eitaa logo
🇵🇸دِمـــاٰءُالشُــــهَداءْ🇮🇷
365 دنبال‌کننده
9هزار عکس
5.3هزار ویدیو
195 فایل
┈┈•✾🌿🌸🌿✾•┈┈ شروع ختم چله ی بیست و پنجم ١٤٠٣/١٠/٠٦ سوره ی فتح و ١٠٠ مرتبه ذکر استغفار ┈┈•✾🌿🌸🌿✾•┈┈ ارتباط با ادمین @Admin2shohada @Admin1shohada لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2138898635C899906335d
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷سردار شهید یونس زنگی آبادی🌷 نام پدر: ملاحسین ولادت: 1340/01/01 (کرمان/زنگی آباد) شهادت: 1365/10/25 (شلمچه/کربلای۵) وضعیت تأهل : متأهل و صاحب یک فرزند دختر بنام فاطمه نام جهادی: ندارند اما در جبهه ملقب به حاج یونس بودند اخرین مقام: سرباز امام خمینی(ره)و فرمانده گردان امام حسین(ع)از لشکر ۴۱ثارالله کرمان نحوه شهادت: جراحات جنگی و بستری در بیمارستان و سپس شهادت سن شهادت: ۲۵ ساله قسمتی از وصیتنامه شهید: مراقب منافقین داخلی باشید و نگذارید انها پا روی خون شهدا بگذارند و خون شهدا را پایمال کنند B2n.ir/k79360 برای خواندن زندگینامه کامل شهید يونس زنگی آبادی بر روی لینک بالا کلیک کنید. 👆 ┈┈•✾🌿🌸🌿✾•┈┈ دِماءُ الشُهَداءْ «چله ی شهدا»👇 🍃@demao_shohada🍃 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🌷شهید سیداحمد عابدی🌷 نام پدر: سیدحسن تاریخ تولد:۱۳۳۱/۰۶/۱۶ محل تولد: استان خراسان رضوی_نیشابور سن: ۳۲ سال شغل: کارمند تحصیلات: دیپلم وضعیت تاهل: متاهل تعداد شهید از یک خانواده: ۲ سِمَت :فرمانده گردان عبدالله از لشکر پنج نصر تاریخ شهادت: ۱۳۶۳/۱۲/۲۱ محل شهادت: استان خوزستان، دشت آزادگان هویزه منطقه: هورالهویزه (هورالعظیم) محل گلزار: استان: خراسان رضوی، نیشابور نام گلزار: بهشت فضل عملیات منجر به شهادت:بدر ارگان اعزام کننده:سپاه پاسداران انقلاب اسلامی B2n.ir/d41980 برای خواندن زندگینامه کامل شهید سید احمد عابدی بر روی لینک بالا کلیک کنید. 👆 ┈┈•✾🌿🌸🌿✾•┈┈ دِماءُ الشُهَداءْ «چله ی شهدا»👇 🍃@demao_shohada🍃 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🌸فراز هفتاد و پنجم دعای جوشن کبیر ┈┈•✾🌿🌸🌿✾•┈┈ دِماءُ الشُهَداءْ «چله ی شهدا»👇 🍃@demao_shohada🍃 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
36_aqayi_tahdir_yasin_ (1).mp3
1.71M
تندخوانی سوره یاسین صوت استاد معتز آقایی🎤 ┈┈•✾🌿🌸🌿✾•┈┈ دِماءُ الشُهَداءْ «چله ی شهدا»👇 🍃@demao_shohada🍃 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
لذت شعر به آن است که والا باشد هدف شعر ظهور گل زهـــــرا باشد جان ناقابل ما نذر شما مهدی جان علت هستی ما حضرت مـولا باشد @mahman11
🌹شهید علی آذرفر🌹 🔹شادی روح شهدا صلوات « اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم » ⚪️فرازی از وصیتنامه شهید: و اما به جوانهایی که هنوز انقلاب را نشناخته اند وهنوز در خطی غیراز خط اسلام و امام قدم بر میدارند که فقط یک توصیه به آنها دارم و بس اگر واقعاً آنطور که میگویند دلسوز بحال این مردم بیچاره و فقیر(بقول خودشان) هستند و سعادت این ملت را میخواهند لااقل اگر حسی دارند و احساس درد مردم را میکنند این قدر حرف نزنند حرف زدن و عمل نکردن و فقط نق زدن کاریک عده لاابالی و بی قید است بیایند به اسم دفاع ملی لازم هم نیست حتماً برای اسلام بروند نه بروند برای دفاع از میهن و سرزمین آبا و اجدادی خودشان بروند فقط بمدت /2 ماه در کنار این بچه های مخلص بسیجی و سپاهی و ارتشی بیایند و پیش عزیزان و دریادلان بسیج و یکبار هم وارد یک عملیات بشوند.
✍🏻 انتشار دستخط امام خامنه‌ای بر تصویر 🕊شهیدمحسن وزوایی: اگرنتوانستید جنازه ام رابہ عقب بیاورید آنرا بروی مین های دشمن بیندازید تاجنازه من ڪمکے به اسلام کرده باشد 🕊شهادت۱۳۶۱/۲/۱۰ عملیات بیت المقدس
آمریکا که بودیم هیچ وقت پپسی نمیخورد چند بار بهش گفتم برام نوشابه پپسی بخر اما نخرید یه بار بهش اعتراض کردم و گفتم : این نوشابه ها تفاوت قیمت ندارند ، پس چرا نوشابه پپسی نمیخری ؟ گفت :چون کارخونه پپسی متعلق به اسرائیلی هاست " 🌱 🌹🍃🌹🍃 🇮🇷👇 @iransarafrazman
💬 : «لقمه حلالی که دعا پشتش باشد: بچه‌هایت را اینجوری عاقبت بخیر می‌کند!» ✍️ از سالها قبل مادرش را می‌شناختم! مترون (ریاست پرستاری) بیمارستان بود. یکی از بهترین و بزرگترین بیمارستان‌های قدیم تهران. • روزی که فهمیدم پوریا فرزند این مادر است، و حالا شده همسر افسانه، که یکی از نزدیک‌ترین دوستانم بود، از تعجب شاخ درآوردم. آنقدر این پسر بی‌شیله پیله و بی‌تکلّف بود که باورم نمی‌شد پسر همان مترون باکلاس و وزینی است که حداقل چهل سال پیش مترون یک بیمارستان بزرگ بوده و به چند زبان خارجی مسلّط است. • هر چه بیشتر می‌شناختمش تعجبم از اینهمه رهایی‌اش از «کلاس» و «مقام» و «مال» و «تعلقات دست و پاگیر دنیا» بیشتر یقینی می‌شد اما هرگز فکر نمی‌کردم این بشود عاقبتش .... • روزی که شهید شد و بالای دست هزاران نفر بدرقه شد و آمد و ... درِ قطعه شهداء را برایش باز کردند و در ردیف «شهدای امنیت» آرام گرفت: کنار مادرش ایستاده بودم و به کلماتش دقت می‌کردم. • همان خانم مترون باکلاس چهل سال پیش که حالا به سختی راه می‌رفت، هر چند دقیقه یکبار همه‌ی صدای ضعیفش را جمع میکرد و ناله می‌زد : «این گل پرپر من/ هدیه به رهبر من» برای من که سالها می‌شناختمش، جوّ کادر درمان و فضای حاکم در این طیف از مشاغل را می‌شناختم، این جمله عجیب بود! این رضایت عجیب بود! این شادی عجیب بود! • این خانم چگونه به اینجا رسیده بود، که خداوند عزّت «مادر شهید» بودن را آنهم با این حجم از رضایت و شادی قسمتش کرد؟ • این سوال دیوانه‌ام کرده بود انگار! به طلبِ فهمیدنش رسیده بودم انگار ! که .... مادرش دستش را از روی دسته‌ی ویلچیرش برداشت و بازوی مرا گرفت و مرا به سمت آغوش خود کشید! سرم را گذاشتم روی سینه‌اش ! گفت : سالها آمدید خانه ما و رفتید! گفتم : عزّتش امروز برای من کافیست! گفت : من می‌دانم پوریا را چرا برای دفاع از رهبرش خریدند! نفسم انگار حبس شد. او داشت پاسخ مرا میداد بی‌آنکه بداند ... ✘ ادامه داد : من با درآمد شبکاری بیمارستان پوریا را بزرگ کردم. آنوقتها که پرستار کشیک بخش بودم و می‌دویدم دنبال صدای ناله‌ها... الآن دارم اجابت «خدا خیرت بدهد» و «خدا عوضت بدهد»های بیمارانم را به چشم می‌بینم ! لقمه حلالی که دعا پشتش باشد: بچه‌هایت را اینجوری عاقبت بخیر می‌کند! من پوریا را با شادی هدیه کردم، چون با شادی از من خریدند! شادیِ رضایت بیمارانم .... •با خودم گفتم: چه وسعت روحی دارید شما... که همین الآن هم بی‌آنکه بدانید با دو جمله تمام جان مرا سرشار شادی و آرامش کردید و خودتان خبر ندارید! ※ این شد عاقبت مادرشهید «پوریا احمدی» ! همان خانم مترون باکلاس و وزین بیمارستان معیّری! فقط «عشق» است که تمام موانع را کنار می‌زند و تو و نسل تو را برای محبوبت خریدنی میکند!