#شما دکتر علفی هستید؟؟
#پارت
#یک
خوب امروز نوبت منه یعنی در واقع من اولین نفرم راستشو بخواین یه کم ذوق زده ام آخه من معمولاً تو مسابقه یا درس یا هیچ کار دیگه ای اول نمیشم داداشم میگه احتمالاً اون اول دنیا که فرزی و زرنگی روبین مردم تقسیم می کردند تو طبق معمول خوابت برده بود .
آهان راستی یادم رفت که خودم رو معرفی کنم بابای عزیزم همیشه میگه وقتی میخوای یه چیزی رو برای دوستای جدیدت تعریف کنی اول خودتو معرفی کن فکر کنم تا حالا در حدود ۲۹ بار این قضیه رو بهم یاد آوری کرده اما چه کنم که باز یادم میره. هی ....جوونی کجایی که یادت بخیر....!
سلام اسم من سحره ۱۶ سالمه و کلاس دوم دبیرستانم یه چند هفته ای میشه خانوم معلم جدید بعضی روزها میاد مدرسه ما البته راستش خیلی مطمئن نیستم یه خانوم معلم باشه دوستم پریا میگه شاید اون یه جادوگر باشه نمیدونم شایدم راست بگه آخه مهسا که پشت سر من میشینه میگی یه بار یواشکی رفتم در اتاق اون خانوم معلم جدید و از لای در تو اتاق رو دیده میگه اتاقش بوی گل و گیاه های مختلف میده در اتاقش پر بوده از بطری هایی که اسم های عجیب و غریب نوشته شده بوده میگی شاید خانوم معلمه نوه نتیجه های پروفسور بالتازار باشه البته که همین مهسا خانوم وقتی داشته دوربین گوشی موبایلش رو تنظیم میکرده که از خودش و اتاق اون خانوم معلمه عکس سلفی بگیره یه دفعه تو صفحه گوشی کنار صورت خودش صورت خانم ناظممون رومیبینه که داشته از اتاق خانم معلم میومد بیرون هیچی دیگه طفلک مهسا تا سه روز گوشیش توقیف بود بعدش هم که گرفته بود نوشت من و خانوم ناظم یهویی راستی یادم رفت بگم خودمم یه بار هم این خانوم معلمه رو دیدم که داشت یک کتاب خطی قدیمی میخوند راستش یاد مادربزرگم افتادم تو کوچه مادربزرگم اینا یه پیرمرد عینکی زندگی میکنه که میگن دعانویس مادربزرگم گاهی میره پیشش منم یه بار باش رفتم یه سری کتاب های خطی داشت که از روش برای حل شدن مشکلات مردم دعا می نوشت یعنی این خانوم معلم هم دعا نویسه ؟
شهر بهشتی
@dgsgsgshzdgfsdcxz
#رمان #جستوجوگران #شمشیر #عدالت
#پارت
#یک
در روزگاران بسیار دور و کهن در سرزمینی پر رمز و راز در مشرق زمین ،پادشاهی عادل حکومت می کرد نام (او شید اسپ )دادگر بود .در آن سرزمین انسان ها در کنار (جینجات ها ) در صلح و صفا زندگی میکردند. جینجات ها موجوداتی با قدرت جادویی بودند ، با گوش های بزرگ و تیز و چشمانی درشت و بدنی خپل و دست و پایی کوتاه. پادشاه جینجات ها (جی جم)نام داشت.
شید اسپ دادگر، شمشیری داشت که آن را (شمشیر عدالت) مینامیدند ؛ شمشیری با قبضه ای تزیئن شده از جواهرات ، سرخ و فیروزه ای و تیغه نقره ای بسیار برنده . وقتی نوک شمشیر به سوی گناهکاری نشانه میرفت ، رنگ شمشیر عدالت به تیرگی میگرایید و وقتی آن را به سوی بی گناهی میگرفتند، درخشان و زیبا میشد و این چنین گنه کار و بی گناه از هن شناخته میشدند .
شید اسپ دادگر ، پسر جوانی داشت به اسم (آبادیس) .
او جوانی خوش گذران و سبک سر و تاریک دل بود .
آبادیس از جینجات ها به خاطر قدرت جادویی شان متنفر بود و به آنان حسادت میورزید.
تنها نقطه روشن زندگی آبادیس، عشق بی پایان او به همسرش ( سین دخت ) بود .
سین دخت بیمار بود .
او روز به روز ضعیف تر و ناتوان تر میشد . بهترین حکیمان را به بالینش آوردند
اما سین دخت لحظه به لحظه به مرگ نزدیک تر میشد .
در یکی از روزها با شیون ( فاتک) پسر سین دخت و آبادیس، همه سراسیمه به کنار بستر سین دخت آمدند .
آبادیس دست سین دخت را در دست گرفته و با چشمان ناباور به کالبد بی جان همسرش چشم دوخته بود .
گریه و شیون قصر سلطنتی را پر کرد .
