eitaa logo
دیمزن
1.7هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
331 ویدیو
13 فایل
دنیای یک مادر زائر نویسنده
مشاهده در ایتا
دانلود
روزنوشت های پیچائیل دهِ یکِ سه دیروز بعد از ملاقات با امام آنقدر سبک شده بودم که نمی توانستم به زمین نزدیک شوم. گفتند فرشته آماده باش موشک ها باشم. پیچاندم و نرفتم. حتی منِ تازه وارد هم می دانم که ایران هیچ وقت آغاز کننده جنگی نمی شود و با داشتن پیشرفته ترین موشک های دوربرد و نقطه زن هیچ کس هم جرات حمله نظامی به آن را ندارد. چرا الکی خودم را زحمت می دادم؟ ولی ماموریت محافظت از هواپیماها را نتوانستم رد کنم. فرشته توجیه و شفاف سازی پروژه های جدید آمد و برایم توضیحاتی داد که با چشم باز و دقت زیاد کارم را انجام بدهم. گفت ایران دشمن زیاد دارد و هیچ کدام چشم ندارند پیشرفتش را ببینند. برای همین باقلدری تمام کل دنیا را مجبور کرده اند که کسی به ایران، خودِ هواپیما و قطعات داخلی اش و حتی روغن موتورش را نفروشد. ایرانی که صد فرودگاه دارد و شانزده ایرلاین و سیصد و پنجاه هواپیما. (نیم قرن پیش این اعداد بیست فرودگاه و یک ایرلاین و بیست و چهار هواپیما بوده.) ولی ایران هم روش های خودش را دارد. فقط در سال گذشته گویا شصت هواپیما وارد ایران شده و آزمایش های کنترلی اولین هواپیمای مسافربری ساخت ایران هم در حال انجام است. با این نهضت قطعه سازی هم که راه انداخته در همین سال گذشته بیست موتور هواپیما تعمیر کرده و خط تولید روغن موتور هم راه افتاده. بقیه کلاسِ فرشته ی توجیه را پیچاندم و رفتم سر پستم. خیلی حرف می زد! بر خلاف تصورم محافظت از هواپیماها آسان تر از ماشین ها بود. چون مسافرها از لحظه ای که سوار می شدند تن و بدنشان می لرزید و شروع به دعای مخلصانه می کردند و تعداد فرشته های محافظ بیشتر و بیشتر می شدند و یدالله مع الجماعه! در همه دوازده هواپیمایی که همراهی کردم به کابین خلبان هم سر زدم‌. همه کادر پرواز ایرانی بودند. از غرهای مسافرها فهمیدم که مشکلشان بیشتر از اینکه کهنه بودن کابین هواپیماها و تاخیرشان باشد، پیدا نشدن بلیط در عین گرانی شان بوده. نفهمیدم چه می گویند. یعنی هم بلیت گران بوده و هم آنقدر مسافر زیاد بوده که گیر نمی آمده؟ یادِ دادِ مردم از گرانی و شلوغی زیاد بازارها و رستوران ها افتادم. کلا که ایرانی ها زیاد غر می زنند! و هیچ فرشته ای از غرزدن خوشش نمی آید. یک "ما خیلی بدبختیمِ" خاصی هم توی جملات شان هست. ولی کاش می دیدند با هر باری که این حس را در هم تقویت می کنند چقدر از خوشبختی های مقدرشان را نابود می کنند. تا توی یک مهمانی یا تاکسی یا هر صفی به هم می رسند سرنخ غر را یکی شروع می کند و بقیه موظفند زنجیره را ادامه بدهند. انگار که هرکس نتواند غر بعدی را بزند می بازد. و فقط کافی است که آن وسط یکی بگوید: "حالا این طورها هم نیست". بقیه یا غرهای بزرگتری رو می کنند و یا می گویند: "تو نفست از جای گرم در می یاد" یا "نکنه شما رم شستشوی مغزی داده اند؟ نمی بینی چقدر بدبختیم؟" من که توی این ده روز ایرانی ها را داراتر و بی مشکل تر از مردم خیلی از جاهایی که ماموریت رفته بودم یافتم. اما حیف که احساس بدبختی با خود بدبختی فرق می کند و همان دشمنی که دوست ندارد ایرانی ها هواپیما و دارو و تجهیزات داشته باشد، از این که آن ها را دلمرده و بی انگیزه کند خوشحال می شود. کاش ماموریت بعدی ام به زیاد شدن امید ایرانی ها ربط داشته باشد. قول می دهم نپیچانم و بروم. ‌ دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
