ریاکار یعنی کافر مضاعف
اهل ریا دور از حقیقت اند و چشم شان به روی حقیقت بسته است خودش را دارد میبیند اصلاً ریا یعنی چه؟ چه کسی ریاکاری میکند؟ کسی که میخواهد واقعیت را مغلوب و وارونه کند آنچه که هست نمیپذیرد چیز دیگری را نشان میدهد که اون نیست شخص ریاکار عملاً چه میکند؟ سعی میکند واقعیت خود را پنهان کند و برای خودش هم پنهان میکند و نادیده میگیرد و میخواهد نبیند با اینکه هست و آن چیزی که نیست میخواهد به جای واقعیت بگذارد، این تزویر است و ریا هم هست. اساسا ریاکار یعنی کافر مضاعف ؛ این در مقیاس وجود شناسی و حقیقت شناسی و جهان هستی کسی که واقعیت و حقیقت را میخواهد نادیده بگیرد. بگو نیست و نابود را به جای واقعیت بگیرد این از کفر بدتر است عین کفر است.
من و هم صحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
اصلاً کلمهٔ کفر، کَفَر معنی لغویاش یعنی پوشاندن است کافر یعنی پوشاننده کافر به کسی گفته میشود که حقیقت را میپوشاند یعنی حتی برای خودش میپوشاند به خودش هم دروغ میگوید یعنی حقیقت را نادیده میگیرد چشم بصیرتش را به روی دین حق میبندد این کفر است ریاکار هم همین کار را میکند و ریاکار واقعیت را نادیده میگیرد یا پنهان میکند و سعی میکند در پنهان کردنش و آنچه که واقعی نیست به جای واقعیت میگذارد این یک نوع کفر است و اگر هم ایمان دارد ظاهری است اما در واقع کفر باطنی است ریاکار کفر باطنی دارد آنچه به زبان میگوید لقلقهٔ زبان است این ظاهر است یعنی ریاکاران، کافرانند در باطن منتهی شاید کافر ظاهری قدری از اون بهتر باشد میدونید چرا؟ برای اینکه کافر واقعی هم چشمش را به روی حقیقت بسته ولی همون حقیقت نابجایی که به جای حقیقت گذاشته را ظاهر میکند حداقل همون ناثواب را ظاهر میکند و ریا نمیکند میگوید من کافرم ولی ریاکار بدتر است که اظهار ایمان میکند ولی کفر باطنی دارد این کفر دو جانبه است این کفر مضاعف است.
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
میخواهم بگویم ریاکار یعنی کافر مضاعف ؛ هم حقیقت را نمیبیند یا چیز دیگر را به جای حقیقت میگذارد و هم همین کار را میخواهد پنهان کند با اظهار ایمان، یعنی اظهار ایمان میکند برای دیگران ولی کافر یکجا پنهان میکند حقیقت را که نرسیده است به آن و خوب کافر شده ولی حالا اون کفرش را پنهان نمیکند شما لحن آیات قرآن کریم را که ببینید در مورد منافقین و ریاکاران سختتر صحبت میکند از کفار، اونها را بدتر از کافرین میداند و قرآن کریم با لحن تند دربارهٔ ریاکاران صحبت میکند و حافظ هم میگوید مبادا که من یک لحظه از عمرم را با شخص ریاکار همنشین و همسخن و همراه باشم و این بلای بزرگی است که اگر در جامعهای رسوخ پیدا کرد خدا نکند.
