⭕️ سکانس یک:
حسین خاکی و خسته از خط برگشته بود و میخواست بره قرارگاه. از یک رانندهی تانکر آب خواست که شلنگ رو روی سرش بگیره تا شسته بشه. حسین با یک دست سرش رو میشست که راننده برای شوخی آب رو گرفت تو یقه حسین و خیسش کرد!
وقتی حسین رفت راننده هنوز نمیدونست چه کسی رو خیس کرده!
⭕️ سکانس دو:
- الو سلام.
- سلام علیکم، بفرمایید!
- من علی سُلگی هستم از روستای کهریز، نزدیکی نهاوند، سال 65 با جهاد اعزام شده بودم فاو. خاطرهای نوشته بودید از شهید خرازی که من در روزنامه خوندم.
- بله، هجده سال از اون زمان گذشته.
من آن رانندهی تانکر آب هستم، تماس گرفتم که بگم: جز لبخند چیزی نگفت! من منتظر واکنش بودم، ولی او فقط خندید..
#شهید_حسین_خرازی
#درس_اخلاق
#نذر_دو_دقیقه
#تولیدی
https://eitaa.com/dodaghighe
https://instagram.com/dodaghighe1?igshid=9edtdzv9innh
🍁🌿🍁🌿🌹🍁🌿🍁🌿
💠 #خاطره | لحظات فراموشنشدنی: روایت شهید زاهدی از اولین دیدار با شهید افشردی (حسن باقری)
🔺 #انتشار_برای_اولین_بار
🫂 سابقۀ آشنایی من با حسن باقری به اوایل جنگ برمیگردد. ما قبل از آغاز جنگ، همراه آقای رحیمصفوی گروهی تحت عنوان گروه ضربت تشکیل داده و درگیر مبارزه با ضدانقلاب بودیم. بعد از شروع جنگ تحمیلی، بههمراه ایشان وارد منطقۀ خوزستان شدیم. با توجه به مسؤولیتی که آقای صفوی در سپاه اصفهان و در منطقة غرب کشور داشت و آشنایی که به منطقة دارخوین داشت، به آن منطقه رفتیم.
📅 یکی دو ماه که گذشت، ایشان به من و دو نفر از برادران، علیرضا عمرو و رضا والایی مأموریت داد که تطبیق آتش و دیدهبانی را نزد برادران ارتش یاد بگیریم. ما در روستای مسعودیه واقع در بین آبادان و دارخوین مستقر شده و بر روی دکلی که ۹۰ متر ارتفاع داشت، تحت تعلیم و مشغول دیدهبانی بودیم. نام این دکل ابوذر بود.
🌅 یک روز نزدیک غروب که از دکل پایین میآمدیم، یک ماشین بلیزر ایستاد. سه نفر با لباس شخصی از سپاه جنوب آمده بودند. برادر #حسن_باقری در بین آنها بود و ما او را نمیشناختیم. ایشان برای بازدید از نقاطی که برای دیدهبانی عمق منطقه دشمن در نظر گرفته شده بود، آمده بود. او خطاب به ما سه نفر گفت:
«لازم است که شما اینجا بمانید.»
💪🏻 ما از کردستان آمده بودیم و به گمان خودمان به لحاظ رزمی و تجربه نسبت به آنهایی که تازه وارد بودند، ادعا داشتیم. چهرۀ حسن باقری طوری بود که فکر کردم کم سنوسالتر از من است. البته بعداً متوجه شدم که یک سال از او کوچکترم.
ایشان گفت:
«یک نفر همیشه تا صبح آن بالا باشد و بین خودتان تعویض کنید. یک نفر در اتاقک پای دکل استراحت کند، یکی پشت تیربار بنشیند و نگهبانی بدهد، تا اگر دشمن آمد باخبر شوید.»
🚫 ما جایگاه و مسؤولیت حسن باقری را نمیدانستیم. او هم به لحاظ ادب و حیایی که داشت، خودش را معرفی نکرد. با تندی گفتیم فرمانده ما حسین خرازی و محسن رضائیه و از کس دیگه دستور نمیگیریم! و جواب منفی دادیم و به خط مقدمی که در منطقۀ سلمانیه بود رفتیم. خطی که بعدها به نام خطشیر معروف شد.
🔰 حسن باقری در جبهۀ جنوب، در منطقۀ عمومی خوزستان و در جبهۀ خرمشهر، آبادان و ماهشهر مشغول کسب اطلاعات و بهدست آوردن نقاط ضعف دشمن بود. آثار و نشانههای این حرکت و برنامهریزیهایش را در عملیاتهای بعدی، حتی در عملیاتهایی که بعد از شهادت او انجام شد، دیدیم.
🛁 یادم هست قبل از عملیات، فرماندۀ کل قوا حدود ۲۵ روز حمام نرفته بودیم. همراه #شهید_حسین_خرازی و چند نفری از بچهها به اهواز رفتیم. در آن زمان حسین خرازی به جای #آقای_صفوی مسؤول محور دارخوین شده بود. اهواز بهشدت زیر بمباران و حملات هوایی و حتی توپخانة دوربرد دشمن بود و خلوت شده بود. حمام کردیم و به پایگاه منتظران شهادت (گلف) رفتیم. من تا آنروز برادر باقری را به عنوان یک نیروی عادی میدانستم. آنروز در پایگاه منتظران شهادت به اتاقی رسیدیم. خرازی گفت:
«من اینجا کاری دارم.»
👀 بهمحض اینکه ایشان داخل اتاق شد، من یک لحظه حسن باقری را دیدم که با حسین خرازی سلاموعلیک کرد. با دیدن این صحنه شوکه شدم. در یک لحظه تمام صحبتها و برخورد تندی که با او کرده بودم، مثل فیلم از جلوی چشمم گذشت. شرمنده شدم و خود را پنهان کردم. حسن باقری ظاهراً متوجه شد و بهخاطر اینکه رعایت حال ما را کرده باشد، به روی خود نیاورد.
🌷 بعد از اینکه کار آقای خرازی با ایشان تمام شد، با هم بیرون آمدند. من همان اطراف میگشتم و مراقب بودم که مرا نبیند. ولی حسین خرازی مرا به ایشان معرفی کرده بود. حسن باقری با برخورد بسیار زیبا که در شأن مردان بزرگ اسلام است با من روبهرو شد. انگار که هیچ اتفاقی بین ما نیفتاده است. حتی بعدها صحبت پیش میآمد ولی او بهخاطر اینکه ناراحت نشوم، به روی خود نمیآورد. از برخوردی که قبلاً داشتم از خودم بدم آمد. از رفتار او به شدت تحت تأثیر قرار گرفتم. از آن روز علاقۀ زیادی نسبت به او پیدا کردم.
🔍 نزدیک عملیات فرماندۀ کل قوا مرتب به کانالی که برادران در جبهه دارخوین به طرف دشمن حفر میکردند، سر میزد و راهنماییهای لازم را میکرد. از نزدیک همراه برادر صفوی حضور داشت و در این جبهه کمکهای زیادی کرد. آن عملیات گذشت و ما اعتقاد و شناختمان نسبت به این فرمانده و مجاهد فی سبیلالله بیشتر شد. در عملیات آبادان، طریقالقدس، فتحالمبین و بیتالمقدس، ایشان را از نزدیک بهتر و بیشتر شناختیم.
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
#نذر_دو_دقیقه
@dodaghighe