یک‌ برادر👦 بودند، دو خواهر و یک‌ برادر نبودند! قبل‌ از من‌ ابوالفضل‌ بوده‌ که‌ در هجده‌ ماهگی‌ بر اثر بیماری‌ فوت‌ 😭می‌کند. وقتی‌ من‌ در بندرعباس‌ به‌ دنیا آمدم‌، آن‌طور که‌ مادر می‌گوید خیلی‌ نحیف‌ و بیمار بوده‌ام‌. مثل‌ خیلی‌ از خانواده‌های‌ مسلمان‌ قرار می‌شود ده‌ روز مرا محمد صدا کنند تا بعد نام‌ مناسبی‌ برایم‌ پیدا کنند. هنوز هفت‌ روز از تولدم‌ نگذشته‌ بوده‌ که‌ خانواده‌ام‌ به‌ تهران‌ می‌آیند و پدرم‌ به‌ کرمان‌ می‌رود. برای سفارش کتاب به آی دی زیر پیام دهید @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌱 دلتکانی|خانه تکانی دل با کتاب 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
📚 👫 🧑 🌴جنگ ایران🇮🇷 و عراق 🇮🇶شروع شده و داوود و رفقایش شناسنامه‌هایشان را دستکاری کردند تا بزرگ‌تر شوند و بتوانند برای آموزش نظامی ثبت‌نام کنند و به جبهه بروند. آن‌ها موفق شدند و وارد پادگان آموزشی شدند. 🌴خوان مرحله اول را که رد کردند به خوان‌های بزرگ‌تر و سخت‌تر رسیدند. توی هر خوان چند نفر از رفقایش کم آوردند تا اینکه به خوان آخر رسیدند. خوان آخر هم فرار از چشم‌ها 👀و نگاه فرمانده بود تا از روی چهره متوجه سن کم آن‌ها نشود. چشم‌هایشان 👀را دزدیدند تا نگاه فرمانده به آن‌ها نیفتد اما فرمانده اسمشان را خواند و آن‌ها را از بقیه جدا کرد. چه اتفاقی برایشان افتاد؟ فرمانده آن‌ها را کجا برد و به آن‌ها چه گفت؟ چند روز بعد آن‌ها کجا بودند؟ در خانه زیر پتو یا در سنگر در جبهه؟ برای سفارش کتاب به آی دی زیر پیام دهید @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌱 دلتکانی|خانه تکانی دل با کتاب 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
📚 👫 🧑 🌴حالا شلوغی و سر و صدا را🗣 ول کن و داد و هوار بلندگوها را بچسب. انگار کویتی‌پور و آهنگران با همدیگر مسابقه‌ی رو کم کنی گذاشته بودند. از یک بلندگو صدای کویتی‌پور با آن لهجه‌ی جنوبی‌اش می‌آمد که: سپاه محمد می‌آید، می‌آید و آهنگران از بلندگوی دیگر می‌خواند که: ای لشکر صاحب زمان آماده باش، آماده باش. جمعیت را نگو انگار صدها آدمیزاد را تو دیگ سفید انداخته بتشند و بجوشانند. صدا به صدا نمی‌رسید. مرد 👨‍🦰و زن🧕 و پیر👴 و جوان 👱‍♂تو هم می‌لوایدند و کسی به کسی نبود ... برای سفارش کتاب به آی دی زیر پیام دهید @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌱 دلتکانی|خانه تکانی دل با کتاب 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
📚 👫 🧑 🌴صبح‌☀️ روز بعد بنی‌جمالی‌ حالمان‌ را گرفت‌. بعد از مراسم‌ صبحگاه‌ گفت‌ که‌ ساختمان‌های‌ پادگان‌ پر است‌ و قرار شده‌ ما به‌ پادگان‌ 21 حمزه‌ برویم‌. نه‌ روز مرخصی‌ دادند؛ تا سی‌ام‌ فروردین‌. ترس‌ و ناراحتی‌😥 به‌ چهره‌ها نشست‌. از همه‌ بدتر رحیم‌ و حجت‌ حالشان‌ گرفته‌ شد. وقتی‌ به‌ طرف‌ در خروجی‌ می‌رفتیم‌ رحیم‌ گفت‌: ما اگر شانس‌ داشتیم‌ اسممون‌ را می‌ذاشتن‌ شانس‌علی‌! 