eitaa logo
پویش دلتکانی
2.9هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
656 ویدیو
57 فایل
📚خانه تکانی دل با کتاب 🌺بیش از ۲٠٠ عنوان کتاب ارسال کادو شده به سرتاسر کشور ☘️کانال مستقیما زیر نظر نویسنده کتاب های یادت باشد، کاش برگردی و هواتو دارم مدیریت می شود آی دی سفارش کتاب @aghigh1369
مشاهده در ایتا
دانلود
پویش دلتکانی
#معرفی_کتاب #روزهای_بی_آینه این کتاب شامل خاطرات منیژه لشکری، همسر سرلشکر خلبان، شهید آزاده حسین ل
📚 🛑«روزهای بی آینه» لحن صادقانه‌ای دارد😍 و برخلاف جریان آب شنا می‌کند.🏊🏻‍♂️ تصویر ذهنی ما از قهرمانان ملی کشورمان عموماً تصویری رؤیایی🍃 و فانتزی❤️ و آغشته به‌نوعی رمانتیک بازی است. این 📖کتاب ما را به روی زمین 🌎می‌آورد و آیینه‌وار نشان می‌دهد که قهرمان شدن اگرچه امری هیجانی 🤩و ماجراجویانه است اما می‌تواند استخوان شما را خرد کند.😟 برای سفارش کتاب پیوی منتظرتونیم😍🤩 @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
پویش دلتکانی
#معرفی_کتاب 📚 #روزهای_بی_آینه 🛑«روزهای بی آینه» لحن صادقانه‌ای دارد😍 و برخلاف جریان آب شنا می‌کند.🏊
. 📚 ساعت⌚ سه و نیم یا چهار بود که وارد سالن شدند. 🚶🏻‍♂️عکس حسین را دیده بودم؛ همین که وارد شد شناختمش😍. از فاصلۀ خیلی دور می‏دیدمش. وسط ایستاده بود و دو خلبان در سمت راست و چپش بودند. همین که چشمم👀 به صورتش افتاد انگار نه انگار این مردی بود که سال‏ ها از من دور بوده است🙁؛ کاملاً می‏‌شناختمش و دوستش داشتم.💙 احساساتم جان گرفته بود. 😍آن همه حس غریبگی که نسبت به عکس‏‌ها 🎞️و تُن و لحن صدایش🗣️ داشتم دیگر نبود. نمی‏‌دانم چه شده بود😔؛ حس دختری را داشتم که برای اولین بار همسرش را می‏ بیند☹️؛ هم خجالت می‌کشیدم و شرم داشتم،😔 هم خوشحال بودم، هم می‏‌خواستم کنارم باشد😍. زیر لب زمزمه کردم: خدایا، من چقدر این مرد را دوست دارم.💙 برای سفارش کتاب پیوی منتظرتونیم😍🤩 @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
14.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☺ شوخی با روزه اولی ها 💠➣┅─────────── ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
پویش دلتکانی
. #برش_کتاب📚 #روزهای_بی_آینه ساعت⌚ سه و نیم یا چهار بود که وارد سالن شدند. 🚶🏻‍♂️عکس حسین را دید
📚 برادر بزرگم🧑🏻 که همیشه در شلوغی و جمع متوجه من بود آمد سراغم و گفت: «منیژه چرا نشستی؟ بلند شو!»😥 زیر بغل مرا گرفت و با صدای بلند🗣️ گفت: «لطفاً برید کنار!👋🏻 اجازه بدید همسرش اون رو ببینه!» 🌊دریای جمعیت کنار رفتند و راه را برای من باز کردند. 🎥خبرنگارها با دوربین‌هایشان دویدند. روبه روی‌هم قرار گرفتیم. دست ✋🏻مرا گرفت و گفت: حالت چطوره؟ گفتم خوبم!😍 پیشانی‌ام را بوسید😘 و یک‌دفعه سیل جمعیت من و حسین را از هم جدا کرد.😥 برای سفارش کتاب پیوی منتظرتونیم😍🤩 @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
پویش دلتکانی
#برش_کتاب📚 #روزهای_بی_آینه برادر بزرگم🧑🏻 که همیشه در شلوغی و جمع متوجه من بود آمد سراغم و گفت: «منی