خدایا چقدر خوبی تو! من هم که به جز تو خدای دیگه ای ندارم. (پس می تونم راحت داد بزنم بگم:) کمک! کمک! منو از آتیشی که خودم رو توش انداخته ام، نجات بده... دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
ماشین تصادفی داغون شده را چه می کنند؟ یک راهش این است که بسپارندش به اوراقچی ها. ولی اگر آن ماشین برای صاحبش خیلی مهم باشد، کار دیگری می کند. می بردش جایی که قطعه های له شده را تماما عوض کنند(۱) بعد می بردش پیش کارشناسی که ایرادهای مخفی اش را بفهمد (۲) و اصلاحش کند (۳) بعد شاید بگوید که آن کارشناس به طور مداوم به آن ماشین سر بزند و ویزیتش کند (۴) آن وقت است که همه ناراحتی هایش از بین می رود (۵) و دلش باز می شود(۶) پ.ن.: قلب شما هم با دنیا تصادف کرده و داغون شده؟ اگر برایتان مهم نیست که رهایش کنید بیفتد دست اوراقچی ها. اما اگر مهم است امشب ببریدش پیش کسی که تخصص های زیر را دارد. (۱) يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ (۲) يَا طَبِيبَ الْقُلُوبِ (۳) يَا مُنَوِّرَ الْقُلُوبِ (۴) يَا أَنِيسَ الْقُلُوبِ (۵) يَا مُفَرِّجَ الْهُمُومِ (۶) يَا مُنَفِّسَ الْغُمُومِ دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
امروز توی جاده هستیم. برمی گردیم تهران. به سختی با چشمهای در حال کور شدن روزنوشت پیچاییل رو نوشتم آخر متن خم شدم از زیر پام چیزی بدم عقب برگشتم دیدم کلش پاک شده! 😭😭 جالبه که دیگه کاملش هم یادم نیست چی نوشته بودم. 🙄😐 حالا چی کار کنم؟😕 نه حال دارم دوباره بنویسم و هم اینکه حیفه گزارش شبهای قدر عرش رو از زبان پیچائیل نخونیم. فعلا دچار افسردگی پس از پاک شدن متنم. 😒😒
در هوای سرد بهاری کنار جاده افطار خوردیم.😊 بعد از مهمانی های سنگین تبریز بچه ها باید به افطاری های ساده سلام کنن!😎 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
این هم مسجد بین راهی مون. خدایی چقدر باید خدا رو شکر کنیم که تو کشوری زندگی می کنیم که دغدغه ی محل نماز خوندن نداریم؟ نمی دونین این دغدغه تو خیلی از کشورها برای مسلمونا چقدر مهم و جدیه. ما خودمون خارج که بودیم😂 همیشه دنبال جا برا نماز بودیم و آخرشم خیلی وقتا مجبور می شدیم یه سجاده بندازیم گوشه فرودگاه یا پاساژ یا پارک و در برابر چهره های علامت سوال شده ی همه نماز بخونیم. بذارین فعلا از چهره های علامت سوال شده ی موقع وضو گرفتن تو دستشویی های عمومی نگم براتون😃 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
14.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت با جزئیات و پرهیجان امکان اسیر شدن صدام را در کتاب "یک محسن عزیز" بخوانید. لینک خرید کتاب: https://sooremehr.ir/book/3179/%DB%8C%DA%A9-%D9%85%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%B9%D8%B2%DB%8C%D8%B2/ دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
نه تو خدای همه ای. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
روزنوشت های پیچائیل دوازدهِ یکِ سه روزنوشت یازدهم را پیچاندم و ننوشتم. بس که شلوغ بود آن روز و از کت و کول افتاده بودم. دیروز ولی به خودم مرخصی دادم و حالا حوصله ام برای نوشتن خوب است. ولی خب چه بنویسم؟ بنویسم که تمام دیروز خودم را لای ابری قایم کردم و خوابیدم و به هیچ ندای ماموریتی محل ندادم؟ حتی این که ثواب خواب روزه داران شب بیدار مانده را ببرم بالا و نگذارم بماند برای دقیقه نود؟ اصلا به خاطر همین پیچاندن ها بود که پریروز آن قدر کار زیاد داشتم و پدرم درآمد. صبح هجدهم رمضان برای همه فرشته های آزاد نزدیک زمین ماموریتی ابلاغ شد که مسیر آسمان محدوده خودتان را تمیز و مرتب کنید که شب قرار است فرشتگان مقرب بالانشین و روح (که بالاتر از فرشتگان است) به سمت زمین نازل شوند و هر کس آسمانش شلوغ باشد اخطار می گیرد. افتادم به هول و ولا. کلی ثواب اعمال نرسانده داشتم که گوشه موشه آسمان انداخته بودمشان. یکی یکی جمع کردم و بردم رساندم بالا. اما به عقوبت هایی که باید به آدم ها می رساندم، دست نزدم. فقط همه را لای ابرهای سفید پنبه ای قایمشان کردم که به برکت عبور فرشته ها و شب های قدر خودشان بخشیده شوند و نیازی به رساندن و اینها نباشد. با همه نفسم یک فوتی هم به آسمان تهران کردم که آلودگی ها و ریزگردهایش برود و شفاف باشد. شانس آوردم که رمضان توی نوروز بود و هوا خود به خود خوب بود. وگرنه فوتم نمی رسید به تمیز کردنش و ممکن بود اصلا فرشته های مقرب از بالا که می آیند فکر کنند اینجا توده ای قهوه ای از مجموعه آلودگی هاست و تهران را زیرش پیدا نکنند و بروند شهرهای دیگر. مثلا فیروزکوه و دماوند. آن وقت کار ما زیاد می شد و انتقال بک یا الله ها از تهران تا اولین شهر فرشته شب قدر دار به دوشمان می افتاد. کارم که تمام شد دیدم چند تا از ابرهای سفید عقوبت دارم نیست!‌ یحتمل فوتم شدید بوده و آنها را هم تارانده بودم. اگر عقوبت ها گم می شدند از اداره نظارت توبیخ می گرفتم. به دنبالشان رفتم سمتی که فوت کرده بودم و خوشبختانه توی کرج پیدایشان کردم. اما هرچه گشتم عقوبت ها لایشان نبود. چشمم خورد به جمعیت زیادی که پشت تابوتی با پرچم ایران راه می رفتند. پایین تر آمدم و سر و گوشی به آب دادم. تابوت جلوی جمعیت نور زیادی داشت که چشمهایم را می زد. فرشته های زیادی با تابوت و جمعیت همراهی می کردند. از یکی شان پرسیدم چه خبر شده؟‌ عالم این شهر مرده؟ یا عارف سالکی از دنیا رفته؟ گفت هیچ کدام. جوانی است که به دست شقی ترین طاغوت روی زمین به شهادت رسیده. پرهام ریخت!‌ پس بگو عقوبت ها چرا محو شده بودند. اثر خون شهید بوده که دیاری را زنده و آباد می کند و بدی ها و کم کاری های مردم را می بخشاند. ابرهای خالی را برگرداندم. سبک و نورانی شده بودند. باسلیقه چیدمشان روی آسمان تهران و سپردم که آن شب نوربالا بزنند برای فرشته ها و دعوتشان کنند. چه شبی هم شد آن شب قدر. امروز هم خیلی کار دارم. باید بروم به مادرهایی که دوست دارند بچه هایشان شب قدر را درک کنند کمک کنم و ظهر بخوابانمشان. و البته که این کار از رفع آلودگی تهران سخت تر است!‌ فعلا. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
یکی از مهم ترین شبهای قدر مردم ایران، روز بوده! روزی که تقدیرشان را خودشان رقم زدند. که ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم... من که عمیقا دست همت و غیرت و بصیرت تک تک شان را می بوسم و ازشان عذرخواهی می کنم که به اندازه آنها برای جمهوری اسلامی کاری نکردم و فقط بلدم غر بزنم. یاد معمار کبیر انقلاب هم به خیر که فرمود: هی نگویید این انقلاب برای ما چه کرده است؟ بگویید ما برای این انقلاب چه کرده ایم! و به یاد حاج قاسم که برایمان نوشت: جمهوری اسلامی حرم است. اگر بعضی خادمان حرم خودشان را گم کرده اند و به جای خدمت دارند ریاست می کنند بیایید از امروز ما خودمان خادم افتخاری این حرم باشیم. هیچ کس هم نفهمد خدا از نیت هایمان آگاه است. و مجموع نیت های بااخلاص و درست کارهای بزرگ می کند. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
طرح ختم قران با خوندن یک آیه رو شرکت می کنید؟ من از کانال اقای دارابی هر روز شرکت می کنم.
