eitaa logo
نوشته های یک طلبه
1هزار دنبال‌کننده
845 عکس
213 ویدیو
7 فایل
آتیش های بزرگ از جرقه های کوچیک به وجود میان🔥 یادداشت‌ها🌱داستان‌ها🍀دلنوشته‌ها🌿خاطرات🍁انتقادات☘️ پیرو مکتب استاد علی‌صفایی❤️ 📝در عرصه داستان‌نویسی دانش‌آموخته از اساتید: سرشار🏆 سالاری🧨 جعفری🪽 مخدومی🏅 ✍️محمد مهدی پیری✍️ @Mohammadmahdipiri
مشاهده در ایتا
دانلود
نوشته های یک طلبه
#وابسته #کله_بند_۲ #قسمت_صد_و_پنجاه_و_یکم چاره ای نبود؛ اگر می گفتم من بازی نمی کنم؛ حتما از چشم
بازی شروع شد؛ استرس داشتم. هر بار که نوبتم می شد یک استغفرالله در دلم می گفتم و کارت را می گذاشتم؛ اگر می باختم واویلا می شد! آرمان و حامد که برنده شدند؛ من و سهیل و علیرضا مانده بودیم؛ خیلی حساس بود؛ نمی دانم منی که این‌قدر بازی ام خوب بود اینبار داشتم می باختم؛ هر بار که به شرط آرمان فکر می کردم مو های بدنم به لرزه می افتاد؛ با خود می گفتم: فکرش را بکن جلوی این همه جمعیت به آنها بگویی دوستتان دارم چه می شود، اگر امیر و عماد هم آن حوالی باشند که قوز با لا قوز می شود؛ ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
#تکنیک_امتحانی #ششم اول هدفت باید این باشه که مطلب رو بفهمی! پس درس رو برای نمره و .... نخون درس
حالا که قرار گذاشتی درست رو برای خدا بخونی حتما و قطعا خدا کمکت می کنه! توی مطالعه حتما یه خودکار قرمز دستت باشه! وقتی به جایی رسیدی که حس کردی مهمه یا حس کردی خوب بلد نیستی یه ستاره توی اون صفحه بکش ! نیازی نیست خودتو معطل کنی فقط علامت بزن و مطالعه رو ادامه بده! وقتی برای دور اول درس های امتحان رو خوندی حالا بیا سروقت جاهایی که ستاره زدی قسمت بعد بهت می گم! ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
#تکنیک_امتحانی #هفتم حالا که قرار گذاشتی درست رو برای خدا بخونی حتما و قطعا خدا کمکت می کنه! توی
اگه جاهایی که ستاره زدی از قسمت های مهم و سوال خیزه حتما چندباری بخون! اما اگه از جاهایی هست که دقیق درس رو نفهمیدی چند تا کار بهت می گم اول زنگ بزن از همکلاسیات بپرس! دوم اگه بازهم فهمش سخت بود یه زنگ به معلمت بزن! نشه مطلب مهم رو نفهمیده ازش بگذری! ادامه دارد...
یادت نره برای همکلاسی هات هم بفرستی😘❤️
بریم؟😁
نوشته های یک طلبه
#وابسته #کله_بند_۲ #قسمت_صد_و_پنجاه_و_دوم بازی شروع شد؛ استرس داشتم. هر بار که نوبتم می شد یک است
_خواهرا این محمد کارتون داره! از شدت ترس قرمز شده بودم؛ پشت کمرم از شدت عرق خیس شده بود؛ چه غلطی کردم؛ ای کاش پایم شکسته بود و به پارک نمی رفتم! ای کاش در همان چاله توی راه زمین خورده بودم و نمی رفتم! خودت کردی ‌که لعنت بر خودت باد! چه می دانستم که قرار بود ببازم! ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
#وابسته #کله_بند_۲ #قسمت_صد_و_پنجاه_و_سوم _خواهرا این محمد کارتون داره! از شدت ترس قرمز شده بودم؛
آن طرف تر هیئت؛ حدود پنچاه متر فاصله داشتیم تا آبدار خانه حاج حسین؛ اکیپ ما و اکیپ آنها رو به روی هم ایستاده بودند؛ همین که بهم رسیدیم حامد بی همه کس این جمله را به آنها گفت: خوهرا محمد کارتون داره! ای کاش دهنت بسته شده بود و نمی گفتی! ای کاش زبانت را جویده بودی و من را بدبخت نمی کردی! مانده بودم چه کنم؛ زبانم در دهن قفل شده بود! من رویم نمی شد به خواهرم سلام کنم حالا باید به چهار تا دختر بگویم دوستتان دارم! ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
#وابسته #کله_بند_۲ #قسمت_صد_و_پنجاه_و_چهارم آن طرف تر هیئت؛ حدود پنچاه متر فاصله داشتیم تا آبدار
همه شان منتظر من بودند؛ آرمان گفت: بنال دیگه حوصلمون سر رفت! در دلم فحشی به همه دادم؛ مقصر خودم بودم! تویی که مدتی بازی نکردی غلط می کنی که این کار را می کنی! این مجازات خدا بود؛ خدا می فهمد که بعضی چیز ها را حرام می کند! نگاهی به عقب کردم؛ سهیل گفت: وای به حالت فرار کنی! سرفه ای کردم، نفسی عمیق کشیدم! گفتم: راستش! مکث کردم؛ دختر مانتو قهوه ای گفت: لال نشی آقا پسر! همه زدند زیر خنده! _ راستش من توی شرط بندی باختم! _ خب که چی! _ حالا هم باید با صدای بلند بگم! _ چی بگی! _ دوستون دارم! تا همین را گفتم پا گذاشتم به فرار! فقط صدای دختران را جسته و گریخته شنیدم: خاک بر سرت! همچنین صداهای قهقه اکیپ خودمان! ادامه دارد...
توضیحات کله بند ۲ نام: وابسته ❤️ ژانر: عاشقانه، اجتماعی، کارآگاهی شخصیت اصلی: محمد💔آرمان زاویه دید: اول شخص مفرد (من راوی) داستان پی رنگ محور داستان حاوی درون مایه و پیام های پنهان می باشد! تعداد کاراکتر ها: ۱۸ الی ۲۰ نفر ماجرای اصلی: محمد با دیدن آرمان یک دل که نه! صد دل عاشقش می شود او برای به دست آوردنش نقشه ها دارد... شاید این داستان بر اساس واقعیت باشد! به قلم محمد مهدی پیری
اگه دوست داری مطالعه کنی کافیه روی کلیک کنی❤️😘😊