این میخواهد ریاکاری را بشکند و برای شکستن ریاکار این حرف حافظ اینجا جای دارد؛ ببینید چقدر فصاحت دارد و چقدر بلاغت، اینجا جای این حرف بود برای شکستن ریا که بدترین خصیصهٔ آدمی است و بدترین رذیلت آدمی است که من رذیلتی بدتر از ریا و نفاق در عالم نمیشناسم و حافظ هم نمیشناسد برای اینکه ریاکاری را از بیخ و بن بشکند، میدونید چه میگوید اینجا، بلاغت حافظ است میگوید رطل گران، از گرانان جهان، گران یعنی سنگین، کوه سنگین است، سنگ سنگین است، اینها را ول کن من یک سنگینی را بیشتر دوست دارم و اون سنگینی چیست؟
رطل گران است یعنی بادهٔ می محبت، بادهٔ می رطل گران است، رطل یعنی بادهای که خیلی سنگین است یعنی پر پیمانه است یعنی یک باده پر پیمانه که می و باده حافظ می محبت و معرفت است میگوید اون می گران که هر چه اون می پر مایهتر و سنگینتر و گرانتر باشد اون ما را بس است و با اون است که میشود ریا را شکست از بیخ و بن اینجا رطل گران میخواهد برای شکستن ریا. برای شکستن ریا بادهٔ کم پیمانه و رطل سبک کافی نیست، بادهٔ سنگینی باشد که خُرد کند شیشهٔ ریا را، پر پیمان باشد، اینجا اصلاً بلاغت حافظ ایجاب میکرده که از رطل گران سخن بگوید شاید رطل گران اگر به جای دیگر میگفت این قدر زیبا نبود که اینجا میگوید یعنی بدون عشق و بدون محبت و بدون معرفت نمیشود که انسان از این خودخواهی بیرون بیاید بدون محبت و معرفت، ریاکاری سنگین که از کوه سنگینتر است و رذیلتی از اون بدتر نیست با رطل گرانی میتوان شکست که معرفت و محبت باشد میشود خُرد کرد ریاکاری را.
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
اصلاً ریا از خودپرستی پیدا میشود، چون آدم خودپرست است یعنی خود قلابیاش را ممرستد و ریا میکند
غلامحسین ابراهیمی دینانی
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر/ یادگاری که در این گنبد دوار بماند
«گنبد دوار» معنیاش چیست؟ یادگار یعنی ماندن، در کجا میماند؟ در گنبد دوار, گنبد دوار چیست؟ کل گیتی و کل کهکشان، گنبد است کهکشان و کهکشانِ کهکشانها یک گنبد است حال چرا گنبد است؟ چون مدور است اصل در اَشکال، دایره است و اصلِ در اجسام، کُره است. گیتی دایرهوار است که به گنبد تشبیهش کردهاند گنبد در مساجد اسلامی خیلی معنی داشته است گنبد را چرا به این شکل ساختهاند؟ هزاران شکل هندسی داریم، چرا به شکل دیگری نساختهاند؟ گنبد، شکل گیتی و هستی است هستی دایرهوار است، به شکل گنبد و دوار است عالم ثابت نیست، دوار است عالم دائماً متغیر است گنبد دوار یعنی معنی همچنان باقی است.
عالم نغمه است, از فیثاغورث نقل است که «من موسیقی را از نغمه افلاک شنیدهام» حال عدهای میگویند که این افسانه است ولی معنایی دارد همین امروز پیشرفتهترین علوم عصر ما، فیزیک کوآنتوم است ذره اولیه و بنیادی، در یک نگاه موج است، در یک نگاه ذره است موج جریان دارد یا ثابت است؟ موج جریان دارد و کل این عالم هستی از آن ذره بنیادی تشکیل شده است آن ذره بنیادی موج است، موج متحرک است
حرکت نغمه دارد اگر گوش انسان، گوش شنوایی بود، نغمه آن موج، یعنی نغمه هستی را میشنید آن ذره بنیادی که موج است، نغمه دارد والا شما کنار دریا هم صدای نغمه دریا را میشنوید باد نغمه دارد و عالم نغمه دارد اینها را عُرفای سابق میگفتند ولی به رمز صحبت میکردند در پرده ادبیات ولی امروزه علم فیزیک این را میگوید و به همان اندازه که روح پیچیده و نامعلوم است، ماده هم به همان اندازه پیچیده است امروزه میگویند ذره و عدم قطعیت از این تعابیری که به کار میبرند پس به همان اندازه که روح پیچیده است، ماده هم پیچیده است.
موسیقی، غم فراق است، موسیقی اصیل درونش غم فراغ است نی درونش یک موسیقی فراق است امروزه بیشتر به موسیقیهای شاد روی میآورند ولی ذات موسیقی، غم فراق است فراق از چه چیز؟ دوری از اصل انسان زبانش، زبان موسیقیایی است حال چرا موسیقی غم فراق است؟ فراق از چه چیز؟ فراق از اصل است انسان نمیداند اصلش کجاست، به دنبال اصل خودش میگردد انسان اصل خودش را دوست دارد موسیقی شرقی، اصل موسیقی است و بیشتر از غم فراق حرف میزند فراق هم غربت از اصل است اصل هم موطن اصلی است و موطن اصلی، همان ذات پروردگار است.
