✨﷽✨
#حکایت
✅از كجا دانستند؟
✍ يكى از كوهنوردان مى گويد: در تمام مدت سال از منزلم تا بالاترين نقطه تپه اى كه در محيط زندگيم بود، راهپيمايى مى كردم. زمستان بسيار سردى بود، برف سنگينى زمين را پوشانده بود، از محلى كه رفته بودم بر مى گشتم، در مسير راهم در بالاى تپه حوضچه اى پر آب بود. گنجشك هاى زيادى هر روز پس از خوردن دانه به كنار آن حوضچه براى آب خوردن مى آمدند؛ آن روز سطح حوضچه را يخ ضخيمى پوشانده بود، گنجشك ها به عادت هر روز كنار حوضچه آمدند نوك زدند، سطح محل را يخ زده يافتند، ايستادم تا ببينم كه اين حيوانات كوچك ولى با حوصله چه مى كنند.
ناگهان يكى از آن ها روى يخ آمد و به پشت بر سطح يخ خوابيد، پس از چند ثانيه به كنارى رفت، ديگرى به جاى او خوابيد و پس از چند لحظه دومى برخاست، سومى به جاى او قرار گرفت، همين طور مسئله تكرار شد تا با حرارت بدن خود آن قسمت را آب كردند؛ وقتى نازك شد با نوك خود شكستند آب بيرون زد، همه خود را سيراب كردند و رفتند؛
براستى اين عمل اعجاب انگيز چيست؟ از كجا فهميدند كه يخ با حرارت آب مى شود سپس از كجا فهميدند كه بدن خود آن ها حرارت مناسب را دارد و از كجا دانستند كه بايد اين حرارت با خوابيدن روى يخ به يخ برسد و از كجا فهميدند كه با خوابيدن يك نفر مشكل حل نمى شود، بلكه بايد به نوبت اين برنامه را دنبال كرد؟ آيا جز هدايت حضرت حق اسم ديگرى بر اين داستان مى توان گذاشت؟!
📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامی جلد 13 اثر استاد حسین انصاریان
#حکایت
❄️⇦ میگویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد. شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او میگوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد میدهد و میگوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.
❄️⇦ مرد کشک ساب میرود و پاتیل و پیاله ای خریده شروع به پختن و فروختن فرنی میکند و چون کار و بارش رواج میگیرد طمع کرده و شاگردی میگیرد و کار پختن را به او میسپارد. بعد از مدتی شاگرد میرود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز میکند و مشغول فرنی فروشی میشود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد میشود.
❄️⇦ کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم میکند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او میگوید: «تو راز یک فرنیپزی را نتوانستی حفظ کنی حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ تو برو کشکت را بساب.»
🌷کرامتی از روضۀ منوّرۀ کاظمین علیهما السلام در ماه رجب🌷
ملّا احمد نراقی رضوان الله علیه از شیخ محمّد کلید دارد حرم مطهّر کاظمین علیهما السلام نقل می کند:
🌱در هنگامى كه حسن پاشا - بعد از زمان سلطنت نادرشاه افشار در ايران او پاشاى عراق عرب بود - در بغداد متمكّن بود روزى در ايّام ماه جمادى الثانيه در وقتى كه جمعى از اُمراء و افنديان و اعيان آل عثمان در مجمع او حاضر بودند پرسيد: سبب چيست كه اوّل ماه رجب را شب نور باران گويند؟
🌱يكى از ايشان مذكور ساخت كه در شب بر قبور ائمۀ دين نور فرو مى ريزد. پاشا گفت: در اين مملكت محل قبور ائمه بسيار است و البته مجاورين اين قبور ائمّه مشاهده خواهند نمود؛
🌱پس كليد دار ابوحنيفه كه امام أعظم ايشان است و كليد دار شيخ عبدالقادر را طلبيده مطلب را از ايشان استفسار نمود و ايشان گفتند:
ما چنين چيزى مشاهده نكردهايم.