دوستان ایتا قطع میشه، چرا ختم‌ قرآنو میذارید کنار؟ سایت ختم قرآن برقراره همیشه. عقب افتادیم، سرعت بدید به قرائت قرآن 👇 https://leageketab.ir/khatme-quran
امروز این آیه اومد. فرشته های بالادستی پیچائیل رو می گه ها😉
خدایا چقدر خوبی تو! من هم که به جز تو خدای دیگه ای ندارم. (پس می تونم راحت داد بزنم بگم:) کمک! کمک! منو از آتیشی که خودم رو توش انداخته ام، نجات بده... دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
منت بذارید من رو هم دعا کنید.
روزنوشت های پیچائیل سیزده یک سه دیشب حواسم را جمع کرده بودم که چیزی را نپیچانم. یک شب که هزار شب نمی شد. آن هم یک شبی که از هزار ماه بهتر بود. از چند ساعت مانده به غروب رفت و آمد و سرو صدا در عرش بیشتر شد. یک گروه از فرشتگان دور هم دم گرفته بودند و علی علی می گفتند. تک خوان شان هم هی بلند می گفت:‌«والله ان تهمدت ارکان الهدی.» یک گروه را هم دیدم که در حال پایین آمدن سوره قدر را می خواندند و هر کدام چند آیه دستشان بود. پرسیدم آیه ها را کجا می برند؟ گفتند می بریم بگذاریم توی دل آنهایی که امسال موقع تلاوت قران شان به این آیه ها فکر کرده اند. توی دلشان باشد که اگر خواستند عمل هم کنند کم نیاورند. فرشته های مامور حمل دعا و ماموران حمل اسامی خدا که من بهشان فرشته های جوشن می گویم، ردیف به ردیف صف کشیده و منتظر نیمه های شب بودند. فکر کنم به خاطر اخطارهایم فرشته های مقسم ماموریت ها دیشب به من کار ساده تری سپرده بودند. شانس آوردم که اجازه پرواز را ازم نگرفتند و می توانم در ارتفاع پروازی پایین مسجد به مسجد و مراسم به مراسم بروم و اگر کسی کمکی لازم داشت کمکش کنم. از همان تهران شروع کردم و تا صبح به شهرهای دیگر هم سر زدم. پیدا کردن جای مراسم ها کار سختی نبود. در حالت عادی هم هر اجتماع مومنینی نور داشت و می شد ردیابی اش کرد. اجتماع شب قدر که دیگر شبیه یک نورافکن روشن بود به سمت آسمان. بسته به اخلاص بانیان مراسم و مداح و سخنران و نیت شرکت کننده ها و ارزشمندی دعاهای جمعی شان میزان نور نورافکن ها کم و زیاد می شد و گاهی انرژی ای که توبه یک گناهکار به مجلسی می داد نور مراسمشان را آن قدر زیاد می کرد که کور می شدم. ولی چه خبرررر بود توی ایران. توی هر محله ای و مسجدی و خانه ای عده ای تکی و دسته جمعی بیدار نشسته بودند و عبادت می کردند. البته بودند آنهایی که مریض بودند و یا بچه دار و یا کم اراده و یا خواب آلو و یا بی اعتقاد به مناسک. ولی تعداد شب زنده دارها بیشتر از خوابیده ها بود و نور و برکت شب زنده داری حتی خوابیده ها و بی اعتقادها را هم می گرفت. چندتا از آنها که دوست داشتند بروند مراسم و خواب مانده بودند را بیدار کردم. توی گوش چند تا دختر کم حجاب پنبه گذاشتم که احیانا اگر تذکر غیرحرفه ای از جمع گرفتند نشنوند و همان را بهانه نکنند برای اینکه سال بعد نیایند. چند تا نوزاد را خواباندم که مادرهایشان راحت تر به دعا برسند. با چند تا بچه بازی کردم. توی مجلسی که گرم بود باد سرد فوت کردم و روی مجلسی که سرد بود هاااای گرم کردم. تارهای صوتی مداحی که صدایش گرفته بود را ماساژ دادم و سخنرانی که حواسش پرت بود را با یادآوری یک روایت سرخط کردم. به دل خادم نوجوانی که دوست داشت دیده شود انداختم که امام زمان ببیندش کافی است و فرستادمش برود کفش جفت کند و حواس پیرمردی که خیلی توی حال رفته بود را پرت کردم که غرور نگیردش. نور توبه ها و دعاها و تضرع ها رشته به رشته جمع می شدند و آنچه که من از بالا می دیدم یک هرم نورانی و پرفشار بالارونده بود. شبیه