انسان اسیر هوسهاست، یک سلسله هوسها در دل دارد، میخواهد با این هوسها بازی کند چرا این هوسها را با خود میکِشد؟ این هوسها را میکِشد تا از دلش بیرون برود یا امتداد آن را بیشتر میکند؟ انسان وقتی در دام هوسهای بیشتر گرفتار میشود، اینجا نیازمند یک جهش است از اینکه یک هوس را بردارید و جایش یک هوس دیگری بگذارید، این راه رهایی نیست مادامی که در زنجیرههای هوس، دست و پای قلب فرو رفته است، زندانی ذهن هستی و زندانی ذهن بودن چقدر سخت است و متأسفانه ۹۰ درصد مردم در زندان ذهن و عادتهایشان هستند که از جامعه گرفتهاند همه مردم از شک میترسند، من هم از شک تعریف نمیکنم شک چیز خوبی نیست و آزاردهنده است، اما شک یک خصلت خوبی دارد، شک اگر بیاید، ذهن را از پیشداوریها پاک میکند انسانها وقتی حرف میزنند، پیشداوری دارند با ذهنیات خودشان پیشداوری میکنند، ولی با آمدن شک،بدون پیشداوری فکر میکنند و میتوانند آزادتر فکر کنند و این میتواند مقدمه یقین باشد.
اما چون مردم در زندان ذهن و عادتها گیر کرده اند و شرطی شده اند به همین علت نمی توانند صحیح و متعالی فکر کنند .
دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگاه دکتر دینانی به حقیقت آتش جهنم
هنر واقعی چیست؟
کلید درک انسان در طبیعت نیست، ولی کلید درک طبیعت در وجود انسان نهفته است. جهان (که طبیعت نیز جزئی از آن است) به سوی قلب انسان مفتوح و گشاده است و البته قلب انسان نیز به سوی خداوند گشوده است. «شرح صدر» از ویژگی های انسان است و موجودات دیگر در این جهان از شرح صدر برخوردار نیستند. تجلی هنر در این جهان به هیچ وجه قابل انکار نیست. اما حقیقت هنر یک چیز بیش از آنکه به طبیعت وابسته باشد، از آثار روح به شمار می آید. اما هنر واقعی چیست ؟
در هنر واقعی فاصله میان «سوژه و ایده» برداشته می شود و تو گویی که عالم ذهن و جهان عین با یکدیگر متحد و یگانه می شوند. در هنر واقعی، نه تنها ذهن و عین همراه و هماهنگ می شوند، بلکه همه قوا و نیروهای درونی و بیرونی انسان نیز هماهنگ گشته و تحت تاثیر هدایت عقل به پیش می روند. انسان در اثر سقوط یا هبوط نخستین، در حجاب شده و به واسطه کوشش عقل و هدایت الهی از جحاب بیرون می آید. انسان به حکم اینکه عاقل است، هنرمند است و هنر نیز لایه های متعدد دارد. لایه های هنر مانند لایه های روح آدمی پیچیده و رازآلود است. با این همه، انسان به این رازانگیزی علاقه مند است و نیازمندی او به هنر، بیش از نیازمندی او به امور مادی و دنیوی شناخته می شود.
عقل و حس و سرّ و عَلَن در انسان است و بزرگی او نیز به همین امر بستگی دارد. انسان به همان اندازه که در کشف واقعیت و حقیقت توانایی دارد، یک اسطوره پرداز بزرگ نیز به شمار می آید. این موجود شگفت انگیز به همان اندازه که از راهنمایی های عقل، بهره مند می شود، بخش بزرگی از زندگی خود را در عدم عقلانیت سپری می کند. در اینجا باید توجه داشت که وقتی گفته می شود «بخش بزرگی از زندگی انسان براساس عقل صورت نمی پذیرد» منظور این است که این بخش از زندگی انسان با عقل در مراتب بالای آن هماهنگ نشده است. زیرا عقل دارای مراتب متفاوت است و هرکسی در مرتبه ای از مراتب آن قرار می گیرد. بنابراین اگر عقل در همه مراتب آن در نظر گرفته شود، هیچ امری در عالم از دایره داوری آن برکنار نمی ماند.
غلامحسین ابراهیمی دینانی
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
رسیدن به حقیقت جز از طریق انسان کامل میسر نیست....