🌱حسن پاشا گفت: كه موسى بن جعفر و حضرت جواد عليهما السلام نيز از اكابر دينند، بلكه جماعت روافض آنها را واجب الاطاعة مى دانند سزاوار آن است كه از كليد دار روضۀ ايشان نيز بپرسيم؛ و همان ساعت ملازمى كه به عرف اهل بغداد چوخادار گويند، به طلب كليد دار كاظمين عليهما السّلام آمد.
🌱شيخ محمّد گويد كه: كليد دار آن وقت پدر من بود و سن تقربياً در سن بيست ساله بودم و با پدر در كاظمين بوديم كه ناگاه چو خادار به احضار پدرم آمد و او نمىدانست كه با او چه شغل داشت، روانه بغداد شد و من نيز به اتفاق او رفتم
🌱 و من بر در خانۀ پاشا ماندم و پدرم را به حضور بردند. بعد از حضور، پاشا از پدرم سئوال كرد كه گويند شب اول رجب را شب نور باران گويند به جهت نزول نور از آسمان بر قبور ائمه دين آيا تو هيچ آن را در قبر كاظمين مشاهده كردهاى؟
🌱پدر خالى از ذهن و بىتامل گفت: بلى چنين است و من مكرّر ديدهام. پاشاى مذكور گفت: اين امر غريبى است و اول رجب نزديک است مهيّا باش كه من در شب اول رجب در روضۀ مقدّسه كاظمين به سر خواهم برد
🌱پدرم از استماع اين سخن به فكر افتاد كه اين چه جرأتى بود كه من كردم و چه سخن بود از من سر زد و با خود گفت: كه يحتمل مراد نور ظاهرى مشاهده نباشد و من نور محسوسى نديدهام؛
🌱و متحيّر و غمناک بيرون آمد و من چون او را ديدم آثار تغير و ملال در بشرۀ او يافتم و سبب استفسار كردم گفت: اى فرزند من خود را به كشتن دادم؛
🌱و با حال تباه روانۀ كاظمين عليهما السّلام شديم و در بقيۀ آن ماه پدرم به وصيت و وداع مشغول بود و امور خود را انجام مىداد و خورد و خواب او تمام شد و روز و شب به گريه و زارى مشغول بود و شبها در روضۀ مقدسه تضرّع مىكرد و به ارواح مقدسه ايشان توسل مىجست و خدمتكارىِ خود را شفيع مىكرد تا روز آخر ماه جمادى الثانية.
🌱چون روز به حوالى غروب رسيد كوكبۀ پاشا ظاهر شد و خود او نيز وارد شد و پدرم را طلبيد و گفت: بعد از غروب روضه را خلوت نمايد و زوّار را بيرون كند، پدرم حسب الأمر چنان كرد،
🌱هنگام نماز شام پاشا به روضه داخل شد امر كرد كه شمعهاى روضه كه روشن بود خاموش كردند و روضه مقدسه تاريک ماند. خود چنان كه طريقه سنيان است فاتحه خواند و رفت به عقب سر ضريح مقدس و مشغول نماز وادعيه شد
🌱و پدرم در سمت پيش روى ضريح مقدس را گرفته بود و محاسن خود را بر زمين مىماليد و روى خود را در آنجا مىسائيد و تضرع و زارى مىكرد مانند ابر بهار اشک از ديدۀ او جارى بود و من نيز از عجز و زارى پدرم به گريه افتاده بودم؛
🌱و بر اين حال تقربياً دو ساعت گذشت و نزديک بود كه پدرم قالب تهى كند كه ناگاه سقف محاذى بالاى ضريح مقدس منشقّ شد و ملاحظه شد كه گويا به يک بار صد هزار خورشيد و ماه و شمع و مشعل بر ضريح مقدس و روضۀ مقدّسه ريخت كه مجموع روضه هزار مرتبه از روز روشنتر و نورانىتر شد و صداى حسن پاشا بلند شد كه به آواز بلند مكرر مىگفت: صلى الله على النبى محمد و آله.
🌱پس پاشا برخاست و ضريح مقدس را بوسيد و پدر مرا طلبيد و محاسن او را گرفت و به خود كشيد و ميان دو چشم پدر مرا بوسيد و گفت:
🌱بزرگ مخدومى دارى؛ خادمِ چنين مولائى بايد بود، و انعام بسيار بر پدرم و ساير خدّام روضه متبركه كرده و در همان شب به بغداد مراجعت نمود.
