🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🔸دستم را گرفت،
از #خوابگاه برد بیرون.
روبه روی خوابگاه زنجان خانههایی بود
که معلوم بود از قدیم مانده؛🏚
از زمان آلونکنشینها.
🔹 #همیشه چشمم به این خانهها میافتاد👀،
اما هیچ وقت فکر نکرده بودم به آدمهایی که توی این #آلونکها زندگی میکنند.
🔸اوضاعشان خیلی #خراب بود.
رفتیم جلوتر.
از یکی از خانهها #خانمی آمد بیرون،
سه تا بچهی قد و نیم قد هم پشت سرش.👩👧👦
#مصطفی تا چشمش به بچهها افتاد،
قربان صدقهشان رفت☺️.
🔹خانه در واقع،
یک اتاق #خرابهی_نمناک بود.🙁
در 🚪نداشت؛
پرده جلویش آویزان بود.
🔸از تیر چراغ برق سیم کشیده بودند و #یک چراغ💡 جلوی در روشن کرده بودند.
🔹مصطفی گفت:
«ببین اینا چطوری دارن زندگی میکنن.
ما ازشون #غافلیم.»
🔸چند وقتی بود بهشان سر میزد.😊
برنج و روغن میخرید🍱 و برایشان میبرد.
وقتی هم که خودش #نمیتوانست کمک کند،
چندتا از بچهها را میبرد که آنها #کمک کنند.
#دانشمند_هستهای_شهید_مصطفی_احمدی_روشن
@didebanehoshyar
🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹
#خاطرات_شهدا
💠استخـاره و توسـل بہ حضـرت مـادر (س)
🔸ستـون گردانـها پشت #میـدان_مـین مـانـده ؛تشویـش و اضـطراب😨 در چهـرهی بیشـتر فـرماندهان موج میزنـد ،تـا دقـایقی دیگـر #رمـز عملـیات #فتـح_المبـین اعـلام میشـود📣
بـاید ڪاری ڪنیم💥 امـا ....
🔹 #مصطـفی در تاریڪی شب خـودش را بہ #سنگرفرماندهان رسـاند؛وقـتی حسـیـن #خـرازی شرایـط را برای او توضـیح داد ڪمی فڪر ڪرد بہ اطـراف و سنگـر های دشمـن نگـاه ڪرد بعـد پرسـید راهـکار های دیگـر چگونـه اسـت ؟ میشود از مسـیر دیگـه ای رفـت ⁉️
🔸یڪی از بـچه هـای #اطـلاعات راهڪار دیگـری را در سمـت راسـت➡️ منطـقهی عملـیاتی بہ او نـشان داد. امـا گـفت : ایـن مسیـر شـناسـایی نـشده🚫
🔹همـه نـاراحـت بودنـد😔 . فرصـت فڪر ڪردن هم نداشتیم چه رسدبہ شـناسایی محـورجـدیـد مصطـفی #قـرآن ڪوچڪش را از جیب برداشـت و در دسـت گرفـت ، در تاریڪی شـب👤 #توسـلی بہ حضـرت زهـرا (س) پیـدا ڪرد، در درون خـودش ڪلماتی را نجـوا ڪرد بعـد هـم اذڪاری گـفت و قـرآن را بـاز ڪرد...📖
🔸نگاهی بہ صفـحهی بـاز شـده انـداخت و خـیلی قاطـع و محڪم👊 گـفت : از این محور نمیرویـم⛔️! بعـد محـور سمـت #راسـت را نشـان داد و گـفت: از اینـجا میزنیـم بہ دشـمن ! سـمت راسـت منطـقه ای بہ نـام «بـاغ شمـاره هفـت» بـود
🔹چنـد تـن از فرمـانـدهان #اعتـراض ڪردند.
گفـتند : این منطـقه شـناسـایی نشـده ! مـا نمیدانـیم آنـجا چـه خبـر است.امـا #حسیـن ڪہ بہ استـخارههای مصطـفی اعتـقاد قلبی داشـت هـیچ تردیدی نڪرد🚫 حرڪت بچـه ها به سمت باغ شمـاره هفـت #آغـاز شد...
🔸دقـایقی بعـد از پـشت بی سیـم ها رمـز #یـازهـرا (س) برای آغاز عملـیات فتـح المبـین اعـلام شـد📣، اعـلام ایـن رمـز اشڪ دیـدگـان مصطـفی و بسیـجی هـارا جـاری ڪرد😭 ...
هـوا هنـوز روشـن نشـده بـود🌥 ، منـطقه بـاغ شمـارهی هـفت #فتـح_شـد.✊
📚 مصطفـی
[ خاطرات سرلشکر شهید حجةالاسلام #مصطفی_ردانی پور ]
📇 انتشارات #ابراهیم_هادی
@didebanehoshyar
🌹🌹🌹
#خاطرات_شهدا
🔰یادم میآید مادرم به سختی مریض و در بیمارستان بستری🛌 بود. به اصرار #مصطفی تا آخرین روز در کنار مادرم و در #بیمارستان ماندم.