🌴من‌ آزاد خندیدم‌😅. اما حجت‌ و رحیم‌ فقط‌ سایه‌ای‌ از لبخند 🙂بر صورتشان‌ افتاد. تا میدان‌ کشتارگاه‌ با هم‌ آمدیم‌. آن‌جا رحیم‌ گفت‌ که‌ خانه‌شان‌ سه‌راه‌ اسفندیاری‌ است‌ و خداحافظی‌ کرد و رفت‌. من‌ و حجت‌ و رضا پیاده‌ به‌ طرف‌ جوادیه‌ رفتیم‌. وقتی‌ به‌ خانه‌ رسیدم‌ مادرم‌ با چشمان‌👀 سرخ‌ و خیس‌ دوید طرفم‌. با هول‌ و ولا بغلم‌🫂 کرد. به‌ سر و بدنم‌ نگاه‌ کرد و یک‌ریز و تند پرسید که‌ بلا ملایی‌ سرم‌ آمده‌ یا نه‌. آمنه‌ خواهر کوچکم‌ شادمان‌😄 بغلم‌ کرد و گفت‌: از جبهه‌ اومدی‌. خدا را شکر! برای سفارش کتاب به آی دی زیر پیام دهید @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌱 دلتکانی|خانه تکانی دل با کتاب 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
📚 👨‍💼 👮‍♂ 👱‍♂ 🌟 وقتی می خواهیم از سرزمینی بهتر بدانیم باید قصه زندگی آدم هایش را بخوانیم. اگرچه می دانیم ورق ورق 📖تاریخ 📜شرح حماسه های مردم این سرزمین است. اما شاید هیچ دورانی را مثل سال های دفاع مقدس تجربه نکرده باشند. انگار در این سال ها فرماندهان به تنها چیزی که فکر نمی کردند پاداش های دنیوی بود. نه مدالی🎖 به سینه داشتند و نه حرف های عجیب و غریب می زدند. باورکردنی نیست که گاه تا آخرین لحظات زندگی برای عده ای ناشناس باقی می ماندند. قصه فرماندهان قصه واقعی مردان پارسا و شجاع💪 این سرزمین است . برای سفارش کتاب به آی دی زیر پیام دهید @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌱 دلتکانی|خانه تکانی دل با کتاب 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
📚 👨‍💼 👮‍♂ 👱‍♂ 🌟کتاب مرد ابرپوش، براساس زندگی شهید منصور ستاری 👨توسط حمید نوایی لواسانی نوشته شده است. منصور ستاری در طول جنگ🪖 با طرح ها و نقشه‌های🗺 هوشمندانه و مؤثر خود، سهم بزرگی در پیروزی رزمندگان اسلام داشت. در دوران پس از جنگ🪖 نیز با وجود تحریمهای نظامی، کار بازسازی هواپیماها✈️، هلی‌کوپترها🚁 و تجهیزات مهم و ضروری نیروی هوایی🛫 را سر و سامان داد ودر کنار آن هم‌چون پدری دلسوز🥲 به حل تنگناهای مادی💰 و معنوی پرسنل خود پرداخت. سرهنگ ستاری با استقامت روحی و پایداری در مقابل کمبودها، طرح های فراوانی را به اجرا درآورد. تکمیل و تجهیز کادر آموزشی دانشکدة خلبانی 🛫و تأسیس دانشکدة پرواز از جمله طرح های مهم او برای خودکفایی کشور بود. برای سفارش کتاب به آی دی زیر پیام دهید @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌱 دلتکانی|خانه تکانی دل با کتاب 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
📚 👨‍💼 👮‍♂ 👨 🌟دانشکدة🏛 تازه تأسیس پرواز پس از تلاش فراوان توانست، آموزش خلبانی 🛫را از وابستگی به کشورهای دیگر نجات دهد و اولین خلبانان آمادة پرواز را در کشور تربیت کند. منصور ستاری، این مرد آسمانی در دی‌ماه سال ۱۳۷۳، هنگامی که برای پیگیری برنامه‌ها و طرح های آینده نیروی هوایی از اصفهان عازم تهران بود، به همراه تعدادی از همکارانش بر اثر سقوط هواپیما به شهادت رسید.🥺 برای سفارش کتاب به آی دی زیر پیام دهید @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌱 دلتکانی|خانه تکانی دل با کتاب 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