آتشینا آب حیوان از کجا آوردهای/
دانم این باری که الحق جان فزا آوردهای/
مولوی
در مصرع اول منظور از آتشینا یک انسان است آتش چند خصلت دارد:اول آنکه آتش همیشه بالا رونده است دوم اینکه گرما دهنده است و سوم اینکه هرچیزی را از جنس خودش می کند وچهارم اینکه نوردهنده و روشنی بخش است نار بی نور وجود ندارد جز جهنم,مولوی از مجموع صفات آتش دوخصلت روشنی بخش و بالاروندگی را برگزیده در مورد انسان.
اگر انسان بالانرود یعنی متعالی نشود یا توقف می کند یا به پستی تنزل پیدا می کندپس انسان باید مرتب در حال تعالی باشد نور بدهد و روشن شود حال سؤالی مطرح می شود که روشنی انسان به چیست ؟
چون انسان دارای عقل و ادراک است پس نور می دهد,روشنایی عقل بیشتر است یا روشنایی آتش ؟!
اگر عقل نباشد حتی روشنایی آتش هم قابل ادراک نیست و روشنایی عقل به کسب معرفت است .
داروین و لامارک تئوری ارائه دادند مبنی براینکه جانداران تکامل می یابند و انسان تکامل یافته حیوان و میمون است که این حرف مورد قبول عقلای عالم قرار نگرفت زیرا تبدیل انواع حرف بی اساسی است و ذات تغییر نخواهد کرد اما اندیشمندی حرف حکیمانه ای زده و گفته من این تکامل را قبول ندارم بلکه نگرانی من این است که انسان حیوان شود,واقعیت این است که انسان هم نمی تواند حیوان شود ولی می تواند حیوان صفت شود و طبعش عوض گردد.
انسان عقل دارد و عقل هم نور دارد و روشنایی می بخشد اما در ادامه شعر می گوید بر اثر آتشی بودن عقلانی آب حیوان بدست آوردی حال آب حیوان یعنی چی ؟آب حیوان در ظلمات است و آن کسی که به دنبال پیداکردن آب حیوان بود حضرت خضر بود اما چرا آب در ظلمات است و چرا آب,حیوان است ؟
باید گفت آب حیوان,یعنی آب زنده است حیوان از حیات است و حیات به آب
بسته است (وجعلنا من الماء کل شئ)
پس آب حیوان ,زنده است و زنده می کند حالا چرا در تاریکی و ظلمت است ؟
دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی
مسئله خیر و شر در عالم، فلسفیترین بحث است و همیشه مطرح بوده و مطرح خواهد بود عالم سرشار از خوبیها و بدیهاست و کسی نمیتواند بگوید بدی در عالم نیست کسی هم نمیتواند ادعا کند که خوبی در عالم نیست هر دو در عالم است شب و روز با هم هستند حالا آیا همیشه روز باید باشد، یا همیشه شب باید باشد؟ یا اینکه شب و روز با هم باشد همیشه تابستان باشد یا همیشه زمستان باشد؟ شاید اگر بدی معنی نداشت، آن وقت نمیدانستند که خوبی معنی دارد یا نه؟ یا اگر اصلاً خوبی نبود، بدی چه معنی داشت؟عظمت، اهمیت، تقدم و اصالت با خوبیهاست انسان هم غضب دارد و هم رحمت هم خنده دارد و هم گریه دارد آیا اگر انسان همیشه میخندید و گریه نمیدانست چیست، خوب بود؟ در این زوجیت یک حکمتی است دیالکتیک توحیدی زوجین فقط بین زن و مرد نیست، بین همه چیز زوجیت است حالا این زوجیت که شما در عالم از ذره تا کهکشان میبینید، این را در یک سطح کلیتر در خوبی و بدی دارید بنابراین زیبایی عالم در همین است این تقابل زیبایی میآورد تنوع زیبایی میآورد، یکنواختی ملالانگیز است منتهی تفکر بعضی آدمیان و نوع اندیشهشان طوری است که یا فقط خوبی را میبینند و یا فقط بدی را میبینند بعضیها هم خوبی میبینند و هم بدی را میبینند اینجا میتوانیم بگوییم که بدی نسبی است زهر عقرب برای ما بد است ولی برای عقرب خوب است زهر مار هم همینطور بنابراین بد، نسبی است ولی خوب مطلق است.
