eitaa logo
نوشته های یک طلبه
1هزار دنبال‌کننده
929 عکس
243 ویدیو
17 فایل
آتیش های بزرگ از جرقه های کوچیک به وجود میان🔥 یادداشت‌ها🌱داستان‌ها🍀دلنوشته‌ها🌿خاطرات🍁انتقادات☘️ پیرو مکتب استاد علی‌صفایی❤️ 📝در عرصه داستان‌نویسی دانش‌آموخته از اساتید: سرشار🏆 سالاری🧨 جعفری🪽 مخدومی🏅 ✍️محمد مهدی پیری✍️ @Mohammadmahdipiri
مشاهده در ایتا
دانلود
نوشته های یک طلبه
#طنز_های_مدرسه #قسمت_نوزدهم رفتم دست به آب؛ وارد خوابگاه که شدم دیدم یکی از همکلاسی ها رو کرده به
آقای طاهری مشغول چای خوردن بود! آقای شیری هم کنارش! سلام علیک گرمی کردیم؛ آقای طاهری گفت: پیری چی میخوای؟ بدون مقدمه گفتم گوشی ام! چشمانش را خیره کرد؛ آقای شیری گفت: فرار کن اگه میخوای زنده بمونی! من هم فرار کردم؛ فقط صدا های بلندی را میشنیدم که نمی شد فهمید آقای طاهری چه می‌گوید! اما ماجرای مداد، داستان تلخی بود آن روز ها برایم! ادامه دارد...
گر ببخشی گُنهم، شرم مرا آب کند ور نبخشی تو، بدین روی سیاهم چه کنم
سرطان هدیه از طرف صنایع بی خاصیتی است که مردم اردکان را بیچاره کرده اند! در دل این دودها مردمی نفس می کشند که آرزو می کنند نفستان قطع شود؛
نوشته های یک طلبه
سرطان هدیه از طرف صنایع بی خاصیتی است که مردم اردکان را بیچاره کرده اند! در دل این دودها مردمی نفس
و اما عده ای با پول هایی که به عنوان مسؤلیت اجتماعی وارد شهر می شود دکان باز کرده اند! دنبال برنامه های دهن پر کن و دعوت افراد معروف اند! نه به فکر آسفالت و زیر ساخت!
ای کاش عده ای اشکال نمی گرفتند! اما تأسیس موسسه افق کویر ظلم آشکار به اردکان بود و هست! با دلیل اثبات میکنیم ۱_فلج شدن و وابسته شدن تمام برنامه های فرهنگی به این موسسه ۲_عدم حمایت لازم و کافی از برنامه های فرهنگی کوچک ۳_روند طاقت فرسا جهت گرفتن چندرغاز پول ۴_عدم برگزاری برنامه های پربازده و مفید ۵_حمایت از برخی تئاتر هایی که زیان اخلاقی آن هنوز احساس می شود. ۶_حیف و میل کردن سرمایه و نداشتن برنامه بلند مدت ۷_عدم حمایت کافی از مجموعه های تشکیلاتی مساجد ۸_از بین رفتن وزارت ارشاد و ورزش در اردکان با تاسیس این موسسه و....
یکی از مواقعی که دعا به اجابت خیلی نزدیکه هنگامیه که بارون میاد اونم این بارون شُر شُری دعا یادت نره التماس دعا
نوشته های یک طلبه
#طنز_های_مدرسه #قسمت_بیستم آقای طاهری مشغول چای خوردن بود! آقای شیری هم کنارش! سلام علیک گرمی کردی
زنگ، زنگ ادبیات فارسی بود! استادمان حسابی سرمست و شنگول شده بود! قشنگ معلوم بود چند بسته ای سیگار بر بدن زده و آمده سر کلاس! به طوری که در کتاب را باز کرد و گفت: درس نمی دهم! شعر صفحه ۱۲۰ را همین الان حفظ کنید زنگ بعد می پرسم ونمره می دهم! همه از تعجب دهن هایشان باز شد و ناله هایشان کلاس را پر کرد! استاد گفت: خفه! حفظ کنید! ادامه دارد...
مثل بقیه مشغول شعر حفظ کردن بودم! چند بیتی را حفظ شدم. ناگهان غافل شدم و مشغول صحبت با کنار دستی شدم؛ استاد که روی میز ولو شده بود و پاهایش را روی میز گذاشته بود! اشاره کرد به من و گفت: مثل اینکه شما شعر رو حفظ کردید که داری وراجی می کنی! بیا جلو بخون؛ _ نه آقا حفظ نیستم _بیا جلو حفظی من می دونم! _نه آقا نیستم _بیا بهت میگم! از من اصرار از او انکار خلاصه رفتم. ادامه دارد...
تا بیت سوم را خواندم شمع شعر خوانی ام سوخت! به تپ تپ افتادم و تمام! استاد گفت: سه بیت رو خوندی هر بیتی دو نمره بهت میدم! میشی ۶ _استاد میشه ثبت نکنید؟ _نه _استاد حفظ میکنم! تا آخر کلاس _برای عمت حفظ کن! ناراحت شدم. فهمید گفت: قهر نکن دو قدم هم تا پای تخته اومدی و ضایع شدی بهت ۱۰ میدم برو کیف کن! ای کاش ماجرا همین جا ختم به خیر می شد! ادامه دارد...
خدایا در آخرین نفس های ماه شعبانت اگر هنوز ما رو نبخشیدی ببخش