نوشته های یک طلبه
#طنز_های_مدرسه #قسمت_هفدهم محسن آمد داخل! با ترس گفتم: پاکت بمب گم شده؛ میترسم لو برویم؛ خنده ای ک
#طنز_های_مدرسه
#قسمت_هیجدهم
صبح که بیدار شدم، دیدم در کیفم باز است؛ عادی بود برایم؛ گفتم شاید یادم رفته زیپ را ببندم!
رفتم سراغ گوشی ام!
اما نبود!
هرچه چمدانم را زیر و رو کردم نبود!
یکی از رفقا گفت: گوشی کدام خری نصف شب سر و صدا می کرد؟
گفتم: خیلی احمق بوده حتما آقای طاهری بدبختش میکنه!
هرچه می گشتم گوشی ام گم شده بود!
ادامه دارد...