بسم الله الرحمن الرحیم
#خاطره ۶
#نظام_ولایت
#هدایت_الهی
#عمل_به_دانسته
اربعین چند سال پیش بود که با همسرم به پیادهروی برای زیارت سیدالشهداء صلوات الله علیه رفته بودم.
در نزدیکی ورودی کربلا، ذرت بوداده در دست افراد دیده میشد.
از رو به رو مردی هیکلی و چاق از مقابل جمعیت به سمت ما میآمد. یک کاسهی کوچک پف فیلا در دستش بود! وقتی به من رسید، کاسه را به من تعارف کرد!
من هم که اصلا میل نداشتم، گفتم: نمیخورم!
اصرار کرد و گفت: حاج آقا! ناز نکن! بگیــــر دیـــــگه...
خلاصه به زور به من داد و رفت!
من که اصلا میل نداشتم، به همسرم تعارف کردم و گفتم: خانم! میخوری؟!
گفت: نه!
بار زیادی داشتم! به همین دلیل کاسه اگرچه کوچک بود، ولی بر دستانم سنگینی میکرد و مزاحم بود.
شاید ده دقیقهای کاسه به دست به پیادهروی ادامه دادم.
دوباره به همسرم گفتم: میخوری؟ گفت: نه!
به سمت راست خود رو کردم و کسی که اتفاقا در آن لحظه کنارم بود، کاسه را تعارف کردم!
گفتم: حاجی! میخوری؟
بهتش زد! چشمانش قرمز شد و شاید اشکی هم از چشمانش جاری شد! با حالتی منقلبشده، کاسه را از دستم گرفت!
تعجب کردم ولی خیلی اعتنا نکردم. به مسیر ادامه دادم.
بعد از چند دقیقه، دستی بر شانهام خورد! برگشتم. دو نفر بودند. یکی از آنها گفت: حاجی! ما را میشناسی؟!؟
گفتم: نه! گفتند: ما کنار آن کسی بودیم که به او پف فیلا دادی!
گفتم: بله. یادم آمد. شما آنجا بودید!
گفتند: ذرت را به چه حسابی به دوست ما دادی!؟
گفتم: میل نداشتم و خانمم نخورد، اتفاقا ایشان در کنارم قرار گرفته بود، به او تعارف کردم!
گفتند: رفیق ما بعد از گرفتن ذرت خیلی منقلب شد! آخر چند لحظه قبل وقتی در دست مردم ذرت دید ولی جایی برای گرفتن آن پیدا نکرد، رو به کربلا کرد و گفت:
امام حسین در این مسیر همه چی به ما دادی! ذرت ندادی!
شاید چند ثانیه از این حرفش نگذشته بود که شما به او ذرت تعارف کردی.
من با خودم فکر کردم! این جوان چند ثانیه از خواستهاش نگذشته بود که حاجتش برآورده شد! اما من چندین دقیقه بود که ذرتها در دستم بود! نفر قبلی هم واسطهای برای رساندن بود. شاید قبل از او هم واسطهای در کار بوده است. بنا بود که مقدمات حاجتی که هنوز شخص آن را نخواسته است، از قبل فراهم شود تا زمانی که حاجتش را خواست، به او برسد!
نظام هدایت خدا نیز چنین است. اگر گلی شایستهی رسیدن آب هدایت یا علم یا نور یا تقوا باشد، لولههایی دست اندر کارِ رساندن آب به گل هستند.
کسی که شایستهی پف فیلا باشد، به او پف فیلا میرسد. کسی که شایستهی علم باشد، به او علم میرسد و کسی که شایستهی هدایت باشد، به او هدایت میرسد.
کسی که شایسته لوله و کانال پف فیلا باشد، مثل من، واسطه پف فیلا میشود.
کسی که شایستهی کانال علم و تقوا باشد، واسطهی علم و تقوا میشود.
یک عده شاهراههای هدایت هستند و حتی لولهها و کانالها هم از طریق آنها تغذیه میشوند.
یک عده هم مثل من، واسطهی آخر هستند که به پای گل آنچه باید برسانند، میرسانند.
👈 در نظام ولایت، آنچه باید به اهلش برسد، خواهد رسید. مهم این است که اهل واسطهگری یا اهل دریافت باشیم.
👈 واسطه را خودشان فراهم میکنند. مقدمات حتی بدون هماهنگی کانالها و لولهها فراهم میشود. حتی بدون آگاهی لولهها، در جایی که باید واسطهها کنار یکدیگر قرار میگیرند تا آنچه باید را به بعدی برسانند تا در زمان خاص خود، آنچه بایسته است، رخ بدهد!
🔍 اگر جایی احساس میکنیم که به بنبست خوردهایم و مشکل حل نمیشود، مشکل در عمل نکردن به دانستههاست و الا اگر به آنها عمل کنیم، لیاقت پیدا میکنیم و از اسبابی که بایسته است، آنچه باید به ما برسد، میرسد!
@mirzaei_ehya
بسم الله الرحمن الرحیم
#خاطره ۷
#نظام_ولایت
#هدایت_الهی
#عمل_به_دانسته
🖋 استادی تعریف میکرد: در ایامی به دلایل مشغلهی بسیار زیاد، فرصت پیگیری برخی از سؤالات درونی خود را نداشتم.
از طرفی مشغلهها هم به صورتی بود که یقینا وظیفهی اول من، وقتگذاری برای آنها بود و یقینا حق نداشتم حتی درصدی از آنها را بکاهم.
از این مسأله ناراحت بودم.