🌹پس بد مطلق نباشد در جهان/بد به نسبت باشد این را هم بدان
اگر هم بدِ نسبی باشد و هم خوبِ نسبی باشد، نسبی بدون مطلق معنی ندارد حالا ممکن است کسی خوبی را نبیند، کسی که خوبی را نمیبیند، چشمش نسبینگراست ولی خوب، مطلق است حق تعالی، خوبی محض است، بدی در او راهی ندارد، آفرینش هم خوب است اما در درون این خوبی، به نسبت یک جاهایی بد دیده میشود انسان با تفکر میتواند همه چیز را حل کند، تفکر تنها چیزی است که غایب واقعی را حاضر میکند و تنهایی چیزی است که میتواند از تن انسان فاصله بگیرد. تفکر من از تن من و از جهان فاصله میگیرد، ولی تن من نمیتواند از جهان خارج شود.
🌹(قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنی و فرادی ثم تتفکروا )
دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی
انسان دو نوع تمایلات دارد بچهای که متولد میشود از بدو تولد تا هنگام مرگ یک سلسله تمایلات دارد، خواستههای انسان رنگارنگ است، تمایلات و خواستههای انسان را میتوان تقسیمبندی کرد انسان یک تمایلات درجه اول دارد و یک تمایلات درجه دوم دارد تمایلات درجه اول، خواستههای نفسانی است خوراک، پوشاک، پول، مقام و مسائل جنسی، جزو تمایلات درجه اول است اما عدالت جزو تمایلات درجه دوم انسان است انسان حقیقت و معنی را میخواهد تمایلات درجه اول چیزهای روزمره و زودگذر را میخواهد تمایلات درجه دوم چیزهای بالاتر میخواهد حالا اگر بین این دو تمایلات، تعارض برقرار شد، انسان متفکر چه کاری میکند؟ تمایلات درجه دوم را ترجیح میدهد تفکر تنها چیزی است که پرده از نمود برمیدارد از روی صورت ظاهر، پرده برمیدارد آیا در سطح ظواهر توقف کنیم یا با تفکر از روی صورت ظاهر، پرده برداریم؟ چه کسی و چه خصلتی در انسان از صورت ظواهر پرده برمیدارد؟ تفکر است پس تفکر، صورت را از روی ظاهر برمیدارد و به عمق معنی میرود و هر چه هم به عمق برود، با پرده دیگری روبرو میشود.
🌹آن قدر می رو به پایانش مرس
کار ما پرده برداشتن از روی حقیقت و عالم معنی است و این خصلت را تفکر آدمی دارد حیوانات ندارند.
دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی
حضرت علی (ع)به فرزندش می فرماید:
(یَا بُنَیَّ اِجْعَلْ نَفْسَكَ مِیزَاناً فِیمَا بَیْنَكَ وَ بَیْنَ غَیْرِكَ فَأَحْبِبْ لِغَیْرِكَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ اِكْرَهْ لَهُ مَا تَكْرَهُ لَهَا وَ لاَ تَظْلِمْ كَمَا لاَ تُحِبُّ )تمام موازین اخلاقی در این جمله نهفته است:آنچه که برای خود می پسندی برای دیگران بپسند وآنچه که برای خود نمی پسندی برای دیگران نپسند واین جوهر اخلاق است.
حضرت زهرا (س)هم می فرمایند:
( أَحْسِنْ كَمَا تُحِبُّ أَنْ يُحْسَنَ إِلَيْكَ وَ اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَيْرِكَ)
اولین آموزه در این توصیه ها دوری از عجب وتکبر و خود بزرگ بینی است
همین توصیه ها و جملات موجب اصلاح جامعه خواهد شد.
(انظر وجهک کل وقت فی المرآه ان کان محسنا فزد احسانه وان کان قبیحا ولا تجمع بین القبیحین )
ما دو آینه داریم آینه ظاهری که صورت را در آن میبینیم و عیبی را دیدیم اصلاح می کنیم اما باطن را در چه آینه ایی میبینیم ؟در آینه عقل وحکم خداوند و کتب آسمانی .
ناهمواریهای درون را باید در آینه عقل درست که میزان همه چیز است دید عقل هم آینه است وهم میزان است.
🌹آینه گر عیب تو بنمود راست/خود شکن آینه شکستن خطاست
عقل آینه ای است که می توان جمال یار یعنی خداوند را در آن دید.
