eitaa logo
دیمزن
1.7هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
331 ویدیو
13 فایل
دنیای یک مادر زائر نویسنده
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله چهارشنبه پیش بود که زنگ زدند اگر تمایل دارید خدمت آقا صحبت کنید تا فردا متن پیشنهادی خودتان را ارائه دهید. روز سختی داشتم. بچه ها مجازی شده بودند. خودم چند تا جلسه حضوری را به خاطر مدرسه نرفتن بچه ها مجازی کرده بودم و از همه سخت تر اینکه همسرجان هم سرماخورده بود و از منزل داشت جلسه هایش را پی می گرفت. وسط سر و صدای همه معلم ها و همکاران همسرجان و بین جلسات خودم خزیدم توی آشپزخانه که سوپ درست کنم برای مریض خانه. همزمان که سیب زمینی را پوست می گرفتم و می شستم و برش می دادم که رنده کنم به این فکر می کردم که من چه دغدغه ای را بهتر است پیش آقا مطرح کنم و اصلا دغدغه های من ارزش مطرح شدن پیش شخص اول مملکت را دارد یا نه. همین طور که فکر می کردم رفتم توی پذیرایی و دورش قدم زدم. همیشه وقت فکر کردن عمیق باید قدم بزنم. رسیده بودم به اینجا که اصلا باید دعوتشان را قبول کنم یا نه که رشته افکارم با صدای پسرک قطع شد. «مامان چرا داری با سیب زمینی توی پذیرایی رژه می ری؟» نگاهی به سیب زمینی برش خورده توی دستم انداختم و سعی کردم خنده ام را بخورم. خدایی اش موقعیت مضحکی بود. ولی خیلی جدی گفتم: «دارم مامان جان با این سیب زمینی مشورت می کنم. می گم به نظرت برم مشکلات مامانا رو بگم یا نه؟» بعد دو لبه سیب زمینی را شبیه دهان بالا پایین بردم و گفتم: «اینم می گه بگو حتما. مثل من سیب زمینی نباش!» خل شده بودم از دست کلاس های مجازی؟ دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
📝روزنوشت های پیچائیل: یکِ یکِ سه دیشب جناب خورشید همان طور که تسبیح می گفت یک سررسید نو داد بهم که ببرم برای جناب ماه که از این به بعد در جریان تقویم خورشیدی باشد و مناسبت های مهم سال قمری را قاطی شروع سال شمسی نکند. من اما وسط راه پیچاندم و سررسید را برای خودم برداشتم. الکی که به من نمی گویند پیچائیل. اصل اصلش این است که من فرشته ی آزادم. قرار است همین طور توی عرش ول بچرخم و حواسم باشد که هرجا کار زیاد باشد یا پیچ خورده باشد یا به کمک خاصی احتیاج باشد خودم را برسانم. اما من معمولا یا دیر می رسم یا می پیچانم و نمی رسم یا اگر هم رسیدم کارم را ناتمام رها می کنم و به ولچرخی خودم ادامه می دهم. آی کیف می دهد! چند بار هم از اداره رسیدگی و نظارت بر امور ولچرخان اخطاریه گرفته ام و تهدید شده ام اما آدم نشده ام! نه ببخشید فرشته نشده ام! آن قدر بین آدم ها ماموریت ولچرخی گرفته ام که حرف زدن و نوشتنم شبیه آنها شده. این روزنوشت نویسی توی سررسید را هم از آنها یاد گرفته ام. کار باحالی است. دلم برای خورشید می سوزد که به من اعتماد کرد. گویا امسال رمضانِ تقویم قمری افتاده روی نوروز تقویم شمسی. دیشب توی عرش به فرشته های آزاد آماده باش داده بودند. من پیچاندم و نرفتم‌. ولی شنیدم که می گفتند: هر سال موقع شروع سال خورشیدی همان کشوری که مرقد امام رضا آنجاست، حسابی ترافیک دعایش بالا می رود. امسال ترافیک رمضان هم هست و کارمان درآمده. باید تعداد فرشته های حامل دعا و آرزوها را در آن نقطه چندبرابر کنیم. به نظرم الکی شلوغش می کنند. هرچقدر هم که باشد به ترافیک شبهای قدر که نمی رسد. ولی خیلی دلم می خواهد بشنوم اول سالشان را با چه دعاهایی شروع می کنند؟ خدا کند کم دعا کنند یا اصلا نکنند که کار ما کم شود. فقط که بردنشان نیست. آن قدر تعداد باجه های پذیرش دعا در رمضان زیاد می شود که به احتمال زیاد هر چه را ببریم مهر قبولی می خورد و باید اجابتش را هم برگردانیم. خوب شد پیچاندم و نرفتم. بدبخت می شد آن که دعایش را به من می سپردند. ممکن بود مهر قبولی بخورد و من رساندن اجابتش را بپیچانم و طفلک به رحمت خدا شک کند! نه ولی اینجور چیزها از زیر چشم دایره نظارت دور نمی ماند. پدرم را درمی آوردند. همین الان هم ممکن است غیبتم به چشمشان آمده باشد. این سحر دیگر اوج کاری شان است. بلند شوم بروم یک حاضری بزنم برگردم. فعلا. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
24.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به قلم فائضه غفارحدادی به خوانش محمد صفرزاده دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan