eitaa logo
دیمزن
1.7هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
331 ویدیو
13 فایل
دنیای یک مادر زائر نویسنده
مشاهده در ایتا
دانلود
-1726603517_-202418934.pdf
227.9K
I am sharing '-1726603517_-202418934' with you
روزنوشت های پیچائیل هفتِ یکِ سه دیروز مامور حفاظت از یک بچه ی زبان نفهم شده بودم که با خانواده اش در شیراز قدم می زدند. بچه ی مزبور توی بغل و کالسکه بند نشده و هی خواسته به سبک بچه اردک ها بدو بدو کند ولی به کارهایی دست زده که مادر و پدر و فرشته های محافظ خودش را ذله کرده بود و آنها درخواست کمک کرده بودند. قرعه به نام من افتاد. چه عجب نپیچاندم و رفتم! ولی از نفس افتادم. همان لحظه که دستم را می گرفتم پشتش که از پله ها قل نخورد، باید دست کثیفش را لیس می زدم که وقتی می کند توی دهنش مریض نشود! خوب شد فرشته ها روزه نمی گیرند. ولی نمی دانم آن همه آدمی که آنجا بودند چرا روزه نمی گرفتند؟ ان شالله که همه مسافر بودند! باطری بچه که بالاخره تمام شد و خوابید، تازه توجهم به ترافیک بالای فرشته ها حول دوتا مقبره در شهر جلب شد. فکر کردم امامزاده اند اما نزدیک تر که رفتم فهمیدم که این همه رفت و آمد برای دو تا شاعر قدیمی است. جالب شد برایم. چرا باید دوتا شاعر این قدر محبوب باشند که دسته دسته فاتحه و قل هو الله و طبق طبق نور از جاهای مختلف برایشان فرستاده شود؟ فرشته ی مقیمی را پیدا کردم و سوالم را پرسیدم. حال نداشت جواب مفصل بدهد. خیلی خلاصه گفت که یکی شان حافظ قرآن بوده و توانسته مفاهیم عمیق قرانی و اسلامی را هنرمندانه در شعرهایش بیاورد و آن یکی چهل سال سفر کرده و حکمت و اخلاق جمع کرده و در نثر و شعرهای وزینش گنجانده. به شاعر جهانگرد نزدیک تر شدم که فاتحه بخوانم. دو فرشته محکم استخوان های داخل قبر را نگه داشته بودند. تعجب کردم و چرایی کارشان را پرسیدم. بی حوصله گفتند مردم ایران جدیدا با این فارسی حرف زدنشان تن سعدی را در گور می لرزاندند. ما را فرستاده اند برای آرامش این مرحوم! اگر می توانستیم گوش هایش را هم در برزخ می گرفتیم. یک دختر و پسر جوان هر چه بیشتر نزدیک قبر می شدند تن سعدی بیشتر می لرزید و کار فرشته ها سخت تر می شد. گوش شل کردم ببینم چه می گویند: پسر به غمزه می گفت: "با این استایل جدیدت اوکی ای عجیجم؟" و دختر به کرشمه ناز می کرد و به جای اینکه بگوید: "بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس/حد همین است سخندانی و زیبایی را" می گفت: "نه عجقم! اصنم نِی خوام. الان عکسمو ری شیر کردم کلی ویو خورده ولی کم لایک زدن. دیدی این استایل هم دمده شد؟!" تن و بدن من هم لرزید و سریع شیراز را ترک کردم. ماموریت بعدی ام کمک به آماده کردن یک ورزشگاه دوازده هزار نفری برای برگزاری یک محفل قرآنی بود. پیچاندم و نرفتم! آن زمان که ژولیوس سزار در رم کلیسئوم ها را برای نبرد گلادیاتورها درست کرد هرگز فکر نمی کرد که در آینده کلیسئومی باشد که تویش محفل قرآنی برگزار شود! این بار فکر کنم تن و بدن شیطان بلرزد و ژولیوس سزار در قبر. ماموریت دیگری نداشتم و می توانستم مثل فرشته های شیرازی بخوابم ولی خودم خواستم که ولچرخی کنم در مجالس وعظ و مولودی شب ولادت امام حسن و جگرم حال بیاید. هر جا منبری ها بین حرفهایشان از شعر استفاده می کردند حساس می شدم. به خاطر شیراز گردی صبح بود یا واقعا شعر مطلب را شیرین می کرد؟ ندیده ام مردم کوچه و بازار خیلی بین حرفهایشان شعر استفاده کنند. این را رهبرشان هم در آخرین مجلسی که سر زدم به شاعران ایرانی می گفت که متاسفانه حافظه شعری مردم ضعیف شده و این باید تقویت شود و راهش این است که مردم با شعر مانوس باشند. از اداره نظارت آمده بودند دنبالم. خودم را بین شاعران جوان قایم کردم و مثل آنها از مضمون حرفهای رهبرشان سر تکان دادم. وقتی که می گفت شعر یک رسانه است و امروزه رسانه از موشک و پهپاد و هواپیما مهم تر است و ایرانی ها می توانند پیام های تمدنی و معارف و اخلاق و ظلم ستیزی شان را با این رسانه به دنیا معرفی کنند و این کار باید کاملا هنرمندانه باشد. یاد حافظ و سعدی افتادم. چه رسانه های خوبی بودند در زمان خودشان. خوشبختانه جلسه دیروقت تمام شد. بازرس دایره نظارت رفته بود. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
13.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 روند تهیه و توزیع افطاری گرم به مردم عزیز و مظلوم جنوب غزه... 📣 این پویش همچنان ادامه دارد... سفیر پویش کمک به غزه باشیم... 🇵🇸@shahideqods
یه اتفاق جالب: یک معلم دوبلور به نام آقای صفرزاده به صورت خودجوش داره روزنوشت های پیچائیل رو پادکست می کنه.😊 پیچائیل ظاهرا خوش روزی هم هست.🤩 اگه وقت نکرده اید بخونید الان می تونین گوش بدید.
24.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به قلم فائضه غفارحدادی به خوانش محمد صفرزاده دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
من حیفم هدر برم خدا! دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
روزنوشت های پیچائیل هشتِ یکِ سه دیروز صبح بعد از یک هفته ایرانگردی بالاخره تصمیم گرفتم بروم خارج! کلمه خارج را از ایرانی ها یاد گرفته ام. از نظر آنها کره زمین به دو بخش داخل و خارج تقسیم می شود. تا جایی که فهمیده ام خارج یعنی جایی که همه چیزش از داخل بهتر است. از لباس و کاکائو و لوازم خانگی اش گرفته تا طبیعت و معماری و سبک زندگی و حتی فرهنگ و قوانین و حقوق انسانی. به نظر من که بی عقلی است آدم در داخلی زندگی کند که همه چیز خارجش بهتر است. اما ایرانی ها با اینکه از باجناق برادرشان که خیلی سال است خارج زندگی می کند شنیده اند که آنجا بهشت است و به بیکارها حقوق مفت می دهند و هیچ کس هیچ دغدغه ای ندارد، باز هم توی ایران مانده اند و نمی روند. بعضی هایشان هم با یک هفته مسافرت از داخل به یک خارج همسایه، خودشان به این نتیجه رسیده اند که همه چیزِ همه جای خارج از همه چیزِ همه جای داخل بهتر است و عمری در آرزوی مهاجرت دائمی به خارج در داخل زندگی می کنند و آه می کشند. در حالیکه اگر هرجایی رفته بودند و سر نظم ماشینی خفه کننده و ساعات کاری زیاد کلافه شده و دوماه قبض گاز و برق و آب داده و برای صرفه جویی در یک باک بنزین کلی پیاده روی کرده و هر ماه کلی مالیات و بیمه و عوارض اجباری پیاده شده بودند، شاید نظرشان عوض می شد. کاش ایرانی ها هم مثل من فرشته ی آزاد بودند و می توانستند همه جا سر بزنند و پای حرف های یواشکی آدم های مختلف دنیا بنشینند تا تصورشان درباره داخل و خارج شان واقعی و منطقی باشد. خلاصه که دیروز بلند شدم بروم خارج که دیدم نمی توانم! آه! بالاخره بازرسان دایره نظارت کار خودشان را کردند. توبیخ هایشان سقف پروازی ام را محدود کرده بود و فقط در شعاع چند کیلومتری ام می توانستم جست و خیزهای کوتاهی داشته باشم. تهران بودم. رفتم خیابان ولیعصر و از کنار ردیف طولانی کیک های خامه ای و گل ها و بادکنک هایی که برای تولد امام حسن چیده بودند، رد شدم. به افطاری های خیابانی و سفره های ایتام توی مساجد و حسینیه ها و صف بربری های صلواتی سر زدم. محبت و کرامت امام حسن چه شور و حالی انداخته بود بین مردم. اما هیچ کدام دلم را خوش نکردند. من دوست داشتم دیروز خارج باشم. دوست داشتم همراه فرشته هایی که روی بقیع سایه بان شده بودند، خودم را در فضای معطر آنجا رها می کردم و حمام رحمت می گرفتم. مثل ایرانی هایی که حسرت حمام آفتاب سواحل خارج را دارند‌. آی کیف می داد! با همین رویاها خودم را رساندم حرم حضرت عبدالعظیم الحسنی. شب شده بود. به محض اینکه وارد صحن شدم حکم بخشودگی ام صادر شد و غرق رحمت شدم. آنقدر که دیگر حتی نیاز نبود بروم بقیع. نمی دانستم ایرانی ها توی داخل شان چنین امکانات شبه خارجی دارند! شب را توی حرم ماندم. آی کیف داد! دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
25.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به قلم فائضه غفارحدادی به خوانش محمد صفرزاده دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
این چیزا رو تو به دلم بنداز! دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
🚀 همین چند روز پیش رو شلیک کردیم 👌 دقیقا ۳ روز قبل از سال جدید 🌹 و حالا با همراهی شما مخاطبای خوبمون 📖 باید بگم به چاپ دوم رسید... واقعاااااا بله واقعاااا😊
🔔 و اما... فقط تا امشب فرصت باقیست... 🎁 طبق قولی که داده بودیم همراه کتاب یک هدیه کوچولو و دوست‌داشتنی تقدیم میشه 🚀 یه چوبی خوشکل 😊
روزنوشت های پیچائیل نُهِ یکِ سه دیروز صبح که از آن حرمِ شبه خارجِ نزدیک تهران بیرون آمدم، از طرف اداره تقسیم وظایف عرش و حومه یک ماموریت ویژه بهم دادند. نکند مسئولیت گرفتن در عرش هم مثل ایران "به سفارش" انجام می شود؟ چون حدس می زنم سیدالکریم سفارشم را کرده بود. من فقط دو شیفت اختیاری بالهایم را زیر پای زائرانش پهن کردم. توقع سفارش و اینها که نداشتم. به هر صورت یک دفعه ای شدم سفیر چهارشنبه های امام رضایی. ماموریتی نبود که بخواهم بپیچانم. خیلی از فرشته های آزاد آرزو دارند که یک روزی ماموریتشان به چهارده معصوم ربط داشته باشد. چون بعدش تا روزها نورانی می شوند و حتی ممکن است ارتقاهای خارج از تصور بگیرند و دسترسی های ویژه پیدا کنند. یک جورهایی میانبر است. آدرس جاهایی که باید برای جمع کردن سلام ها و توسلات و ثواب اعمال اهدایی مراجعه می کردم را گرفتم و راه افتادم. تا غروب داشتم جمع می کردم و تمام نمی شد‌. چقدر مردم ایران امام رضایی هستند و چقدر در اعمال اهدایی شان خلاقیت دارند. مادرهایی که برای خانواده خودشان افطار می پختند ولی نیتشان نذری امام رضا بود، کسبه ای که چهارشنبه ها به مشتری ها به اسم امام رضا تخفیف می دادند، پزشکانی که چهارشنبه ها ویزیت صلواتی داشتند، رسانه هایی که مردم را یاد امام رضا می انداختند، کارمندانی که به نیت امام رضا به ارباب رجوع لبخند می زدند و خیلی موارد دیگر. خسته و کوفته رسیدم حرم. نصف مردم ایران هم قبل از من آنجا بودند! قبلا بارها حرم امام رضا امده بودم. البته برای زیارت و نه ماموریت‌. ولی هیچ وقت حرم را به این شلوغی ندیده بودم. پرس و جو کردم و گفتند ایرانی ها خیلی دوست دارند سال تحویلشان را با امام رضا باشند. ولی مگر هشت نه روز از سال نمی گذشت؟ شاید خیلی هایشان برای اینکه بتوانند روزه بگیرند قصد اقامت ده روزه کرده باشند. با همان بار سنگین چرخی در صحن ها زدم. به اذان مغرب چیزی نمانده بود. رواق شیخ حر عاملی را سفره های بلند انداخته بودند و بسته های افطاری ساده را هم بین صف های نماز در جاهای دیگر حرم پخش می کردند. این ماجرای افطاری ساده هم رسم خوبی است بین ایرانی ها. دیده ام که در خیلی از مسجدها هم رایج شده و حتی در بلوار کشاورز تهران هم چیزی به اسم "افطارخونه" علم کرده بودند برای این کار. چقدر هر شب جمعیت جمع می شد دورش و همه را افطار ساده می دادند. محو تماشای زائران بودم که فرشته هایی آمدند برای گرفتن بار و بندیلم. اگر یک هفته پیشم بود حتما تحویلشان می دادم و می رفتم. اما توی این هفته از ایرانی ها یاد گرفته ام که زرنگ باشم. گفتم اینها امانتی اند. می خواهم به خود امام تحویل بدهم. کمی چانه زدند و عاقبت قبول کردند. ولی گفتند باید تا سحر صبر کنم. استرس شدید گرفته ام. بروم کمی عبادت کنم که پیچائیل بودنم پیش امام تابلو نباشد. الیس الصبح بقریب؟ دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
از انتشارات اشاره می کنن که روش های ثبت سفارش مردی با آرزوهای دوربرد رو نذاشته ای🙈 بله بله چشم.
