eitaa logo
قرآن و حدیث در زندگی - احیاء
1.4هزار دنبال‌کننده
165 عکس
48 ویدیو
71 فایل
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ بازخورد دادن نسبت به پیام‌های کانال: @masoudi_admin ارتباط با احمد میرزایی: 📧 @chmail.ir" rel="nofollow" target="_blank">ahmadmy1370@chmail.ir ۰۹۱۵۶۴۹۲۳۳۷ از طریق پیام‌رسان ایتا(در بازه دو هفته ان شاء الله پاسخ داده خواهد شد) سایت دین‌شناسی احیاء: 🌐www.dinshenasi.com
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم ۳ 🖋 یکی از اساتید، خاطره‌ی جالبی داشتند! می‌گفتند: پدرم برخی اوقات، کارهای خاصی می‌کردند! یک بار زمانی که من دانشجو بودم، خود را برای امتحان یک درس خیلی مهم رشته‌ی تحصیلی آماده کرده بودم! خیلی خوانده بودم و آماده بودم که بروم و نمره خوبی بگیرم! یک ساعت به امتحان مانده بود که کم کم داشتم برای رفتن به دانشگاه حاضر می‌شدم! به پدرم گفتم: پدرجان کاری ندارید؟! من دارم می‌روم دانشگاه! امتحان مهمی دارم! پدرم فرمودند: نمی‌خواهد بروی دانشگاه!!! من یک لحظه به فکر فرو رفتم و جدی نگرفتم و چند دقیقه‌ای رفتم داخل اتاق و بعد از ده دقیقه، دوباره آمدم که از منزل بیرون بروم! به پدرم گفتم: پدر جان کاری ندارید؟! پدرم فرمودند: الکی سؤال می‌پرسی؟! می‌گویم نمی‌خواهد بروی دانشگاه! نمی‌دانستم چه کنم! آن زمان، موبایل نبود! رفتم داخل اتاق و با تلفن به منزل یکی از رفقای طلبه‌ام زنگ زدم و ماجرا را تعریف کردم! گفتم چه کنم؟! رفیقم گفت: اول مطمئن شو که پدرت حالش خوب است و این حرفی که می‌زند جدی است! من گوشی را گذاشتم و دوباره سراغ پدرم آمدم. ایشان بدون اینکه من چیزی بگویم فرمودند: قلم و کاغذ بیاور! من آوردم. ایشان نوشتند: اینجانب فلانی در کمال صحت و سلامت و با تمام جدیت به پسرم امر کردم که امتحان درس فلانش را شرکت نکند!!!!! گوش‌های پدرم سنگین بود و بسیار بعید بود که گفتگوی من و رفیق طلبه‌ام را شنیده باشد ولی دقیقا چیزی نوشت که حجت بر من تمام شود! به رفیقم دوباره زنگ زدم! رفیقم گفت: نباید بروی امتحان بدهی! البته من بودم، می‌رفتم ولی حکم شرعی این است که نروی!!!! من تنها شدم و خدای خودم! چه کنم؟! این می‌گوید حکم خدا این است ولی خودش می‌گوید من اگر جای تو بودم، عمل نمی‌کردم! استرس امتحان هم از یک طرف! این داستان هم روی آن! چه کنم! این همه زحمت کشیدم و درس به این سختی را آماده کرده‌ام! بی‌خیال شدم! صفر گرفتم. آن زمان اگر یک برگه مریضی با شرایط خاص می‌آوردیم، آن درس حذف می‌شد ولی اگر این کار را نمی‌کردیم مشروط می‌شدم! من هم به بدبختی رفتم و یک برگه بیماری یرقان حاد گرفتم و به سمت آموزش دانشگاه راه افتادم! در راه با خودم گفتم: احمق! تو به خاطر امر خدا، به حرف پدرت گوش ندادی و حالا داری راست راست، برگه دروغی به دانشگاه تحویل می‌دهی؟! برگه را پاره کردم و به آموزش رفتم! در برگه‌ای که بابت علت عدم حضور در جلسه امتحان در آموزش به من دادند، نوشتم: اینجانب فلانی، در روز جلسه یک ساعت قبل از امتحان با وجود درس خواندن از چند روز قبل، به دلیل امر جدی پدرم که در کاغذی نوشتند که راضی نیستند من به امتحان بیایم، بعد از پرسش از حکم شرعی این مسأله از آقای فلان با شماره‌ی تلفن فلان، از خروج از منزل خودداری کردم و با وجود اینکه برگه فلان را با هزار زحمت از درمانگاه فلان گرفته بودم ولی به دلیل صداقت، آن برگه را در راه پاره کردم و ... خلاصه کل ماجرا را با جزئیات تعریف کردم! مسئول آموزش بعد از خواندن نامه، من را خواست و با وجود اینکه قانون چیز دیگری بود، درسم را حذف کرد تا مشروط نشوم! بعد از چند وقت، یک قانونی به دلیل شرایط جبهه و جنگ آمد که اگر کسی حداکثر تا ۶۹ واحد تا تاریخ فلان گذرانده باشد و یک سری شرایط دیگر، ۲۴ واحد را می‌تواند غیر حضوری کند. من هم حساب کردم و دیدم با حذف آن ۳ واحد، ۶۹ واحد می‌شوم و شرایط استفاده از آن ۲۴ واحد را دارم. بعدا از مسئول این داستان، پرسیدم و گفت که در کل دانشگاه ما، فقط شما یک نفر شرایط استفاده از این قانون را داشتی! احساس می‌کردم خدا یک شکلات برای شخص من فرستاده است تا ۲۱ واحد(یعنی ۲۴ منهای ۳) واحد جلو بیفتم! به خاطر رعایت امر او! آری! فقط من دانستم که چه شد ولی این قانون هستی که «هر کس هوای خدا را داشته باشد، خدا برای او گشایش قرار می‌دهد» برای من به طور ملموس تجربه شد! @mirzaei_ehya