حرارتی که از یک هیتر برقی روشن با درجه بالا ساطع شود. نیمه های شب که گذشت نزول فرشته ها هم سرعت گرفت. رحمت و برکت شب قدر شبیه بارش بارانی تند و زنده کننده همه را خیس می کرد. چه صحنه قشنگی بود. چرک و سیاهی های زیادی شسته می شدند و باریکه های نور نفوذ می کردند در شیارها و درزهای ایران. این مدت برایم سوال شده بود که چرا ایران با این همه دشمن خارجی و نفوذی های داخلی و کارنابلدهای الکی بزرگ شده و ریاست دوست های به میز رسیده و ساختارهای غلطی که اصلاح نمی کند چه طور از هم نمی پاشد؟‌ دیشب جوابم را گرفتم. مناسبات ایران با خدا شبیه کشورهای دیگر نیست. می رود هر اشتباهی انجام می دهد اما هستند شبهایی که سرش را کج می کند پیش خدا و می گوید غلط کردم. تو خودت کفیلم باش! چه خوب گفته حاج قاسم شان که جمهوری اسلامی حرم است. توی حرم همه مناسبات فرق می کند. افراد از نام و منسب جدا می شوند. همه محترم و زائرند. هر کس خدمتی کند می شود خادم حرم و هر کس از آن دفاع کند می شود مدافع حرم. حتی ممکن است به معجزه ای همه مریضی ها خوب شوند. برای همین من زیاد از روابط بین شان سر درنیاوردم. مگر چند کشور با حکومت شیعی در دنیا هست که مردمش بتوانند آزادانه تا صبح توی خیابان ها بنشینند و فرج امام زمان را فریاد بزنند؟ فردایش هم بلند شوند بروند سیزده به در‌؟ من که از خستگی دیشب نا ندارم هیچ جا بروم. دراز کشیده ام داخل ابری و دارم روزنوشت می نویسم. ولی روزنوشت نوشتن هم کار سختی است ها. از فردا می پیچانم و نمی نویسم. سررسید را هم می برم بدهم به جناب ماه که از این به بعد با تقویم شمسی هماهنگ باشد. از آنجا هم می روم کشور دیگری که اینقدر پیچیده نباشد و راحتتر بتوانم ماموریت هایم را بپیچانم. مُردم از بس کمکاریهای اینها را جبران کردم!
افطار مهمون داشتم و چند ساعت از گوشی ام دور بودم. مهمان های عزیز که رفتند دیدم چند جان عزیز را هم از دست داده ایم... چقدررر دلم سوخت😭😭😭 از دست رفتن فرماندهی ای در چنین سطحی یعنی محروم شدن از محصول چندین دهه تجربه گرانسنگ. و چنین کسانی به این زودی ها جایگزین نمی شوند. خدایا عصبانی هستیم از این وقاحت دشمن. آقای ما را برسان. روح شهیدان عزیز ما را شاد کن و ما را هم به زودی به آنها ملحق کن. و سیعلم الذین ظلموا ای ینقلب منقلبون دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
یه خانواده از مهمونامون مستقیم از مشهد رسیدن. برامون افطاری حرم آوردن. اونا مهمون ما شدن، ما مهمون امام رضا😍😍😍😍😋😋😋😋 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا هم آدم هایی مثل ما هستند. کسایی حقشون رو می خورن ناراحت می شن تو دلشون می مونه ولی فرقشون با ما اینه که ایرادهای خودشون رو پیدا می کنن و درصدد برطرف کردنش هستند دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
خدایا چقدر خوبی تو! من هم که به جز تو خدای دیگه ای ندارم. (پس می تونم راحت داد بزنم بگم:) کمک! کمک! منو از آتیشی که خودم رو توش انداخته ام، نجات بده... دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
تو شبی در انتظاری ننشسته ای چه دانی... شهید زاهدی سر پیکر شهید سیدرضی همین چند ماه پیش محوطه بیت رهبری دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
✈️ سفرنامه واسه این روزاست روزایی که بوی میده و بوی مشمئزکننده . 📖 سفرنامه الی مثل بیشتر کارای نویسنده‌اش یعنی زبانی نرم و لحنی آمیخته به طنز و اشک داره.
👌 یه سفرنامه از جنس ، و شخصیت‌های اصلی کتاب که اهل هستن. 😔 شهری که انگار فرزندش رنج هست و درد هست و تنهایی.