📚 «خزائن» ص ۳۵۱ تا ۳۵۳
#حکایت
🕋
#حکایت 🌸
🔴عااالیه نخونی از دستت رفته 👌
#حضرت سلیمان نبی ایستاده بود و خیره به دو پرنده ی کوچکی نگاه میکرد که در حال صحبت بودند.
#پرنده ی نـَر از طرف مقابل دلبری میکرد که من تو را از تمام پرندگان بیشتر دوست دارم، تو برای من همه چیزی و بدون تو من هیچم ، خوب که دلربایی ها کرد و حضرت همه را به اذن خدا شنید.
در نهایت تعجب دید که #معشوقه به دلبری ها اعتنا نمیکند و دلش پر نمیکشد برای این جملات پر آب و تاب و دامن از دست نمیرودش!
آرام جلو رفت و علت بی اعتنایی به عشق پرنده ی خوش زبان را از جفت ماده پرسید که چرا بی اعتنایی به این همه پرپر زدن این نگون بخت عاشق؟!
پرنده گفت ای نبی خدا به عظمت و بزرگی ات قسم که او در عشقش صادق نیست و #دروغ میگوید، من خودم شنیدم تمام این حرف ها را روز گذشته به #معشوقه ای دیگر میگفت ، بی کم و کاست ، او مرا نمیخواهد فقط حرف میزند.😔
یاران سلیمان میگویند به محض شنیدن این کلمات ، نبی خدا راهی کوه شد و با صدای بلند گریه میکرد و میگفت #خدایا یک پرنده در عشق خود #رقیب نمیخواهد و بی صداقتی عاشقش را بر نمیتابد ، نکند من هم در عشق به شما صادق نباشم و تو بدانی .
پ.ن:
برای خداوند کریم فقط یک روز مخصوص عشق نیست بلکه لحظه ای بدون عشق و ابراز آن وجود ندارد.
🌸تمام لحظات برای عاشقی کردن برای خدا، در راه خدا و به همه ی آنانی که ما را به خدا نزدیک میکنند آماده شده است.
👤 اهل شام بود و زیاد به محضر #امام_باقر صلواتاللهعلیه شرفیاب میشد.
روزی در محفل حضرتش گفت: سوگند به خدا حضور من در خدمت شما به جهت محبّت به شما نیست، در روى زمين كسى را بيش از شما خانواده دشمن نمیدارم، بلکه فقط به خاطر #فصاحت و #دانش شماست که در این محفل حاضر میشوم!
🔆 امام علیه السلام تبسمی نمود و چیزی نفرمود.
🤒 چند روزی گذشت و خبری از جوان نشد؛ حضرت جویای حال آن جوان شد؛ شخصی گفت: او بیمار است.
⚰️ در این حین شخصی وارد شد و گفت: ای فرزند رسول خدا! جوان شامی که در مجلس شما حاضر میشد از دنیا رفت؛ او وصیّت کرده که شما بر جنازهی او نماز بخوانید.
❇️ امام باقر علیهالسلام فرمود: وقتی او را غسل دادید، بگذارید روی سریر باشد و کفن نکنید تا من بیایم.
📿 آنگاه حضرتش برخاست و وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و دعا نمود، سپس سر به سجده گذاشته و سجده را طول داد، بعد برخاست و ردای #رسول_خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم را بر تن کرد و نعلین بر پا نمود و به سوی او رفت.
👈🏻 وارد خانه شد، آنگاه وارد اتاقی شد که او را غسل میدادند، او را غسل داده روی سریر گذاشته بودند؛ حضرت با نامش او را صدا زد و فرمود: ای فلانی!
✋🏽 ناگاه آن جوان پاسخ داده و لبّیک گفت و سر بلند کرد و نشست؛ حضرت شربت سویقی خواست، به او خورانید.
⁉️ آنگاه پرسید: چه شده به تو؟
🎶 گفت: قبض روح شدم؛ وقتی روح از بدنم خارج شد صدای دلنشینی را شنیدم که تا بحال نیکوتر از آن نشنیدهام که گفتند: «ردّوا إلیه روحه، فإنّ محمّد بن علیّ قد سألناه»؛ روح او را باز گردانید، زیرا #محمد_بن_علی او را از ما خواسته است.
📚 اقتباس از کتاب الثاقب فی المناقب، ص۳۶۹، ح۲.
◼️ #حکایت #امام_باقر علیهالسلام
💠
#حکایت
روزی پيامبر_اکرم صلی الله علیه و آله ، مردى را ديد كه مى گويد :
خدايا ! مرا بيامرز و فکر نمیکنم كه بيامرزى .
به او فرمودند : چرا بدگمانى؟
گفت: چون من هم در دوران جاهليت و هم در زمان اسلام ، گناه كرده ام .
پیامبر خدا به او فرمود :
امّا گناهانى كه در زمان جاهليت انجام داده اى ، ايمان آوردنت ، باعث پاک شدن آن ها شد و آن گناهانی را که بعد از اسلام آوردنت مرتکب شده ای ، نماز تا نماز ، كفّاره ی ميان آن دو است .
#حکایت
استاد سر کلاس گفت:
کسی خدا رو دیده؟
همه گفتند : . . . نه . . . !
استاد گفت: کسی صدای خدا را شنیده؟
همه گفتند : . . . نه . . . !
استاد گفت:کسی خدا را لمس کرده؟
همه گفتند : . . . نه . . . !
استاد گفت: پس خدا وجود ندارد!
یکی از دانشجویان بلند شد و گفت:
کسی عقل استاد را دیده؟
همه گفتند : . . . نه . . . !
دانشجو گفت: کسی صدای عقل استاد را شنیده؟
همه گفتند : . . . نه . . . !
دانشجو گفت: کسی عقل استاد را لمس کرده؟
همه گفتند : . . . نه . . . !
دانشجو گفت: پس استاد عقل نداره!!!...
📚داستان های آموزنده📚:
🔴 من کنت مولاه فهذا علي مولاه 🔴
#حکایت
جناب آقای حاج احمد یغمائیان نقل کردند:
روزی به آقای مجتهدی عرض کردم، آیا این عید نوروزی که اینقدر مردم به آن توجّه دارند و به خاطرش مسرورند و لباس نو می پوشند، فلسفه ای هم دارد؟
ایشان فرمودند : بله آقاجان، روز عید غدیر که نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم حضرت مولا علی علیه السلام را به جانشینی خود معرفی کردند، مصادف بوده است با روز جمعه ای که اول فروردین بوده است.
کتاب لاله ای از ملکوت
جلد اول
صفحه ۱۸۸
@doa_va_Zekr
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
4_5857136395788748706.mp3
4.55M
#مهدویت
▫️هر مشکلی داری، راه حلش اینجاست!
#حکایت زیبای یونس نقاش و پناه بردن او به امام زمانش، #امام_هادی سلام الله علیه💐
📚امالی طوسی ص۲۸۸
4_5857136395788748706.mp3
4.55M
#مهدویت
▫️هر مشکلی داری، راه حلش اینجاست!
#حکایت زیبای یونس نقاش و پناه بردن او به امام زمانش، #امام_هادی سلام الله علیه💐
📚امالی طوسی ص۲۸۸
4_5893221547073605918.mp3
6.04M
▪️پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
روضهی رقیه جان را بخوانید!
#حکایت عجیبی از شفابخش بودن روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
📚 ستاره درخشان شام، بخش۱۳، حکایت۱.
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟
🔺من مانند تُرک های پشت کوه به حضرت ابوالفضل علاقه دارم❗️
◾️حجت الاسلام علی معجزاتی:
یک روز جمعه در منزل آقای حاج شیخ عباس طالبی ختم صلوات بود و برای صرف ناهار آنجا بودیم بعد از صرف ناهار مطالب نسبتا مختلف و متعددی مورد بحث واقع شد از جمله ایشان (استاد معزی) فرمودند:
◾️مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله عليه) این مضمون را فرمودند: که سرمایه و دارایی من این است که مانند تُرک های پشت کوه ، صاف و بی غل و غش به حضرت ابوالفضل العباس ارادت و ایمان دارم
#حکایت
@doa_va_zekr