. 📚 دریای🌊 جمعیت کنار رفتند و برای من راه باز کردند. خبرنگارها با دوربین‌هایشان دویدند.🎥 روبه‌روی هم قرار گرفتیم. دست✋🏻 مرا گرفت و گفت: «حالت چطوره؟» گفتم: «خوبم!»😍 پیشانی‌ام را بوسید و یک‌دفعه سیل جمعیت من و حسین را از هم‌ جدا کرد.😟 برای سفارش کتاب پیوی منتظرتونیم😍🤩 @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
♥️❤️♥️بنام خدا♥️❤️♥️
راضِ بابا روایت شخصیت دختری نوجوان است. دختری که تمام تلاشش را به کار می‏‌بندد تا در زندگی اول باشد. در شانزدهمین بهار عمرش حادثه‌ای رخ می‌دهد و او را در رسیدن به خواسته‌اش کمک می‌کند. انفجاری که در سال ۱۳۸۷ در حسینیه سیدالشهدای شیراز رخ داد، نقطه اوج زندگی او را رقم زد. برای سفارش کتاب پیوی منتظرتونیم😍🤩 @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
10.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انگارداشتم خبر خوب شدنش را می شنیدم؛دستانم رو بالا اوردم چشمانم روبرای لحظه ای بر هم گذاشتم وخداروشکر کردم. پرستارباز اجازه دیدارداد کنارتختش جا گرفتیم.رست راستش رابه دست گرفتمازشدت تب بدنش می سوخت دست چپش را کمی تکان داد.تیمور سریع به سمت دیگرتخت رفت و دست چپش رابه اغوش دستانش سپرد.به سختی لبخند کم رنگی به لبان بی رنگش نشاند.بعداز چند روز،تیموربادیدن لبخند راضیه خندید. برای سفارش کتاب پیوی منتظرتونیم😍🤩 @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
پویش دلتکانی
#برش_کتاب #راض_بابا انگارداشتم خبر خوب شدنش را می شنیدم؛دستانم رو بالا اوردم چشمانم روبرای لحظه ا
به گردنبندش چشم دوختم.دست رو قلبش گذاشت و گفت«منم بهشون گفتم میخوام برم مشهد . من زیارت امام رضا رو با هیچی عوض نمی کنم.زیپ ساکش رو کشید و بلند شد،چادررو روی روسری کرمی رنگش به سرانداخت .علی دوربین به دست جلو دراتاق نمایان شد سرش به سمت علی کج و لبخندی پیشکشش کرد ساکش را برداشت و به سالن امدیم. برای سفارش کتاب پیوی منتظرتونیم😍🤩 @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
پویش دلتکانی
#برش_کتاب #راض_بابا به گردنبندش چشم دوختم.دست رو قلبش گذاشت و گفت«منم بهشون گفتم میخوام برم مشهد
بچه را به اغوشش کشیدو گفت:«باید برن ورزشی که بتونن از خودشون دفاع کنن و گلیم خودشون رو از اب بیرون بکشن.» ناگهان بالبخندبهم زل زد وگفت:«پس به رفتن راضی هستی؟.» من هم به بچه ها نگاهی انداختم وسری ب پایین تکان دادم و حالا حرف های تیمور به عمل نشسته بودو هرروز برای شیراز امدن خدارو شکر می کردم؛اما چرا یک دفعه همه چی بهم ریخت؟ برای سفارش کتاب پیوی منتظرتونیم😍🤩 @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
پاشو! توروخدا پاشو! تورا به امام حسین(ع) به مامانت چی بگم؟ دردلم بلوا به پا بود و دیگر رمقی بذایم نمانده بود..سردرگم ب کنار هرنگهبانی می رفتم اجازه ورود نمی دادند.کم کمداشتم کنترلم رااز دست می دادم خشم ،تمام وجودم را پرکرده بود که جوانی بلندقامت با چهره ای روشن با محاسنی بور و بلوز شلوارجین از اتفاقات بیرون امدو کنار نگهبانی ایستاد و با انگشت به من عمه اشاره ودرگوشش نجوایی کرد نگهبان به ما خیره شد و دادزد:«خانواده کشاورز!.» برای سفارش کتاب پیوی منتظرتونیم😍🤩 @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
بنام خدایی که رمضان را آفرید ... 🍀شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن🍀