eitaa logo
دیمزن
1.8هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
371 ویدیو
14 فایل
دنیای یک مادر زائر نویسنده
مشاهده در ایتا
دانلود
برف می بارید. بهشت زهرا خلوت بود. یعنی اصلا کسی نبود! همیشه اول می روم پیش حاج حسن و بعد محسن. این بار به خاطر دهه فجر آن طرف برنامه بود و اول آمدم پیش محسن. تازه نشسته بودم که دو تا خانم که من را نمی دیدند آمدند و جلوی تابلوی "به طرف مزار شهید محسن وزوایی" ایستادند. با صدای متعجبی یک چیزهایی می گفتند که نمی شنیدم. بعد با قیافه ای حیران آمدند جلو. پرسیدند: شما آشنای این شهیدی؟ گفتم: نا آشنا هم نیستم.😊 یکی شان خوابی را تعریف کرد که توی آن اسم شهید وزوایی را چند بار برایش تکرار کرده بودند. و او چون هیچ وقت چنین اسمی را نشنیده بوده اعتنا نکرده. و حالا به یکباره اتفاقی با این اسم مواجه شده بود. حالت تغیری بهش دست داده بود. هی می پرسید: این شهید کی بوده؟ یعنی با من چی کار داشت؟ با حوصله کمی برایش از محسن گفتم و او هم با اشتیاق گوش کرد. یک محسن عزیز را هم معرفی کردم و گفت که همین امروز می خرم و شروع می کنم به خواندنش. او رفت و من هم بلند شدم از سر مزار. چقدر ساده بودم که فکر می کردم برای دل خودم دعوت شده بودم بهشت زهرا.😂 محسن من را در آن برف و بوران کشانده بود بهشت زهرا که به آن خانوم اطلاعات زندگی اش را بدهم!🙄🤪 ولی همین قدر هم عشق می کنم که شهدا کاری را به من بسپارند و بتوانم انجام بدهم. ! 😬 🤪 دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan