eitaa logo
قرآن و حدیث در زندگی - احیاء
1.4هزار دنبال‌کننده
165 عکس
48 ویدیو
71 فایل
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ بازخورد دادن نسبت به پیام‌های کانال: @masoudi_admin ارتباط با احمد میرزایی: 📧 @chmail.ir" rel="nofollow" target="_blank">ahmadmy1370@chmail.ir ۰۹۱۵۶۴۹۲۳۳۷ از طریق پیام‌رسان ایتا(در بازه دو هفته ان شاء الله پاسخ داده خواهد شد) سایت دین‌شناسی احیاء: 🌐www.dinshenasi.com
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم ۴ 🖋 خاطره‌ای جالب از ازدواج استاد معماریانی! می‌گفتند: من مشکلات زیادی داشتم. از سن ۱۹ سالگی، مشکلات مالی فراوانی به دلیل شرایط پدر و عمو و ... برایم ایجاد شده بود. در حاشیه‌ی همه‌ی این مشکلات، که بسیار شدید بود، تصمیم گرفتم ازدواج بکنم! یکی از بستگان موردی را در شهری از شهرهای اطراف مشهد هماهنگ کردند و ما بعد از چندین جلسه رفت و آمد، بالاخره به توافق رسیدیم و من هم به آن خانم علاقه‌مند شده بودم. در جلسه‌ی آخر، خانواده‌ی دختر با وجود اینکه کاملا مذهبی بودند، گفتند ما در شب عروسی، خیلی به بستگان سخت نمی‌گیریم و به قول معروف یک شب هزار شب نمی‌شود و ممکن است، آن‌ها کارهایی انجام بدهند. من شل شدم! به پدرم گفتم نظر شما چیست. دوست داشتم پدرم مخالفت می‌کردند! اما پدرم گفتند: خودت می‌دانی! من دخالت نمی‌کنم!!! با رفقای مسجد الجواد و چند طلبه مشورت کردم و هر کس چیزی می‌گفت! علاقه‌ای هم که به وجود آمده بود، اذیتم می‌کرد. چندین بار با گریه به حرم رفتم و بالاخره روز ششم، بعد از مناجات با حضرت رضا(علیه‌السلام)، یک‌دل شدم و تصمیم گرفتم که بگویم نه! در بین راه یکی از دوستان مرا دید و احوالم را پرسید! من هم گفتم: بی‌خیال این مورد شدم. ایشان هم یک آدرسی داد و گفت فلان خانواده دختر بسیار خوبی دارند و آدرسش هم فلان است. این آدرس را به مادرت بده. من هم اتفاقا از دور نسبت به آن خانواده شناخت داشتم ولی به خود جرأت فکر کردن در مورد آن‌ها را هم نمی‌دادم، خصوصا که از نظر مالی سطحشان از ما بالاتر بود. من در مسجد الجواد، مدت‌ها تدریس می‌کردم. سعی می‌کردم به افراد محروم کمک کنم. یکی از بچه‌های مسجد، پدرش شهید شده بود و بعد از شهادت پدر، خیلی به هم ریخت و من خیلی سعی کردم از او حمایت کنم. مادرش در همان روزی که من تصمیم بر «نه» گفتن داشتم و در حال برگشت به خانه بودم، به منزل مادر ما آمده بود و گفته بود: «آقازاده‌ی شما خیلی هوای پسر ما را دارد. خدا خیرش دهد. من با خودم هر چه فکر کردم که چطور از ایشان تشکر کنم، به نظرم آمد بهترین کار این است که دختر خوبی که در بستگانمان داریم بابت ازدواج معرفی کنم.» وقتی من به خانه آمدم، به مادرم آدرس منزلی که به من داده بودند، نشان دادم و مادرم هم آدرس دیگری که به او داده شده بود، به من نشان داد. آدرس‌ها از دو زاویه مختلف داده شده بودند ولی هر دو، یک آدرس بود! یکی مثلا از طرف خیابان فلان بود و دیگری از طرف خیابانی دیگر ولی در نهایت کوچه و پلاک و شخص، مربوط به یک خانواده بود!! خلاصه اینکه ما خواستگاری رفتیم و خانواده‌ی آن‌ها که همه از نظر مالی شخصیت‌هایی بودند، به منزل پدر ما آمدند! پدر ما هم که خودش شرایط مالی چندان خوبی نداشت گفت: این پسر من همین است که هست! آسمان جُل! کار درستی هم ندارد! بنده خدا پدرم، تصورش از کار، همین استخدامی‌ها بود و کارهای من را کار حساب نمی‌کرد! مادرم هنوز هم من را بیکار می‌داند! خلاصه اینکه شرایط مالی نامساعد خودشان و ما به اضافه‌ی کلی عیب و نقص از ما، همه را صاف گذاشت کف دست آن‌ها! مادرم هر چه تلاش کرد پدرم چیزی نگوید، پدرم با اصرار، با صریح‌ترین ادبیات، هر چی می‌توانست عیب از ما بگیرد، گفت! بعد پدرم گفت: اما من برای پسرم، سرمایه‌هایی را کنار گذاشته‌ام! من با خودم گفتم: پدرم چه سرمایه‌ای دارد!؟ یکی از افراد آن خانواده که دورادور شناختی نسبت به ما داشت، گفت شاید فلان زمین را می‌گویید. بله من مطمئن بودم که شما برای فرزندتان برنامه‌هایی دارید! پدرم هم خیلی صریح حرف آن رابط را رد کرد و گفت نه! آن هم فلان مشکلات را دارد و خلاصه همه چیز را شست و برد! بعد پدرم گفت: من خودم سعی کردم در زندگی سه خصلت را همواره داشته باشم! قناعت و توکل و عزت نفس. من جدا سعی کردم این سه خصلت را به پسرم هم منتقل کنم و پسرم واقعا این سه خصلت را دارد. اگر فکر می‌کنید این سه خصلت ارزشی ندارد و مثلا با آن یک کیلو سبزی به انسان نمی‌دهند، دخترتان را به ایشان ندهید! چون پسر من چیزی جز این سه خصلت ندارد!!!! بعد از اینکه آن‌ها رفتند به پدرم گفتم: خداییش! اگر واسه آبجی، کسی این طوری می‌آمد، به او بله می‌گفتی؟! پدرم گفت: من تا آبجی تو بزرگ شود و بخواهم عروسش کنم، عمر نمی‌کنم و من پیرتر و بیمارتر از این حرف‌ها هستم و لذا این مشکل توست و تو باید او را عروس کنی!!!! ولی اگر کسی آمد که نصف من صداقت به خرج داد، توصیه می‌کنم که او را رد نکنید! خلاصه اینکه این خانواده با وجود اختلاف سطحی که داشتند و ....، بله گفتند و الحمد لله این ازدواج که خیرات و برکات زیادی تا حالا داشته است، شکل گرفت! @mirzaei_ehya