سیبِ شیرینِ لبت باشد و آدم نخورد؟
تو بهشتی و چه بیم از به گناه افتادن؟!
#حامد_عسکری
@dobeit | دو بیت شعر
هیچکس از عشق سوغاتی بهجز دوری ندید
هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتر
بر بخارِ پنجره یک شب نوشتی: عاشقم
خون شد انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر
#حامد_عسکری
@dobeit | دو بیت شعر
«من ارگِ بم و
خِشت به خشتم متلاشی،
تو نقش جهان، هر وجبت ترمه و کاشی»
#حامد_عسکری
@dobeit | دو بیت شعر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد
#حامد_عسکری
@dobeit | دو بیت شعر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گرچهخلوتگرچهخستهگرچهبیسوُ چراغ
خوابهایی در قفس دیدیم با تعبیر باغ
از اناری حالدل پرسیدم امشب گفت:خون
لاله را گفتم:خبر تازه چهداری؟ گفت داغ!!
ما برادرهایمان را دفن کردیم ای دریغ
زیر حجم سایه سنگین کاجی از کلاغ
میرود این روزها گل میدهد آغوشها
باز عطر زلف یاری میخزد زیر دماغ
باز کوچه غرق لبخند و هیاهو میشود
باز هم گل میخریم از کودکی پشت چراغ
آرزو: گرمیفزای جمع یاران بودن است
چه تفاوت که می وصلیم یا نفت چراغ ...
#حامد_عسکری
@dobeit | دو بیت شعر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببرد
می تواند خبر از مصر به کنعان ببرد
آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت:
یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد
وای بر تلخی فرجام رعیت پسری
که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد
ماهرویی دل من برده و ترسم این است
سرمه بر چشم کشد،زیره به کرمان ببرد
دودلم اینکه بیاید من معمولی را
سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد
مرد آنگاه که از درد به خود میپیچد
ناگزیر است لبی تا لب قلیان ببرد
شعر کوتاه ولی حرف به اندازه ی کوه
باید این قائله را “آه” به پایان ببرد
شببهشبقوچیازیندهکدهکمخواهدشد
ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد!
#حامد_عسکری
@dobeit | دو بیت شعر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای سوخته دل بِستَر و مَزار یکیست
تَمشکِ ترشِ لب و تُنگِ زَهرِمار یکیست
#حامد_عسکری
@dobeit | دو بیت شعر
رفته. هنوز هم نفسم جا نیامدهست
عشقِ کنارِ وصل به ماها نیامدهست
معشوق آنچنان که تویی دیده روزگار
عاشق چو من هنوز به دنیا نیامدهست
صد بار وعده کرد که فردا ببینمش
صد سال پیر گشتم و فردا نیامدهست
یک عمر زخم بر جگرم بود و سوختم
یکبار هم برای تماشا نیامدهست
ای مرگ جام زهر بیاور که خستهایم
امشب طبیب ما به مداوا نیامدهست
دلخوش به آنم از سر خاکم گذر کند
گیرم برای فاتحهی ما نیامدهست
#حامد_عسکری
@dobeit | دو بیت شعر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد
در اوّل آسایش مان سقف فرو ریخت
هنگام ثمر دادن مان بود خزان شد
زخمی به گل کهنه ی ما کاشت خداوند
اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد
آنگاه همان زخم، همان کوره ی کوچک،
شد قلّه ی یک آه، مسیر فوران شد
با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد
با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد
ما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیم
یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد
جان را به تمنّای لبش بردم و نگرفت
گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد
یک عمر به سودای لبش سوختم و آه
روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد
یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گل سر
رفتو همهی دلخوشیام یک چمدان شد
با هر که نوشتیم چه ها کرد به ما گفت
مصداق همان وای به حال دگران شد
#حامد_عسکری
@dobeit | دو بیت شعر
ما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیم
یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد
#حامد_عسکری
@dobeit | دو بیت شعر
@dast_khat_khoob
مثل آن چایی که می چسبد به سرما بیشتر ؛
با همه گرمیم، با دل های تنها بیشتر!
درد را با جان پذیراییم و با غم ها خوشیم
قالی کرمان که باشی می خوری پا بیشتر!
بم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار
زخم غربت بر دلم آورد این جا بیشتر!
هر شب عمرم به یادت اشک می ریزم ولی
بعد حافظ خوانی شب های یلدا بیشتر!
رفته ای ، اما گذشت عمر تاثیری نداشت
من که دلتنگ توام امروز ، فردا بیشتر!
زندگی تلخ است از وقتی که رفتی تلخ تر ؛
بغض جانکاه است هنگام تماشا بیشتر!
هیچ کس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید . .
هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتر!
بر بخار پنجره یک شب نوشتی :"عاشقم"
خون انگشتم بر آجر حک کنم : ما بیشتر...
#حامد_عسکری
@dobeit | دو بیت شعر