🌹باید با زبان تفکر به تفکر بگوییم که ای تفکر که زشتی را از زیبایی جدا میکنی و صحیح را از خطا جدا میکنی، صحیح را از خطا در خودت اصلاح کن خودت هم دچار خطا میشوی، تفکر هم دچار خطا میشود، تفکری که صحیح را از خطا تشخیص میدهد، گاهی ممکن است خطا برود پس وقتی تفکر میتواند زشت و زیبا را از هم جدا کند که خود را تصحیح کند اگر خودش را تصحیح کرد، میتواند زشت و زیبا را بفهمد و خوبی را از بدی بفهمد حالا چگونه خودش را اصلاح کند؟ تفکر هم یک ظاهر و یک باطنی دارد، باید با تأمل در خود بیاندیشد، موازین منطقی را رعایت کند، خود را در مرحله اول تصحیح کند و با چشم منطقی تصحیح شدهی الهی به عالم نگاه کند آن وقت میفهمد که چه زشت است و چه زیباست ولی ما متأسفانه با(چشم ظاهر) به عالم نگاه میکنیم، نه با چشم تفکر.
دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی
7.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاکم ظالم خرد مردم را از بین می برد.
مختصری درباره شبهه آکل و مأکول
شبهه آکل و مأکول شبه ای معروف و دیرینه در باب معاد جسمانی است که بسیاری از متکلمان درباره آن سخن گفته اند. معاد و زندگی پس از مرگ ، یکی از اصول اعتقادی مسلمانان است که بحث درباره آن کمتر از گفتگو درباره توحید نیست ؛ زیرا افزون بر اینکه منکران مبدأ ، معاد را انکار کرده اند ، برخی از معتقدان به مبدأ نیز درباره روز رستاخیز ، به ویژه معاد جسمانی ، اظهار تردید کرده ، در این باب به القای شبهه پرداخته اند. اگر پیچیدگی و بغرنج بودن ، عاملی برای طرح و بحث شبهه درباره مسأله معاد به شمار آید ، عواملی دیگر نیز هست که نباید آنها را نادیده انگاشت.
انگیزه انکار معاد
یکی از این عوامل که در قرآن مجید نیز به آن اشاره شده ، به این صورت قابل تقریر است : اعتقاد به روز واپسین و دیدن پاداش و کیفر ، مایه پیدایش تعهد و پذیرش مسئولیت است و انسان را از هوس رانی و تبهکاری باز می دارد. از این رو ، کسانی که هوسران و متمایل به پیروی از شهوات خویشند ، انکار معاد را ، به قصد توجیه تبهکاریها و پیروی از شهوات خویش ، عاملی عمده میشناسند. این معنی را از این آیات میتوان دریافت : { أيحسب الإنسان ألن يجمع عظامة ( ۳ ) بلی قادرين على أن نسوى بنائه ( ۴ ) بل يريد الإنسان ليفجر أمامه ) آیا انسان میپندارد که ما استخوانهای او را گرد نمی آوریم ؟ آری ، ما تواناییم بر اینکه حتی سر انگشتان او را بسازیم ، ولی انسان میخواهد آنچه را پیش روی اوست از انگیختن و رستاخیز دروغ شمارد. بر این پایه ، میتوان گفت انگیزه کسان برای انکار معاد ، تنها شبهه علمی نیست ، بلکه فرار از پذیرش مسئولیت و پیروی از خواسته های نفسانی نیز عامل بزرگی در این مورد به شمار می آید .
تاریخچه این شبهه
در میان شبهه های باب معاد شبهه « آکل و مأکول » از همه معروف تر است. تاریخ دقیق پیدایش این شبهه و نام نخستین کسی که آن را مطرح ساخته ، به روشنی معلوم نیست ، ولی در قدمت آن نمی توان تردید کرد. این شبهه از اوایل پیدایش بحثهای کلامی و فلسفی در میان اندیشه وران مسلمان مطرح شده شده است . نخست به صورت مجمل در آثار ابواسحاق ابراهيم بن اسحاق بن ابی سهل نوبختی ( سده ۴ ق ) و ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا ( ۴۲۸ ق ) مطرح و سپس در کتابهای دانشمندانی چون محمد بن طوسی ( ۴۶۰ ق ) ، محمد بن محمد غزالی ( ۵۰۵ ق ) ، فخرالدین رازی ( ۶۰۶ ق ) ، نصیرالدین طوسی ( د . ۶۷۲ ق ) ، حسن بن یوسف چلی ( ۷۲۶ ق ) ، قاضی عضدالدین ایجی ( ۷۵۶ ق ) و سعدالدین تفتازانی ( ۷۹۸ ق ) ، نحوه طرح و راه حلهای پیشنهادی و دلایل و ارائه شده گسترش یافته و سرانجام در آثار متأخرانی مانند مقداد بن عبدالله حلی ( ۸۲۶ ق ) ، صدرالدین شیرازی ( ۱۰۵۰ ق ) ، اسماعیل طبری نوری و جز ایشان بحث مستوفی درباره آن انجام گرفته است.
تقریر اجمالی
تقریر شبهه به طور فشرده چنین است : اگر انسانی معین غذای انسان دیگر شود ، اجزای مأکول در روز واپسین یا در بدن آکل باز می گردد و یا در بدن مأکول . به هر صورت که فرض شود ، بدن یکی از آن دو به صورت کامل در روز رستاخیز محشور نخواهد شد. اکنون اگر فرض شود که آکل کافر است و مأکول مؤمن ، شبهه قویتر و اشکال بیشتر می شود ؛ زیرا لازمه این فرض این است که یا مؤمن مطيع معذب باشد یا کافر عاصی متنعم. حاج ملاهادی سبزواری به هنگام طرح معاد جسمانی ، شبهه أکل و مأکول را شبه ای دشوار به شمار آورده است.
وی می گوید : « اگر انسان غذای انسانی شود ، اجزای مأکول یا در بدن آکل باز می گردد یا در بدن مأکول . هرکدام باشد ، یکی از آن دو عود نکند بالتمام . نیز اگر کافر مؤمنی را بخورد ، تعذیب مؤمن مطیع یا تنعیم کافر لازم آید»
تقرير مفصل تر
قائل شدن به معاد جسمانی ، مستلزم امر محال است و چیزی که مستلزم امر محال باشد ، خود نیز محال است . بیان ملازمه این است که اگر همه اجزای بدن یک انسان به طور کامل خوراک انسانی دیگر پاسخ آن شود ، در مسأله معاد با یکی از این پنج فرض رو به رو خواهیم بود :
1. اجزای هر یک از آکل و مأکول در روز رستاخیز به گونه مستقل و منفرد باز خواهد گشت
2. آنچه باز خواهد گشت ، تنها اجزای بدن اکل خواهد بود نه مأکول
3. آنچه باز خواهد گشت ، تنها اجزای بدن مأکول خواهد بود نه آکل
4. اجزای آکل و مأکول در یک بدن محشور خواهد شد.
5. نه اجزای بدن آکل محشور خواهد شد ، نه اجزای بدن مأکول .
از این میان ، چهار فرض نخست ، محال است و فرض پنجم مستلزم نفی معاد جسمانی . پس در هر حال معاد جسمانی محال یا منتفی است.
شرح آن بدین سان است : فرض اول مستلزم این است که یک جزء مشخص و معین ، همز مان جزو دو شخص مختلف گردد و این بی گمان باطل است .
در فرض دوم و سوم افزون بر اینکه با محذور ترجیح بلامرجح روبه رو می شویم ، عقیده به بازگشت همه افراد بشر در روز رستاخیز باطل میشود .
فرض چهارم مستلزم اجتماع دو نفس در یک بدن است و این نیز ضرورتاً باطل است .
فرض پنجم مستلزم نفی معاد است . منکران معاد جسمانی مقصود خود را در این فرض می یابند . اکنون اگر شخص آکل کافر و شخص مأكول مؤمن فرض شود ، افزون بر اشکالات یاد شده ، در فرض چهارم اشکال دیگری مطرح می گردد ، بدین ترتیب یک بدن در آن واحد هم معذب باشد و هم منتعم. باید توجه داشت که این شبهه تنها به مأکول واقع شدن مستقیم انسان به وسیله انسان دیگر اختصاص ندارد ، بلکه میتوان آن را بسیار گسترده تر مطرح ساخت . شک نیست که انسان پس از مرگ بدل به خاک می شود و مسلم است که با گذشت زمان ، بدن خاک شده جذب ریشه گیاهان میشود و به صورت میوه و انواع محصولات گیاهی در دسترس انسان و دیگر جانداران قرار می گیرد . با توجه به اینکه انسان از محصولات گیاهی تغذیه میکند و یا جانداران آن محصولات را می خورند و سپس گوشت آنها از راه تغذیه جزو بدن انسان می شود ، شبهه آکل و مأکول باز به میان می آید.
دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی
(جواب شبهه بعدا نقل خواهد شد.)