نوشته های یک طلبه
#مقر_تاریکی #قسمت_یازدهم باز به حرف های امیر توجهی نکردم. امتحانش ضرری نداشت! کنار صفحه هشتم می
#مقر_تاریکی
#قسمت_داوزدهم
مقر دارای دو اتاق سه در چهار است. یکی آشپزخانه و دیگری برای فرمانده!
یک هال هم به اندازه چهار فرش سه در چهار شده مکان اجتماع نیرو ها!
در آن حلقه و جلسات برگزار می شود؛ گاهی طلبه ای می آید و صحبت می کند گاهی فرد نظامی می آید و سخنرانی میکند.
فضای مقر پرشده از عکس های قهرمانان و جملات کوتاه درباره ارزش به مقر آمدن!
برای هاشم دیدن این چنین فضای تازگی داشت. حس می کرد افرادی که در آن مقر هستند مثل فضای مقر خوب و عالی خواهند بود!
ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
#مقر_تاریکی #قسمت_داوزدهم مقر دارای دو اتاق سه در چهار است. یکی آشپزخانه و دیگری برای فرمانده! یک
#مقر_تاریکی
#قسمت_سیزدهم
هاشم مثل پرنده ای که جفتی ندارد. در گوشه از مقر آرام گرفت!
هاشم جوان برون گرا و گرم مزاجی بود. به خوبی با دیگران ارتباط بر قرار می کرد و در طول دو دقیقه میتوانست دوست صمیمی پیدا کند.
این گوشه گیری او برای این است که اولین دفعه ای است که چهره های جدیدی را میبیند. آنهم شخصیت هایی که خود را منتصب به حزب خاصی کرده اند.
ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
#مقر_تاریکی #قسمت_سیزدهم هاشم مثل پرنده ای که جفتی ندارد. در گوشه از مقر آرام گرفت! هاشم جوان بر
#مقر_تاریکی
#قسمت_چهاردهم
فرمانده مقر خیلی خوب هاشم را تحویل گرفت. گفت: باور نمی کردم بیایی پیش ما!
هاشم لبخندی زد؛ نه در آن حد که دندان هایش پیدا شوند؛ لبخند هاشم به مقداری بود که کمی لب هایش را کشیده شد!
افراد مقر چپ چپ هاشم را نگاه میکردند!
اما هاشم همان لبخند را تحویلشان می داد.
همین کار کوچک باعث شد کسانی که به هاشم نگاه خاصی داشتند تصورشان از او تغییر کند.
یک ربع هم نشده بود که هاشم در مقر نشسته بود؛ اما کم کم داشتند افراد مقر خودشان را به هاشم نزدیک می کردند.
ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
🚫اگه #پزشکیان #قاضی بود الان تو ستادش تنها بود❗️ اعدامی های پزشکیان را در تصویر ببینید
پزشکیان: جلیلی را اعدام کنید اگر رشد هشت درصد را نتوانست رقم بزند!
مردم: ما دولتی را پشت سر گذاشتیم که از حامیان شماست! این دولت نه تنها به وعده هایش عمل نکرد بلکه عامل دل سردی و ناامیدی مردم هم شد!
امروز هم دو قورت نیمش باقیه!
اول رفقای خود را اعدام کنید. بعد سراغ دیگران بروید.
✍محمد مهدی پیری
نوشته های یک طلبه
#مقر_تاریکی #قسمت_چهاردهم فرمانده مقر خیلی خوب هاشم را تحویل گرفت. گفت: باور نمی کردم بیایی پیش ما
#مقر_تاریکی
#قسمت_پانزدهم
یکی از نیرو های مقر اسم مستعارش زی زو بود. جوانی بور با عینکی مستطيلی و با شکمی بزرگ،
شانس سراغ هاشم آمده بود و از قضا با زی زو رگ و ریشه خویشاوندی داشتند. آنهم فامیل خیلی دور!
همین هم در شهر غربت و مقر غربت نعمت است.
زی زو هاشم لاغر را در آغوش گوشتی اش فرو برد. با لبخندی که دندان های عقلش هم پیدا شده بود گفت: خویش و قوم چخبر!
کمی از برنامه های مقر برایتان بنویسم
شنبه ها مخصوص خردسالان و کودکان ۶ تا ۱۱ سال
دوشنبه ها مخصوص نوجوانان ۱۲ تا ۱۵سال
چهارشنبه ها مخصوص جوانان ۱۵ به بالا!
پنجشنبه شب ها هم برنامه گشت در مقر برقرار بود.
ادامه دارد...
ادبیات و نوع برخورد آقای پزشکیان با رقیب خود در خور یک نماینده مجلس و پزشک نیست....