Armine:
#داستان
(بدون تو هرگز)
#قسمت۱
داستان زندگی شهید سید علی حسینی و دخترشان زینب السادات حسینی
نویسنده سید محمد طاها ایمانی
برگرفته از سایت گیسوم
http://www.gisoom.com
داستان واقعی که بدون هیچ دخل و تصرفی صورت گرفته است.
🔵 مردهای عوضی
همیشه از پدرم متنفر بودم ... مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه ... آدم عصبی و بی حوصله ای بود
... اما بد اخالقیش به کنار ... می گفت: دختر درس می خواد بخونه چکار؟ ... نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا ۱۴ سالگی
بیشتر درس بخونه ... دو سال بعد هم عروسش کرد ...اما من، فرق داشتم ... من عاشق درس خوندن بودم ... بوی کتاب
و دفتر، مستم می کرد ... می تونم ساعت ها پای کتاب بشینم و تکان نخورم ... مهمتر از همه، می خواستم درس بخونم،
برم سر کار و از اون زندگی و اخالق گند پدرم خودم رو نجات بدم ...چند سال که از ازدواج خواهرم گذشت ... یه نتیجه
دیگه هم به زندگیم اضافه شد ... به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی ...شوهر خواهرم بدتر از پدرم، همسر ناجوری بود ...
یه ارتشی بداخالق و بی قید و بند ... دائم توی مهمونی های باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت می کرد ... اما
خواهرم اجازه نداشت، تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره ... مست هم که می کرد، به شدت خواهرم رو کتک می
زد ...این بزرگ ترین نتیجه زندگی من بود ... مردها همه شون عوضی هستن ... هرگز ازدواج نکن...
هر چند باالخره، اون روز برای منم رسید ... روزی که پدرم گفت ... هر چی درس خوندی، کافیه...
ادامه داستان رو از کانال مهرانه دنبال کنید .
🔴مجله مهرانه .
✅ join :
@Mehraaneh_Ch