اینم روش تهیه و ثبت سفارش👇 🔔 نکته مهم: اگه خریدتون بیشتر از ۳۵۰هزار تومان بشه؛ می‌شه 📚 یه چرخی حتما توی سایت بزنید؛ کتاب‌های خوب زیادی داریم 🌐 سفارش از سایت👇 https://manvaketab.com/book/391357/ 🔻سفارش در ایتا👇 @manvaketab_admin 📌 🆔 @nashreshahidkazemi
روزنوشت های پیچائیل دهِ یکِ سه دیروز بعد از ملاقات با امام آنقدر سبک شده بودم که نمی توانستم به زمین نزدیک شوم. گفتند فرشته آماده باش موشک ها باشم. پیچاندم و نرفتم. حتی منِ تازه وارد هم می دانم که ایران هیچ وقت آغاز کننده جنگی نمی شود و با داشتن پیشرفته ترین موشک های دوربرد و نقطه زن هیچ کس هم جرات حمله نظامی به آن را ندارد. چرا الکی خودم را زحمت می دادم؟ ولی ماموریت محافظت از هواپیماها را نتوانستم رد کنم. فرشته توجیه و شفاف سازی پروژه های جدید آمد و برایم توضیحاتی داد که با چشم باز و دقت زیاد کارم را انجام بدهم. گفت ایران دشمن زیاد دارد و هیچ کدام چشم ندارند پیشرفتش را ببینند. برای همین باقلدری تمام کل دنیا را مجبور کرده اند که کسی به ایران، خودِ هواپیما و قطعات داخلی اش و حتی روغن موتورش را نفروشد. ایرانی که صد فرودگاه دارد و شانزده ایرلاین و سیصد و پنجاه هواپیما. (نیم قرن پیش این اعداد بیست فرودگاه و یک ایرلاین و بیست و چهار هواپیما بوده.) ولی ایران هم روش های خودش را دارد. فقط در سال گذشته گویا شصت هواپیما وارد ایران شده و آزمایش های کنترلی اولین هواپیمای مسافربری ساخت ایران هم در حال انجام است. با این نهضت قطعه سازی هم که راه انداخته در همین سال گذشته بیست موتور هواپیما تعمیر کرده و خط تولید روغن موتور هم راه افتاده. بقیه کلاسِ فرشته ی توجیه را پیچاندم و رفتم سر پستم. خیلی حرف می زد! بر خلاف تصورم محافظت از هواپیماها آسان تر از ماشین ها بود. چون مسافرها از لحظه ای که سوار می شدند تن و بدنشان می لرزید و شروع به دعای مخلصانه می کردند و تعداد فرشته های محافظ بیشتر و بیشتر می شدند و یدالله مع الجماعه! در همه دوازده هواپیمایی که همراهی کردم به کابین خلبان هم سر زدم‌. همه کادر پرواز ایرانی بودند. از غرهای مسافرها فهمیدم که مشکلشان بیشتر از اینکه کهنه بودن کابین هواپیماها و تاخیرشان باشد، پیدا نشدن بلیط در عین گرانی شان بوده. نفهمیدم چه می گویند. یعنی هم بلیت گران بوده و هم آنقدر مسافر زیاد بوده که گیر نمی آمده؟ یادِ دادِ مردم از گرانی و شلوغی زیاد بازارها و رستوران ها افتادم. کلا که ایرانی ها زیاد غر می زنند! و هیچ فرشته ای از غرزدن خوشش نمی آید. یک "ما خیلی بدبختیمِ" خاصی هم توی جملات شان هست. ولی کاش می دیدند با هر باری که این حس را در هم تقویت می کنند چقدر از خوشبختی های مقدرشان را نابود می کنند. تا توی یک مهمانی یا تاکسی یا هر صفی به هم می رسند سرنخ غر را یکی شروع می کند و بقیه موظفند زنجیره را ادامه بدهند. انگار که هرکس نتواند غر بعدی را بزند می بازد. و فقط کافی است که آن وسط یکی بگوید: "حالا این طورها هم نیست". بقیه یا غرهای بزرگتری رو می کنند و یا می گویند: "تو نفست از جای گرم در می یاد" یا "نکنه شما رم شستشوی مغزی داده اند؟ نمی بینی چقدر بدبختیم؟" من که توی این ده روز ایرانی ها را داراتر و بی مشکل تر از مردم خیلی از جاهایی که ماموریت رفته بودم یافتم. اما حیف که احساس بدبختی با خود بدبختی فرق می کند و همان دشمنی که دوست ندارد ایرانی ها هواپیما و دارو و تجهیزات داشته باشد، از این که آن ها را دلمرده و بی انگیزه کند خوشحال می شود. کاش ماموریت بعدی ام به زیاد شدن امید ایرانی ها ربط داشته باشد. قول می دهم نپیچانم و بروم. ‌ دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