____________***________________
@dgsgsgshzdgfsdcxz
شهر بهشتی 🍃
شهر بهشتی🍃
#شما دکتر علفی هستید؟؟ #پارت #یک خوب امروز نوبت منه یعنی در واقع من اولین نفرم راستشو بخواین یه کم
#شما-دکتر-علفی-هستید؟
#پارت-دوم
خلاصه که این خانم معلم جدید و اتاق جادوییش یه چند وقتی بود که شده بود موضوع اصلی صحبت های یواشکی ما سر کلاس . مخصوصا این صحبت های زیر پوستی ، سر کلاس ریاضی و فیزیک به من خیلی میچسبید 😉
نه که مثل مامان و بابام فکر کنید بچه تنبل و کم حواسی هستما ، نه ؛ اما نمیدونم چرا تا میام اولین مسأله ای که معلم ریاضیمون سر کلاس حل میکنه رو بفهمم ، یهو متوجه میشم معلممون دو سه تا مسأله دیگه هم حل کرده . باور کنین همه اش سعی میکنم از درس عقب نمونم اما نمیدونم چرا به قول ملیکا - دوستم - انگار متور ذهن من دیر روشن میشه . معمولا وقتی آماده فهمیدن درس میشم که یه ربع بیشتر به زنگ تفریح نمونده ! اینه که گاهی اصلا دوست ندارم به درس ، مخصوصا ریاضی و فیزیک ، گوش کنم . تاقبل از اومدن این خانم معلم جدید ، کلاس ریاضی و فیزیک وقت خواب من بود و به بچه ها میسپردم که کلاس که تموم شد بیدارم کنن . اما جدیدا صحبت راجع به این خانم معلمه خواب رو از سر من پَرونده .
خلاصه دیدیم اینجوری نمیشه . مثل موریانه افتاده بود به جونمون . دیدیم اگه اینجور پیش بره ،من از خواب و خوراک سر کلاسم میفتم ، بقیه بچه ها هم از درس و مشق 😁
با بچه ها نقشه کشیدیم که از در دوستی با این خانم معلمه وارد بشیم و یواش یواش تو اتاق و دفتر و دَستکش نفوذ کنیم و ته و توی ماجرا رودر بیاریم.
حالا هم زنگ استراحت و ناهارمون خورده و این منم که به عنوان اولین نفر می خوام وارد اون اتاق جادویی و پر رمز و راز بشم و با خانوم معلم جدید یک گپ دوستانه بزنم اینم که اول کار گفتم کمی ذوق زده ام فقط بخاطر نفر اول بودنمه بالاخره از فردا منم یه سوژه های دارم که بخاطر اول بودن توش به خودم ببالم اما راستشو بخواین با حرف هایی که بچه ها راجع به این خانوم معلمه می زنند ترس برم داشته یعنی با چه جور آدمی قرار روبرو بشم؟!
صلوات برای سلامتی امام زمان (عج) یادت نره 💜🦄
شهر بهشتی
@dgsgsgshzdgfsdcxz
شهر بهشتی🍃
#رمان #جستوجوگران #شمشیر #عدالت #پارت #یک در روزگاران بسیار دور و کهن در سرزمینی پر رمز و راز در مش
#رمان_جستوجوگران_شمشیر_عدالت
#پارت-دوم
آبادیس به جی جم نگاه کرد. برای اولین بار همه در چشمان سرد او اشک را دیدند. آبادیس به جی جم نگاه کرد و با التماس گفت :
_سین دخت مرا از چنگال مرگ نجات بده. تو میتوانی با قدرت جادویی ات او را به من برگردانی .
جی جم با تأسف سر تکان داد و گفت :من نمیتوانم.
_میتوانی . میتوانی
_مرگ و زندگی ما دست یزدان بی همتاست . همسرت به دنیای بی مرگ رفته است . ما نمیتوانیم او را باز گردانیم .
آبادیس التماس کرد ، خواهش و تمنا کرد .اما جی جم فقط حرفش را تکرار کرد . سرانجام آبادیس به طرف پنجره اتاق رفت .
پنجره را باز کرد و مشتش را به سوی آسمان تکان داد و نعره زد : چرا با من این کار را کردی ؟ من انتقام میگیرم . من در برابر مرگ مقاومت خواهم کرد . من کاری میکنم که نتوانی مرگ را بر من پیروز کنی !
بعد به سوی جی جم برگشت و با بغض و کینه گفت : تو میتوانستی همسر من را برگردانی اما نخواستی . یک روز سزای این نافرمانی را خواهی دید . چنان بلایی سر تو و مردمت بیاورم که مرگ را آرزو کنی .
آبادیس با خشم و عصبانیت ، همه را ، حتی فاتک پسرش را ، از اتاق بیرون کرد .
او دوروز و دو شب در کنار بدن بیجان سین دخت گریست . روز سوم وقتی مستخدمان قصر آمدند تا جسد سین دخت را برای خاک سپاری ببرند ، با دیدن چهره آبادیس غرق وحشت و هراس شدند .
آبادیس شکسته و پیر شده بود. از چشمان گود افتاده و تب دارش شعله انتقام و کینه زبانه میکشید.
از آن روز به بعد آبادیس در تاریکی و پلیدی، بیشتر فرو رفت. *
_____________♡________________
شهر بهشتی 🍃
@dgsgsgshzdgfsdcxz