نزدیک عصر بود. زنک خانه زده شد. من مجرد و تک و تنها در آن منزل زندگی میکردم. دم در رفتم. یکی از آشنایان بود! از من ده سالی بزرگتر بود. از نظر علمی سواد چندانی نداشت. تا پیشدانشگاهی خوانده بود. مدتی بود که در مغازهای شاگردی میکرد.
او را به داخل خانه راه دادم.
شروع کرد به حرف زدن! تقریبا به جز وسط نماز و چند لحظه که دستشویی رفته بود، بقیهی اوقاتی که در خانه بود، یکسره حرف میزد.
عجیب اینکه حرفهای حسابی میزد. من در آن روزها، دغدغهام جواب سؤالاتی بود که او داشت آنها را جواب میداد.
تا ساعت ۳ شب حرف زد و بعد از خانه من بیرون رفت. خیلی عجیب بود. چندین ساعت حرف زده بود و تمامی سؤالاتی که در آن مدت داشتم پاسخ داده شده بود.
۲، ۳ ماه بعد، دوباره مشابه همین صحنه تکرار شد. نمیخواستم این بار او را به خانه راه بدهم، چون سرم خیلی شلوغ بود ولی او به زور آمد و این بار هم تا پاسی از شب حرف زد و رفت و دوباره من جواب همهی سؤالات خود را گرفته بودم.
یک بار به من زنگ زد و گفت: «بیا برویم فلانجا هیئت!» من هم که خیلی سرم شلوغ بود، معذرتخواهی کردم ولی حریفش نشدم. آن قدر اصرار کرد که ناچار شدم بروم. در آنجا ۲ سخنران، یکی پس از دیگری سخنرانی کردند. سخنران اول، جواب برخی از سؤالات آن روزها را داد و سخنران بعدی، جواب برخی دیگر از سؤالات را! وقتی داشتم از مجلس بلند میشدم با خودم گفتم: «هنوز یک سؤال باقی مانده است». وقتی بیرون مجلس آمدم، آن آشنا قبل از اینکه سوار موتورش شود و برود به من گفت: «فلانی! راستی یادم رفت به تو یک چیزی را بگویم.» بعد یک چیزی گفت که جواب سؤال آخرم بود.
تا زمانی که من آن مشغلهها را داشتم، ارتباطم با آن فرد اینگونه بود و از زمانی که آن مشغلهی من به صورتی شد که فرصت پیگیری برخی از مسائل را پیدا کردم، دیگر آن فرد، مأموریتش تمام شده بود و دیگر ارتباطاتش با من از آن سنخ نبود.
👈 برخی خیلی به استاد اخلاق و مرشد اهمیت میدهند. در توصیههایشان افراد را موظف میکنند که به دنبال استاد اخلاق بگردند. حتی گاهی گفته میشود که اگر ۵۰ سال به دنبال استاد اخلاق بگردیم و بعد از آن به او برسیم، عمرمان تلف نشده است.
✅ اما تفکری دیگر وجود دارد که اگرچه توصیه میکند که انسان خود را در معرض موعظه قرار بدهد، اما اصل را عمل به دانستهها میداند، نه پیدا کردن استاد برای رسیدن به دانستههای جدید!
💡به تعبیر برخی از اساتید، وعدهی قطعی الهی است که کسی که تلاش مخلصانه داشته باشد و به آنچه میداند عمل کند، خداوند هم استاد مناسبش را نصیبش کند. بعد میفرمودند صد جای قرآن دلیل دارد که یک موردش را میگویم:
وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا:
و کسانی که در راه ما تلاش کنند به تحقیق به راههایمان هدایت خواهیم کرد.
و بعد هم میفرمودند که اگر لازم باشد که برای کسی خود آقا امام زمان(عج) استادی کند خدا هم ایشان را میفرستد. و بعد میفرمودند که لازم نیست دنبال استاد رفتن و این با خداست. شما خودت آنچه میدانی عمل کن، خود خدا استادش را روزیات میکند به طوری که نمیخواهی او را به منزلت راه دهی به زور وارد منزلت میشود و پیامی که باید به تو برساند را میرساند.
🔍 البته بر اساس آیهی مبارکه دو شرط دارد. یکی جهاد و تلاش که شرط اول است و دوم «فینا» بودن این تلاشها یعنی مخلصانبودن آنها.
بعد میفرمودند: ما از اساتید خود عبور نمیکنیم و در آنها میمانیم و الا خداوند استاد بالاتر را میفرستد.
دقیقا مانند کودکی عمل میکنیم که دائما «تکرار پایه» میشود و از استاد سال اول به دوم عبور نمیکند.
🔹️ بعد میفرمودند: استاد تو، همان کودک یا برادر کوچک یا خواهر کوچک یا همسر توست! آن زمانی که به تو اشتباهت را تذکر میدهد، استادی تو را به عهده گرفته است و تو برای اینکه پررو نشود، اشتباه خود را توجیه میکنی و این چنین در همان پایهی تحصیلی میمانی و از استادت عبور نمیکنی!
اگر از استاد کوچکت عبور کردی و اشکال خود را پذیرفتی و خاضعانه از او تشکر کردی، آنگاه استاد بعدی را خدا خواهد فرستاد تا اینکه اگر استادی باقی نماند که صلاحیت استادی تو را داشته باشد، خداوند متعال خود امام عصر(عج) را برای استادی تو خواهد فرستاد.
🔺️لذا هرگاه به بنبست رسیدید، بدانید که به دانستههای خود عمل نکردهاید و الا وعدهی قطعی خداست که اگر کسی به دانستههای خود عمل کند، خدا به او آنچه نمیداند خواهد آموخت.
@mirzaei_ehya