خدایا چقدر خوبی تو! من هم که به جز تو خدای دیگه ای ندارم. (پس می تونم راحت داد بزنم بگم:) کمک! کمک! منو از آتیشی که خودم رو توش انداخته ام، نجات بده... دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
ماشین تصادفی داغون شده را چه می کنند؟ یک راهش این است که بسپارندش به اوراقچی ها. ولی اگر آن ماشین برای صاحبش خیلی مهم باشد، کار دیگری می کند. می بردش جایی که قطعه های له شده را تماما عوض کنند(۱) بعد می بردش پیش کارشناسی که ایرادهای مخفی اش را بفهمد (۲) و اصلاحش کند (۳) بعد شاید بگوید که آن کارشناس به طور مداوم به آن ماشین سر بزند و ویزیتش کند (۴) آن وقت است که همه ناراحتی هایش از بین می رود (۵) و دلش باز می شود(۶) پ.ن.: قلب شما هم با دنیا تصادف کرده و داغون شده؟ اگر برایتان مهم نیست که رهایش کنید بیفتد دست اوراقچی ها. اما اگر مهم است امشب ببریدش پیش کسی که تخصص های زیر را دارد. (۱) يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ (۲) يَا طَبِيبَ الْقُلُوبِ (۳) يَا مُنَوِّرَ الْقُلُوبِ (۴) يَا أَنِيسَ الْقُلُوبِ (۵) يَا مُفَرِّجَ الْهُمُومِ (۶) يَا مُنَفِّسَ الْغُمُومِ دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
امروز توی جاده هستیم. برمی گردیم تهران. به سختی با چشمهای در حال کور شدن روزنوشت پیچاییل رو نوشتم آخر متن خم شدم از زیر پام چیزی بدم عقب برگشتم دیدم کلش پاک شده! 😭😭 جالبه که دیگه کاملش هم یادم نیست چی نوشته بودم. 🙄😐 حالا چی کار کنم؟😕 نه حال دارم دوباره بنویسم و هم اینکه حیفه گزارش شبهای قدر عرش رو از زبان پیچائیل نخونیم. فعلا دچار افسردگی پس از پاک شدن متنم. 😒😒
در هوای سرد بهاری کنار جاده افطار خوردیم.😊 بعد از مهمانی های سنگین تبریز بچه ها باید به افطاری های ساده سلام کنن!😎 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
این هم مسجد بین راهی مون. خدایی چقدر باید خدا رو شکر کنیم که تو کشوری زندگی می کنیم که دغدغه ی محل نماز خوندن نداریم؟ نمی دونین این دغدغه تو خیلی از کشورها برای مسلمونا چقدر مهم و جدیه. ما خودمون خارج که بودیم😂 همیشه دنبال جا برا نماز بودیم و آخرشم خیلی وقتا مجبور می شدیم یه سجاده بندازیم گوشه فرودگاه یا پاساژ یا پارک و در برابر چهره های علامت سوال شده ی همه نماز بخونیم. بذارین فعلا از چهره های علامت سوال شده ی موقع وضو گرفتن تو دستشویی های عمومی نگم براتون😃 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
14.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت با جزئیات و پرهیجان امکان اسیر شدن صدام را در کتاب "یک محسن عزیز" بخوانید. لینک خرید کتاب: https://sooremehr.ir/book/3179/%DB%8C%DA%A9-%D9%85%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%B9%D8%B2%DB%8C%D8%B2/ دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan