چراغی در دل ویرانهها روشن نمیبینم
در این خانه کسی را محرمِ گفتن نمیبینم
چه بیهوده پی بیگانه میگشتم در این خانه
به غیر از خود درون آینه دشمن نمیبینم
تلاشی بیثمر کردیم و عمری صرفِ باطل شد
نگرد اینجا که چیزی لایق بُردن نمیبینم
چه خلخالی به پا دارید در روز عزا وقتی
به غیر از جوی خون در چین هر دامن نمیبینم
سپاهی دوش تا دوشم سپر در دست میآید
از این لشکر یکی آمادهی مُردن نمیبینم
مرا با عشق باید که بسنجی در ترازویت
که در جمع رفیقانت شبیه من نمیبینم
#پژمان_صفری
@dobeit | دو بیت شعر
چنان دوری عوضکردهاست بی تو خُلقوخویم را
که دارم میبرم با شعرهایم آبرویم را
نقاب از صورت خود برنخواهم داشت بعد از این
نمی خواهم ببیند هیچ کس بعد از تو رویم را
منی که در خرابی، مرهمِ زخمِ دلت بودم
شکستی عاقبت با سنگِ بیمهری سبویم را
صدایم برنمیخیزد اگر، تقصیر بغضم نیست
گرفته مرگ با دستان خود دورِ گلویم را
جوانی طی شد و پیری در آغوشم نمیگنجد
و دارم میبرم در گور با خود آرزویم را
پس از این درد خود را در دل آیینه میریزم
که تنهایی نخواهد ریخت هرگز آبرویم را...
#پژمان_صفری
@dobeit | دو بیت شعر
سنگینی بی بال و پری قسمت ما شد
از بس نپریدیم قفس عادت ما شد
جز وقت تماشا قفسم را نگشودی
اینجا کِه به جز آینه هم صحبت ما شد؟
یاران همه از لطف تو یک جرعه چشیدند
از جام تو خالی شدهاش قسمت ما شد
آبادیات ارزانیِ شهری شده اما؛
با سایهات همراهشدن حسرت ما شد
لطفت نرسید از در و اندوه دو عالم
باری به سر شانهی کم طاقت ما شد
اشکیم اگر از گوشهی چشمان تو رفتیم
بر خاک تو افتادن ما "شوکت" ما شد
#پژمان_صفری
@dobeit | دو بیت شعر