🔰او هر روز برای عیادت به بیمارستان 🏥میآمد.مادرم به مصطفی میگفت: #همسرت را به خانه ببر.
🔰ولی او قبول نمیکرد❌ و میگفت: باید پیش شما بماند و از شما #پرستاری کند.
بعد از مرخص شدن مادرم از بیمارستان، وقتی مصطفی به دنبالم آمد.
🔰سوار ماشین شدم🚙 تا به خانه خودمان برویم، #مصطفی دستهای مرا گرفت و بوسید و گریه کرد😭 و گفت:
🔰از تو بسیار ممنون هستم که از #مادرت مراقبت کردی.با تعجب😦 به او گفتم: کسی که از او مراقبت کردم #مادر_من بود ✘نه مادر شما… چرا تشکر میکنی⁉️
🔰او در جواب گفت: این #دستها که به مادر خدمت میکنند برای من #مقدس است👌. دستی که برای مادر خیر نداشته باشد، برای هیچ کس خیر ندارد⭕️ و احسان به پدر و مادر دستور #خداوند است.
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
🔰عكسی بسيار شورانگيز و پر رمز و راز:
🔸اين عكس متعلق به كربلايی سيد مصطفی صادقی است كه يك بيت شعر هم با دست خطش✍ باقی مانده است:
🍃نرخ رفتن به #سوريه چند است؟
🍃قدر دل كندن از دو فرزند👥 است
🔹آخرین نفر پدرش با او روز سه شنبه صحبت کرده بود و #مصطفی ساعت ۴ صبح⏰ چهارشنبه شهید شده بود، خود من روز دوشنبه با مصطفی تلفنی☎️ صحبت کردم، چون تقریبا #سه_ماه از رفتنش میگذشت خیلی دلتنگش بودم
🔸حرف که میزدیم گفتم: #مصطفی جان! مواظب خودت باش خیلی دلم برایت تنگ شده💔 گفت: مادر! من را به #حضرت_زینب(س) بسپار، دلت آرام میشود. باور کنید الان هم با اینکه پسرم #شهید شده اما دل من آرام است چون پسرم را سپردم به خانم زینب(س)🌷 میدانم که این بهترین سرنوشت برایش بوده...
🔹مصطفی در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۵ به منطقه مقاومت #سوريه اعزام و در تاريخ ۱۳۹۶/۳/۱۶ مصادف با يازدهم ماه مبارك رمضان🌙 در وقت افطار در حماء به دست تكفيری های جنايتكار به درجه رفيع #شهادت نائل آمد🕊
#شهید_سیدمصطفی_صادقی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
✅شهیدی که بعد از شهادت شخصی را که منکر اهل بیت بود را برای نماز شب از خواب بیدار کرد‼️👇👇
#شهید_محمد_رضا_دهقان
مادرشهید:
یک مورد اتفاق افتاد که برای خودم نیز #عجیب بود و برای دیدنش نیز به شیراز رفتم. آن جوان را در یک یادواره ای که برای محمدرضا در شیراز گرفته بودند,دیدم. با اینکه دو ماه از اتفاقی که برایش افتاده بود, وقتی من را دید فقط گریه میکرد💔😞 او تعریف میکرد: که فردی 32 ساله هستم که تا پانزده سالگی بچهای پاک و طاهر بودم و قرآنخوان و نماز خوان و اهل مسجد بودم🙂 به سبب آشنایی با دوستان #ناباب از راه بهدر شدم و 17 سال خدا و ائمه را #منکر شدم و هیچ چیز را قبول نداشتم و هر گناهی که بگویید از من سر زده است😔
اسم من #مصطفی بود بعد از آنکه آن اتفاق برایم افتاد یک اسم عجیب و غریب برای خود گذاشتم و بعد از آن اتفاق حتی پدر و مادرم من را عاق کرده بودند و از خانه خود بیرون کرده بودند😞😞😞 یک شب نزدیک اذان صبح دیدم یک جوانی مرا صدا میزند 😳«حاج مصطفی پاشو وقت نماز است» من بلند شدم و نشستم و خیلی متعجب شدم و دوباره خوابیدم,😐دوباره آن پسر به خوابم آمد و گفت «حاج مصطفی پاشو یک ربع به اذان مانده, پاشو نماز بخوان»😊✋🏼 این را که گفت بلند شدم و چهرهاش به دلم نشست🙂❤️
10 روز در اینترنت دنبال این شخص بودم که بعد پیدایش کردم و با او آشنا شدم😍💔 آن جوان میگفت: محمدرضا آنقدر بر روی من اثر گذاشته که با همه آن دوستانم قطع رابطه کردم و از همه گناهانم توبه کردم و به خاطر توبهام و مالهای حرامی که کسب کرده بودم, تمام زندگیام را فروختم تا مالهای حرام از زندگیام بیرون برود👌💔 و حقوق ضایع شده را به صاحبانش بازگردانم و حتی برای جلب یک رضایت 4،5 بار به مازندران رفتم تا حق ضایع شده را بازگردانم.